یادداشت های غزه (۱۱۰)

«ما جنگ را متوقف کرده ایم، اما جنگ ما را رها نمی کند»

رامی ابو جاموس یادداشت های روزانه خود را برای «اوریان ۲۱» می نویسد. او که بنیانگذار «غزه پرس» - دفتری که در ترجمه و کارهای دیگر به روزنامه نگاران غربی کمک می کند- است، ناگزیر شده با همسر و پسر دو سال و نیمه اش ولید، آپارتمان خود در شهر غزه را تحت فشار ارتش اسرائیل ترک نماید. پس از پناه بردن به رفح، رامی و خانواده اش مجبور شدند مانند بسیاری از خانواده ها که در این منطقه فقیر و پرجمعیت گیر افتاده بودند، مجددا به تبعید داخلی خود ادامه دهند.. او رویداد های روزانه خود را در این فضا برای انتشار در «اوریان ۲۱» می نویسد. رامی برای این گزارش‌های محلی، جایزه مطبوعات نوشتاری و جایزه Ouest-France را در کادر جایزه Bayeux برای خبرنگاران جنگ دریافت کرد. این فضا از ۲۸ فوریه ۲۰۲۴ به او اختصاص یافته است.

چهارشنبه ۲۹ اکتبر ۲۰۲۵

بخت با ما یار است. پس از آتش بس اعلام شده در ۹ اکتبر ۲۰۲۵، به آپارتمان خود در خیابان شارل دوگل در شهر غزه بازگشتیم. خانه دست نخورده و در همان وضعی بود که ان را ترک کرده بودیم. در محله ما، ریمال، چند برج تخریب شده ولی مال ما سالم مانده بود. درمورد محله های دیگر شهر غزه نمی توان همین را گفت.

در شمال، در اردوگاه پناهندگان شاتی و محله شیخ رضوان همه چیز کاملا با خاک یکسان شده است. از این محله امروز می توان تپه های اسرائیل را دید، در حالی که پیشتر دید انها به خاطر تراکم ساختمان ها مسدود بود. محله تل ال-هوا در جنوب دیگر وجود ندارد، گویی که یک زمین لرزه بزرگ خاک را زیر و رو کرده است.

خیلی از مردم از من می پرسند که زندگی پس از آتش بس ما به چه شباهت دارد. آیا مردم شروع به کشیدن نفس راحت می کنند؟ پاسخ من همیشه همان قیاس است که ما مثل مجروحی هستیم که پس از عمل جراحی به هوش می آید. مجروح به کُندی از حالت وهم آلود بیهوشی بیرون می آید، هنوز درد را حس نمی کند. نمی داند چه رخ داده است. چیزی درباره وخامت جراحتش نمی داند. آیا خواهد توانست روی پا بایستد؟ خواهد توانست از نو راه برود؟

صباح باز اندوه ازدست دادن پدرش را حس می کند

وضعیت ما چنین است: در یک مخلوط کن یا گردبادی که می چرخد قرار داریم. مخلوط کن ناگهان از کار افتاده و گردباد متوقف شده ولی ما همچنان دچار سرگیجه ایم. آیا روی پا ایستاده ایم؟ آیا زمین دور سرمان می چرخد یا ماییم که سرگیجه گرفته ایم. ما جنگ را متوقف کرده ایم اما جنگ ما را رها نمی کند. کافی است که یک خودرو عبور کند و من صدای سوت موشکی را حس می کنم که به جایی برخورد می کند. غرش پهپادها، آژیر آمبولانس ها و صدای انفجار بمب ها همچنان در سرم می پیچد.

کم کم به جراحت هایمان پی می بریم. صباح از من پرسید آیا گورستانی که پدرش در آن دفن شده سالم مانده است. این گورستان در منطقه قرمز واقع شده و ارتش اسرائیل ورود به آن را ممنوع کرده است. او نگران آن است که اسرائیلی ها آن را، مثل بسیاری از دیگر گورستان های غزه، خراب کرده باشند. اگر چنین شده باشد، او می خواهد که پیکر پدرش به طور شایسته از نو دفن شود. او بار دیگر اندوه ازدست دادن پدر را حس می کند.

بسیاری از مردم غزه این احساس را دارند و می کوشند کشته شده های خود را بازیابند. مثل مردی که اخیرا دیدم که همه افراد خانواده اش در یک بمباران کشته و زیر آوارها مدفون شده بودند. این درحالی است که همه دغدغه پیکر گروگان های اسرائیلی را دارند که آنها نیز براثر بمباران ها در زیر آوار دفن شده اند. اسرائیل از همه امکانات برای یافتن آنها استفاده می کند و ارتش، به ویژه در رفح و شرق نوار غزه، ماشین آلات سنگینی را به کار گرفته اما از دادن اجازه برای بیرون کشیدن پیکر هزاران فلسطینی و به خاک سپرده شدن آنها خودداری می کند.

دیرالبلح، پایتخت جدید

این نیز از من پرسیده می شود که آیا ارسال کمک انسان دوستانه از سر گرفته شده است. البته، ورود کامیون های مواد غذایی به نوار غزه ازسر گرفته شده اما در زمان نگارش این مطلب واقعیت این است که اسرائیلی ها هر روز به طور میانگین اجازه ورود ۳۰۰ کامیون را می دهند. این تعداد خیلی ناکافی است. به علاوه، بیشتر این کامیون ها متعلق به بخش خصوصی و بازرگان های فلسطینی گزینش شده توسط ارتش اسرائیل است. آنها «کمک انسان دوستانه» رایگان حمل نمی کنند، بلکه کالاهایی را می آورند که در بازارها به قیمت های خیلی گران فروخته می شوند. در ماه های اخیر هیچ چیز در بازار پیدا نمی شد. امروز تقریبا همه چیز یافت می شود اما عده کمی از مردم توان خرید آنها را دارند. این امر نه فقط به دلیل گرانی قیمت، بلکه به این خاطر است که مردم پول ندارند. قیمت ها شروع به کاهش کرده اما هنوز همه چیز گران است. مردم غزه در ورطه فقر فرورفته اند. کودکان موز و سیب می بینند اما والدین نمی توانند آنها را برایشان بخرند. در شهر غزه مواد اولیه غذایی همچنان کمیاب و گران است. به این خاطر عده ای از ساکنان آن به جنوب رفته و تاکنون بازنگشته اند.

آنها برای به تعویق انداختن بازگشت خود دلیل دیگری نیز دارند چون می دانند که برای یافتن آب به مشکل بزرگی برخورد خواهند کرد. در نوار غزه، اکثر چاه ها و کانال های آب تخریب شده و در بسیاری از مکان ها دیگر آب وجود ندارد. من از آب شرب که عملا دیگر وجود ندارد حرف نمی زنم، بلکه از آبی حرف می زنم که برای مصارفی بجز نوشیدن مورد استفاده قرار می گیرد.

درواقع، «پایتخت» نوار غزه به دیرالبلح در مرکز منطقه انتقال یافته است. این شهر به صورت پایتخت اقتصادی و مقر سازمان های غیردولتی (ONG) درآمده است. تقریبا از همه جا به آن امده اند چون شهری است که کمترین آسیب را از جنگ دیده، در معرض یورش های زمینی اسرائیل نبوده، بیشتر انبارهای مواد غذایی و کالاهایی که در بخش جنوب فروخته می شود در آن قرار دارد، بیشترین تراکم جمعیتی و اسکان جابجا شده ها را نیز دارد و هزینه حمل و نقل هم در آن ارزانتر است. با این همه، این منطقه نیز دچار کمبود مواد پروتئینی است. ۲ یا ۳ بار اجازه ورود گوشت و مرغ داده شده اما مقدار آن بسیار ناکافی بوده و قیمت ها نیز در حد توان خرید اکثر مردم نیست و ۵۰ تا ۱۰۰ برابر قیمت عادی است.

بازگشت دستگاه های مولد برق

همه مردم غزه با چوب غذا می پزند و چوب روز بروز کمتر می شود. دیده می شود که کسانی در میان آوارها دنبال چوب می گردند تا آن را بفروشند. هرکیلو چوب به قیمت بین ۸ تا ۱۰ شِکِل (۲ تا ۲.۵ یورو) بسته به نوع آن – قطعات مبل یا چیزهای دیگر- فروخته می شود. برای سوخت تنورهای سفالی از هرچیزی که قابل سوخت باشد استفاده می شود. چهره صباح غالبا براثر دود سیاه شده است. من همیشه درباره زیبایی این آمیخته سیاهی و دود و سرخی گونه هایش با او شوخی می کنم. متاسفانه، او از آسم رنج می برد و هربار که پای تنور پخت و پز می کند باید از وسیله تنفسی خود استفاده کند.

برق در سراسر نوار غزه قطع است. بیمارستان ها و سازمان های غیردولتی به برق نیاز دارند، لذا بازگشت دستگاه های مولد برق، که پیش از جنگ وجود داشت، دیده می شود. مثل آن زمان که بیش از ۸ ساعت برق در شبانه روز نبود و در هر محله یک پیمانکار بود که برق را کیلووات ساعتی ۴ شِکِل (۱ یورو) می فروخت. امروز این برق ۴۰ شِکِل (۱۰ یورو) قیمت دارد و عده کمی از مردم قدرت خرید آن را دارند. یکی از همسایه ها در ساختمان ما یک دستگاه مولد برق نصب کرده که گاه و بیگاه از آن برای پمپاژ آب استفاده می شود. برای نخستین بار از زمان بازگشت من در ژانویه ۲۰۲۵، آب در دستشویی جاری شده است. البته این امر دائمی نیست اما در همین حد هم غنیمت است چون من دیگر مجبور نیستم هرروز ظرف های سنگین آب را تا طبقه نهم بالا ببرم.

همچنین، می توان آسانسور را دوبار در روز، صبح و عصر و هربار ۱۵ دقیقه به کار انداخت. متاسفانه، از آنجا که من صبح زود سر کار می روم و شب ها هم دیر برمی گردم، این به کار افتادن اسانسور با زمان رفت و برگشت من تطابق ندارد، اما همین حد هم تسکینی برای ساکنان ساختمان است که می توانند اشیاء سنگین را بالا ببرند.

آهنگ زندگی روزمره با اظهارات رهبران اسرائیل تنظیم می شود

این وانمودسازی عادی شدن زندگی به ما زمان می دهد که گستره آنچه که در کشتارهای دوسال گذشته به سرمان آمد را درک کنیم. سعی می کنیم ابعاد فاجعه را بسنجیم و به عمق و شدت زخم ها و اندوهمان پی ببریم. درباره آینده حرف می زنیم و متوجه می شویم که آینده ای وجود ندارد. من به صباح گفته ام که ۴ سال دیگر ولید در سن رفتن به مدرسه خواهد بود و می خواهم نام او را ثبت کنم تا بفهمد مدرسه چیست. سعی می کنم چیزها را به شکل بازی به او بیاموزم، اما این کار حرفه من نیست و آموزگار نیستم. می خواهم که او با کیف به مدرسه برود تا به زندگی دانش آموزی و سپس دانشجویی عادت کند.

اما خیلی زود متوجه شدم که این کار غیرممکن است. دیگر مدرسه ای وجود ندارد، کالج و دانشگاهی وجود ندارد. در زمینه آموزش عالی چند دانشگاه دوره هایی به صورت آنلاین دارند اما این کار به خصوص برای پرداخت مبلغ اندکی به استادان و کارکنانشان است. در چنین وضعیتی، نمی دانم که چگونه می توان دانشمند، مهندس، معمار، پزشک و دندانپزشک را تنها با دوره های اینترنتی آموزش داد.

با این حال، برخی از امور کم کم سامان می یابد. دولت حماس کم و بیش کار خود را از سر گرفته است. وزارت کشور دفاتر ثبت احوال را برای صدور شناسنامه و گواهی فوت گشوده است. محضرهای مذهبی از نو می توانند ازدواج ها را ثبت کنند. پلیس ها در خیابان ها دیده می شوند و نظم بهم خورده را در بازارها برقرار می کنند. به نظر می آید که زندگی از سر گرفته می شود اما به خصوص فقدان امکانات زندگی هم عیان است.

در غزه دیگر امکانات زندگی، دانشگاه، زیرساخت و مهدکودک وجود ندارد. اکثر جاده ها قطع شده و بیشتر محله ها قابل شناسایی نیست و به تل هایی از خاک بدل شده است. روابط اجتماعی در حدی زیاد کاسته شده است. آنچه حاکم است، بی ثباتی، عدم اعتماد و ترس است. زندگی روزمره تحت تأثیر اظهارات رهبران اسرائیل است که می گویند جنگ از سر گرفته می شود، غزه مجازات می گردد، نوار غزه به دو نیمه تقسیم می شود و دو غزه غربی و شرقی و یک غزه شمالی ایجاد می شود... در شب ۲۸ به ۲۹ اکتبر، بمباران در سراسر نوار غزه بیش از ۱۰۰ کشته بجا گذارد و بعد ارتش اسرائیل اعلام کرد که آتش بس برقرار شده است. برای اسرائیلی ها انجام این کشتار نه به خاطر کشته شدن یک سرباز در رفح، بلکه برای ایجاد عدم اعتماد در فلسطینی ها بود. برای این بود که به آنها نشان داده شود که همه چیز در هرزمان امکان دارد. راهبرد نتانیاهونگهداشتن غزه در حالت نه صلح و نه جنگ است. همه اینها با اعصاب مردمی بازی می کند که در اضطراب دائمی بسرمی برند و در خدمت هدف اسرائیل که چیزی جز اخراج غزه ای ها نیست قرار می گیرد تا آنها را وادار به «ترک داوطلبانه»ای کند که اصطلاحی است که برای این به کار می رود که نشان دهد مردم غزه از آن اخراج نشده اند.

در انتظار گشایش پایانه رفح در مرز مصر هستیم. بسیاری از دوستان من می خواهند به آنجا بروند و دوستان بیشتری هم دارم که قبلا به مصر رفته و حالا می خواهند برگردند. به خصوص آنهایی که خانه هایشان تخریب نشده است. آنها در آغاز جنگ از غزه خارج شدند چون معتقد بودند که جنگ ۲ یا ۳ ماه طول خواهد کشید. حالا ۲ سال گذشته و آنها دیگر پولی ندارند. اما این امر مانع از تصمیم کسانی که می خواهند بروند نمی شود. آنها به فکر فرزندان خود هستند و امیدوارند بتوانند آموزش واقعی، سلامت بهتر و به ویژه ثبات برای آنها تأمین کنند. اما ترامپ، غربی ها و اسرائیلی ها همچنان به نشان دادن مترسک حماس ادامه می دهند. آنها می گویند که غزه ای بدون حماس خواهند ساخت. این درحالی است که می دانند حماس در همه جا وجود دارد و بخشی از وجود مردم غزه است. تصور این که کاری بدون حماس انجام شود، مثل این است که گفته شود کاری بدون مردم انجام می شود.

برنامه آنها چنین است و درحال اجرایی کردن «ریویرا»ی ترامپ هستند تا غزه به صورت یک منطقه با مدیریت بین المللی درآید که چند فلسطینی هم در آن زندگی کنند. این کار به جای این که با بمب صورت گیرد، به شکل خاموش با فقدان امکانات زندگی، ایجاد بی ثباتی و اضطراب انجام می شود. بیمار همچنان از انجام عمل آگاه است، ولی نمی داند که آیا فردا سر پا خواهد ایستاد، نمی داند که جراح دقیقا چه کرده و عمق زخم چقدر است. زمان حالش مبهم، آینده اش ناشناخته است و به گذشته فکر می کند.