نگاهی به اسلو

۱۳ سپتامبر ۱۹۹۳، معامله ای فریبکارانه !

«روند اسلو» را به عنوان راهکاری معرفی کردند که راه حل سیاسی برای کشمکش اسرائیل-فلسطین را تقویت خواهد کرد. در واقعیت، این روند فقط به سود یک طرف، اسرائیل تمام شد. این کشور تنها «مذاکره کننده» ای بود که توانست از نیرنگی که پیمان های گوناگونِ پس از امضای اعلامیه اصولی بین یاسر عرفات و اسحاق رابین در ۱۳ سپتامبر ۱۹۹۳ ایجاد می کرد، گلیمش را از آب بیرون کشد.

آنچه به «روند اسلو» مشهور شد، سه رویداد برجسته داشت: آغازی با کبکبه، سپس افولی چند ده ساله و عاقبت، مرگی که نه تاریخش مشخص بود ونه مراسم سوگواری اش. از این شور و هیجان اولیه چنین برداشت شد که زمینه ی فرصت های ممکن، بسیار گسترده است در حالی که محدویت های تحمیل شده بر روش های اتخاذشده ی «مذاکرات»، پیش انگاری های این پیمان ها را تقویت کرد. به نظر می رسد که دوران گذار چند ده ساله، وقت کافی در اختیار اسرائیل گذاشت تا کنترل اجرائی و نظامی اش را بر سرزمین های فلسطینی و اهالی اش مستحکم تر کرده وتصرف بر کرانه باختری رود اردن و بیت المقدس شرقی را گسترش دهد. بدین روال، اسرائیلی ها از «روند اسلو» برای تغییر نحوه ی اشغال سرزمین های فلسطینی بهره گرفتند ، بی آن که هدف اساسی شان را که سیاست مستعمره سازیِ فلسطین بود تغییر دهند.

عدم توازن اولیه

نکته ی ظزیفِ اعلامیه اصولی اسلو که یاسر عرفات و اسحاق رابین با حمایت بیل کلینتون در ۱۳ سپتامبر ۱۹۹۳ در واشینگتن امضا کردند، در این بود که ضمن افزایشِ شرایطی که در درون این قید و بندها بر فلسطینیان تحمیل می شد، طیفِ راه حل های ممکن را کاهش دهد. «خودمختاری» که با آب و تاب به اینان عرضه می کردند، به دلیل شرط هایی که گذاشته شده بود و اغلب قادر به اجرای آن ها نبودند، و یا هر وقت هم انجام می دادند، اسرائیل نمی پذیرفت، مرتبا کمتر می شد. تعیین وضعیت دائمی سرزمین های فلسطینی به آینده موکول شده بود ولی به خاطر عدم پیشرفتِ خودگردانی، با گذشتِ هر روز، افق آن دورتر می شد.

از همان سال ۱۹۹۳، نظرهایی وجود داشت که نامتعادل بودن تعهدهای دو طرف را نشان می داد: از یک سو، سازمان آزادی بخش فلسطین (ساف)، «حق دولت اسرائیل برای زندگی در صلح و امنیت» را به رسمیت می شناخت و می پذیرفت که «ماده هایی از منشور فلسطین که حق موجودیت اسرائیل را انکار می کرد (...) از آن پس، بی اثر و بی اعتبار» است؛ از طرف دیگر، رابین به اظهار این نکته کفایت می کند که «در پرتو تعهدهای ساف (...)، حکومت اسرائیل تصمیم گرفته ساف را به عنوان نماینده مردم فلسطین به رسمیت شناسد و در چارچوبِ روند صلح در خاورمیانه مذاکرات با این سازمان را آغاز کند». اما این خبرها که با ناهماهنگی فاحشی همراه بود در بسترستایش هایی که فضا را گرفته بود، شنیده نمی شد. مدت های درازی به نابجا از «شناسائی متقابل» هنگام رجوع به این متن صحبت خواهند کرد.

نگاهی به اسلو

«اعلامیه» ای که در سال ۱۹۹۳ در نروژ ظهور کرد، منطقِ ذاتیِ چنین بیانیه هایی را حفظ کرد، زیرا که اساساً منافع اسرائیل و آمریکا را که الهام بخش آن بودند، تضمین می کرد. برخی پاسخ دادند که آمریکائی ها در اسلو حضور نداشتند ولی فلسطینی ها می توانستند نظرشان را بدهند. روزی، تاریخ دسته بندی اش را خواهد کرد، اما نمونه ای از توافق در خاورمیانه نمی شناسیم که پیش از انعقادش، مشاوره ها، مباحثه ها، تبادل اطلاعات بین مذاکره کنندگان و مشاوران عرب، اسرائیلی، آمریکائی (که گاهی از هر دو طرف کسانی بودند که دو ملیت داشتند)، حقوق دان، کارشناسان و متخصصان نظامی یا امور امنیتی... صورت نگرفته باشد. به طور منطقی، پس از اعلام بیانیه «اسلو»، متن آن، هیئت تدارک و مفهوم آن به ایالات متحده منتقل شد و بر روی چمن کاخ سفید در واشینگتن بود که با عنایات آمریکائی ها و با سرو صدا، اعلامیه اصولی ۱۹۹۳ به امضا رسید.

وقتِ مناسب

در پیچ و خم سال های دهه ۲۰۰۰، یک وزیر پیشین اسرائیلی از حزب کارگر (که به «صلح طلب» مشهور بود) به شرط عدم افشای هویتش به من گفت که «عرفات به این دلیل که خود را در موضع ضعف می دانست، اسلو را پذیرفت. شاید می بایست او را در همان دوره کنار می گذاشتیم». او به مشکلات درون سازمانی که خود ساف وعرفات رئیس آن، در آن دوره داشتند و مردم فلسطین که خواهان آزادی های بیشتر و حتی گاهی استعفای عرفات بودند، مرتبا اتهامِ فساد، بی لیاقتی و خودکامگی به آنان می زدند، اشاره می کرد. آبا می بایست از دست عرفات خلاص می شدیم ؟ از نگاه اسرائیل اطمینانی به این کار وجود نداشت. «اسلو» موقعیت ایده آلی بود چرا که در برابر این کشور، رهبری قرار می گرفت که در صفوف خویش ضعیف شده بود و حدس زده می شد که نمی تواند موضعی به غیر از «تسلیم طلبی» اتخاذ کند. به این ترتیب، با این تفکر که در سال ۱۹۹۱ (هنگام گفتگوهای مادرید)، سپس در اسلو در سال ۱۹۹۳، به سود اسرائیل بود که عرفات را حفظ کند، یک قدم فاصله است که می توان به راحتی پیمود.

اسرائیل می دانست که می تواند روی پشتیبانی بی پایان ایالات متحده حساب کند، حالا هر کسی می خواهد رئیس جمهوری باشد یا اکثریت کنگره دست کدام حزب باشد. واشینگتن یک Honest Broker (میانجی امین) که ادعایش را داشت، نبود. پاسخ به این پرسش که آیا نگران یافتن راه حلی مناسب با منافع خود و اسرائیل بود، مثبت است؛ اما بی طرف نبود. دیپلماسی آمریکا بی اندازه بر دو ستون تکیه کرد که استحکامش هرگز مورد تردید واقع نشد: ردِ برگزاری هر کنفرانس بین المللی و امتناع از پذیرفتن هر گونه حق تعیین سرنوشت برای فلسطینیان، دو سپری که موظف به حفاظت از اسرائیل بود. فلسطینی ها گزینش دیگری نداشتند به جز مذاکره برپایه ی عبارت هایی که آمریکائیان و اسرائیلی ها تعیین می کردند، مگر این که شورش کنند.

«موقتی» و «دائمی»

روشی که در اسلو به کار رفت، دو بُعد را دربر می گرفت که می توانست با منطقی کاملا درک شده ارتباط داشته باشد: یک بعد زمانی ۵ ساله – موسوم به «دوران گذار» - که در طی آن مسائلی به بحث گذاشته می شد که راحت تر ارزیابی می شد مثل وضعیت خودگردانی فلسطینی ها، و بُعد دوم به مذاکره در مورد وضعیت دائمی اختصاص داشت که به مسائل پیچیده تر می پرداخت - نظیر «حاکمیت و استقلال، شهرک های مستعمره، مرزها، بیت المقدس، پناهندگان، ملاحظات امنیتی، رابطه و همکاری با همسایگانِ دیگر، مسئله آب و دیگر مسائل مشترک المنافع». در نظر گرفته شده بود که مرحله دوم هرچه زودتر اغاز شود (یعنی از همان سپتامبر ۱۹۹۳) ولی به بعد از آغاز سال سوم از دوران گذار موکول نشود. پس از تأخیرهای گوناگون، پذیرفته شد که «دوران موقت» از ۴ مه ۱۹۹۴ شروع شود و وضعیت دائمی دقیقا ۵ سال بعد به اجرا در آید.

این موعدهای زمانی مرتباً تمدیدشده و رعایت نشد. توافق های بی شماری را بعدها تکمیل کردند، یا برهم زدند، و اصول موجود در متن اصلی را پیچیده تر کردند. مشاهده می شد که مذاکرات بیشتر به یک چانه زنی شباهت داشت و بر این اصل متکی شده بود که رهبری فلسطینی، «دهنده ی بیشتر» باشد و طرف اسرائیلی کمتر «پیشنهاد دهد» . اسرائیلی ها این پا آن پا می کردند و از رعایت امضای توافق موقتی سرباز می زدند، و خواستار مذاکره ی مجدد درباره نکاتی می شدند که قبلاً پذیرفته بودند و بی وقفه از فلسطینیان می خواستند که در برابر مطالبات اسرائیل، امتیاز بیشتری دهند که قاعدتاً مطابق مدلِ فلسطین زمان قیمومت تهیه شده بود. خودمختاری سرزمین ها به اجرا در نیامد. اسرائیل اعمالِ خشونت آمیز فلسطینیان را به سختی (با ابزار جنگیِ ساخت آمریکا) سرکوب می کرد.

از «نقشه راه» تا تغییر رژیم

چون موقت به دائمی تبدیل نمی شد، پس از آغاز انتفاضه دوم (۱) در سپتامبر ۲۰۰۰، واشینگتن (با حمایت اردن، در این مورد) راهکاری را پیشنهاد کرد که می بایست مذاکره کنندگان دو طرف را راهنمائی کرده و به ایجاد دولت فلسطین هدایت کند: این طرح که آوریل ۲۰۰۰ منتشر شد، «نقشه راه» نام گرفت. این شیوه کار جهت و هدفی (دولت) تعیین می کرد که از مرحله ها، دوره ها، موعدها و معیاری های مختلف تشکیل شده بود تا طرفین به نتیجه مورد نظر برسند. به عبارت دیگر، رویکرد پیچیده ی زنجیره ای و تدریجی بود که در آن، اسرائیل غالباً هم داور بود و هم مخاطب.

کوارتِت (مرکب از ایالات متحده، اتحادیه اروپا، روسیه و سازمان ملل متحد) موظف بود برای خوب جاافتادن این راهکار، مراقب بوده وطرف ها را همراهی کند. کافی ست یادآوری کنیم که در نخستین اقدام، «نقشه راه» می خواست که «بر خشونت ها و تروریسم پایان داده شود و (...)هنگامی راه حلی پیدا خواهد شد که تشکیلات فلسطین دارای رهبری ای باشد که علیه ترور مبارزه کرده و خواهان و قادر به ایجاد یک دموکراسی بر پایه ی رواداری و آزادی باشد و بااین شرط که اسرائیل نیز آماده ی انجام هر آن چه برای استقرار یک دولت دموکراتیک فلسطین باشد (...)» و بهتر درک می کنیم که بار موفقیت - یا شکستِ - «روند اسلو» بر دوش کدام طرف سنگینی می کرد.

به دلیل فقدانِ اراده ی سیاسی در اسرائیل، «نقشه راه» به مثابه یک شیوه ی دیپلماتیک به هدف هایش نرسید (آریل شارون نخست وزیر «چهارده ایراد» گرفت که معادل با ردِ کامل بود)؛ در رام الله (عرفات رئیس تشکیلات خودگردان در دفترش اسیر بود و محمود عباس نخست وزیری که جامعه ی بین المللی تقریبا برای محدودساختن قدرت عرفات تحمیل کرده بود) و حتی واشینگتن، که توجهش بیشتر و بیشتر به سوی عراق چرخیده بود. ولی اقدام آن ها، از نقطه نظر آمریکائی و اسرائیلی این مزیت را داشت که راه را بر روی هر ابتکار عملی از سوی مسکو، اروپا یا کشورهای عربی بسته بود، و این گمان را تقویت می کرد که دیپلماسی هنوز ثمربخش بوده، افکار عمومی را راضی کرده و می توانست زمان بخرد. راست تر از همه، که ناگفته های این متن بود، این بود که آمریکائیان (و بسیاری دیگر)، به رَسمِ سنتِ دیپلماتیک جاافتاده در واشینگتن، در جستجوی «تغییر رژیم» در رام الله بودند.

مستعمره سازی لگام گسیخته

روند مذاکرات درجا می زد، اما نه مستعمره سازی، که آزادانه ادامه داشت و چون به مسئله ی وضعیت نهایی مربوط بود و درباره آن هم هنوز بحثی صورت نگرفته بود ، و از این رو به کنار گذاشته شد – بین سال ۱۹۹۳ و ۲۰۰۲ شمار شهرک نشینان در کرانه باختری و بیت المقدس شرقی تقریباً سه برابر شده بود. جداکردن گذرا از دائمی، به اسرائیل امکان عمل می داد زیرا سودش در به درازا کشیدن مذاکرات بینابینی بود. تا زمانی که مذاکرات درباره وضعیت دائمی آغاز نشده بود، اسرائیل می توانست ادعا کند که حق دارد مستعمره سازی ها را در سرزمین های اشغالی فلسطین ادامه دهد.

فلسطینیان تشخیص می دادند که میان مذاکراتِ در جریان و ادامه ی مستعمره سازی ها تناقضی وجود دارد، در حالی که نتانیاهو که به تازگی در سال ۲۰۰۹ برای بار دوم به نخست وزیری برگزیده شده بود (او برای نخستین بار از ۱۹۹۶ تا ۱۹۹۹ نخست وزیر بود)، پشت سرهم تکرار می کرد که تا زمانی که توافق نامه نهایی بسته نشده است، پیمان های اسلو اسرائیل را از ادامه مستعمره سازی در سرزمین های فلسطینی منع نمی کند. اسرائیل، هر از گاهی، به دلایل تاکتیکی یا در جستجوی آرامش یا حتی برای خوشایند واشینگتن که معتقد بود گاهی برای پیشرفت، ضروری است که به موقع مصالحه کرد ، توانست مستعمره سازی را متوقف کند یا بپذیرد که سرعت ساختمان سازی را کم کند، اما همچنین، با این بهانه که برخی شهرک سازی های جاری، ساختمان سازی جدید نبود زیرا که به خاطر «رشد طبیعی» خانواده های ساکن صورت می گیرد، توانست ابتکار عمل را به دست گیرد. فلسطینی ها خواستار اجرای حقوق بین المللی و تصمیمات عادلانه بودند در حالی که به آنان فهمانده می شد که باید تازگی و بداعت «اسلو» را در مد نظر داشته باشند.

بدیهی بود که منافع اسرائیل در وقت کُشی، طول دادن مذاکرات بود یا این که منتظر واکنش های خشونت بار از سوی رهبری یا اهالی فلسطین باشند (انتفاضه دوم نمونه ی گویایی بود) تا به این نتیجه دلخواه شان برسند که گویا فلسطینی ها «شریک واقعی صلح» نیستند. (۲)

«دولت»، «خودمختاری»، دو واژه ی بدون بُردِ واقعی

مسئله ی دولت فلسطین در متن سال ۱۹۹۳ وجود نداشت، ولی اندیشه سازان، سیاستمداران یا دیپلمات ها دریافتند که بدون تردید مقصد نهایی ایجاد دولت خواهد بود. به وفور راه حل «دو دولت» را تکرار می کردند (همچنان تکرار می کنند)، در حالی که در محل، هیچ چیز نشانه ای از پیدایش آن ندارد (و امروز بمراتب کمتر از گذشته). بسیار زود آشکار شد که مسئله واقعی ماهیت نهاد دولتی است که واشینگتن و اسرائیل تصورش را کرده اند. همچنین بسیار زود مشخص شد که فلسطینی ها پیش از فکر کردن به ایجاد دولت، تمایل دارند که ابتدا اشغال و مستعمره سازی ها پایان یابد. دولتی به معنای کامل کلمه، دارای خصیصه هایی که در سراسر جهان به رسمیت شناخته شده است. – جمعیت های محلی، یک سرزمین، اهالی تحت فرمان حکومتی سامان یافته، حامیت مستقل – ولی صحبتی از این مسائل در میان نبود.

بسیار زود مشخص شد که «دولت فلسطین» بیشتر به «ناحیه ها»، «شهرداری ها»، «ولایت ها»، «برون بوم ها»، یا «شهرستان هایی» شبیه به بانتوستان های آفریقای جنوبی در دوران آپارتاید شباهت دارد تا یک دولت واقعی. این واژه، بسته به منافع این و آن، شکل های متفاوت به خود می گرفت. در سال ۱۹۹۵، رابین از یک «موجودیت» صحبت می کرد که «کمتر از یک دولت» خواهد بود. داوید بار-ایلان، رئیس ارتباطات در دفتر نخست وزیری نتانیاهو در سال ۱۹۹۶ (۳) اظهار می کرد که هرکسی آزاد است که به سلیقه ی خود از دولت فلسطین صحبت کند، حتی می توان گفت «جوجه کباب» و این امر تا هنگامی که از نظر معنایی هیچ تأثیری بر هدف های اسرائیل ندارد، مشکلی ایجاد نمی کند. در سال ۲۰۰۹، نتانیاهو تظاهر می کرد که با چشم انداز یک دولت موافق است به شرطی که «غیرنظامی شده و با حاکمیت محدود» باشد. بعدها، تلاش کرد که به فلسطینی ها بقبولاند که «دولت اسرائیل را به عنوان دولت خلق یهود» به رسمیت شناسند، شناسائی که پیامدهای متعددی برای آنان می توانست داشته باشد، از جمله ممنوعیت برای آن ها جهت تشکیل دولت خود.

خودمختاری که در اسلو به آن آب و تاب داده شد، فریبی بیش نبود، اماحتی یک خودمختاری واقعی در نهایت، به فلسطینیان فقط حق پرداختن به «آموزش، فرهنگ، بهداشت، تأمین اجتماعی، مالیات مستقیم و جهانگردی» را می داد (مراجعه کنید به اعلامیه اصولی ۱۹۹۳). به علاوه، پس از اسلو، آنچه از آن ها خواسته می شد حفظ امنیت اسرائیل با برقراری یک نیروی پلیس «نیرومند» که قادر باشد هر تمایل به مقاومت فلسطینیان در برابر آن ها را خنثی کند.

مستعمره نشینان ، نهادهای سیاسی و نظامی را نیز به استعمار می کشند.

مذاکرات اسلو همه اعتبار رهبری فلسطین را از آن ها گرفت، حتی پس از برپایی «تشکیلات خودگردان فلسطین» (فقط حماس توانست از آن سود برد، ولی این حکایت دیگری است). از زمان تشکیل آخرین حکومت نتانیاهو (۲۹ دسامبر ۲۰۲۲)، اسرائیل دستخوش اغتشاشات دیگری از قماش داخلی است که با حفظ «دموکراسی»اش ارتباط دارد، که یکی از پیامدهایش کنار گذاشتن مسئله فلسطین است. گفته می شود که ممکن است این مسئله در ارتباط با گفتگوهای جاری بین ایالات متحده و عربستان سعودی مجدداً مورد بررسی قرار گیرد. عربستانی که مایل است در طول این مذاکرات، اسرائیل «امتیازهایی» به نفع فلسطینیان بدهد.

فراتر از اینکه واژه «امتیاز» را هر کسی به دلخواه خود تفسیر می کند، در نظر گیریم که اوضاع کنونی، یک دولت – اسرائیل – و در کنارش یک«سیستم»حکومتی فلسطین وابسته و متکی به اراده خوب یا بد همسایه قدر قدرت، بخت بسیار دارد که همچنان دوام آورد. ساکنان شهرک های مستعمره با همراهی نظامیان و زیرمحافظت وزیران کنونی، با مصونیت از مجازات در سرزمین های فلسطینی آزادانه عمل می کنند – همیشه بسیار خشونت بار- بدون این که اسرائیلی ها که اکثریت شان نگران شورش خودشان علیه اقدامات حکومت برای تغییر سیستم قضائی هستند، برای آن اهمیت بسیاری قائل باشند. با این وجود، باید فکر کرد که انحراف دموکراتیکی که اسرائیل را تحت تأثیر قرار داده، از چند ده سال پیش علیه فلسطینی ها به اجرا در می آید، در اثر همان نیروهای اولتراناسیونالیست و مذهبی قدرتمند، ادامه همان وضع است. ساکنان شهرک های مستعمره موفق شده اند که در مدت سی سال به طور پایدار، سرزمین های فلسطینی از جمله بیت المقدس شرقی را اشغال کنند، و همچنین نهادهای سیاسی و نظامی اسرائیل را مستعمره خود سازند.

زیر نویس ها:

۱ – همچنین مشهور به انتفاضه الاقصی، روز ۲۸ سپتامبر ۲۰۰۰، به دنبال دیدار آریل شارون از صحن مساجد در بیت المقدس آغاز شد.

۲ – Miguel Angel Moratinos, « Qui a peur de la démocratie palestinienne ? », Le Figaro, Paris, 17-18 août 2002.

۳ – Interview de Victor Cygielman parue dans Palestine-Israel Journal, vol. III, n° 3, 1996, Jérusalem.