یادداشت های غزه –۴۶

«ظهور نسلی از کودکان کار»

رامی ابو جموس یادداشت های روزانه خود را برای «اوریان ۲۱» می نویسد. او که بنیانگذار «غزه پرس» - دفتری که در ترجمه و کارهای دیگر به روزنامه نگاران غربی کمک می کند- است، ناگزیر شده با همسر و پسر دو سال و نیمه اش ولید، آپارتمان خود در شهر غزه را تحت فشار ارتش اسرائیل ترک نماید. پس از پناه بردن به رفح، رامی و خانواده اش مجبور شدند مانند بسیاری از خانواده ها که در این منطقه فقیر و پرجمعیت گیر افتاده بودند، مجددا به تبعید داخلی خود ادامه دهند.. او رویداد های روزانه خود را در این فضا برای انتشار در «اوریان ۲۱» می نویسد:

در تصویر، پسربچه‌ای دیده می‌شود که در حال حمل یک کوله‌پشتی به رنگ صورتی و یک ظرف سبز رنگ است. او در یک محیط بیابانی و خشک قرار دارد که چادرهای موقتی در پس‌زمینه به چشم می‌خورد. پسربچه لباسی ساده و راحت پوشیده و به نظر می‌رسد که در حال حرکت به سمت مقصدی است. در کنار او، کودک دیگری نیز در حال گذر است. فضای تصویر حالتی از زندگی در شرایط سخت را به نمایش می‌گذارد.

جمعه ۱۶ اوت ۲۰۲۴

به نیمه ماه اوت رسیده ایم و معمولا در این تاریخ برای شروع سال تحصیلی تدارک دیده می شود. طبق معمول، دانش آموزان همراه با پدر و مادرشان برای خرید لوازم مدرسه به بازار می روند. معمولا این زمانی شاد برای دانش آموزان و خانواده هایشان است.

امسال در بازار کودکان زیادی دیده می شوند، اما نه برای خرید مداد و دفتر. نسلی از کودکان کار به چشم می خورد. من از نوجوانان ۱۴ یا ۱۵ ساله حرف نمی زنم، بلکه از بچه های ۹ ساله ای سخن می گویم که تبدیل به فروشنده های دوره گرد شده یا در یک دکه در فروش انواع کالاها کمک می کنند. اکنون در غزه همه باید کار کنند. نه فقط زنان، که در زمان جنگ که مردان در جبهه یا زندان هستند باید کار کنند. هنگامی که از بازار بزرگ دیر البلح برای رفتن به «خانه مطبوعات» می گذرم، کودکانی را می بینم که برای کمک به والدین خود چیزهای کوچکی را می فروشند. من خرید از کودکان را ترجیح می دهم و از فرصت استفاده نموده و از آنها می پرسم: «چرا اینجا هستی؟». هر بار تنها دو پاسخ می شنوم: «برای کمک به پدرم» یا «پدرم مرده است».

کودکانی که در بازار نیستند، در بیمارستان اند

شنین این کلمات واقعا قلبم را به درد می آورد، چون این کودکان حالا باید در حال آماده شدن برای رفتن به مدرسه باشند. تا همین حالا هم یک سال تحصیلی را از دست داده اند. در ۱۰ ماه گذشته، هیچ آموزشی در سطح مهد کودک، دبستان، دبیرستان و دانشگاه ها وجود نداشته چون اسرائیلی ها همه اینها را تخریب کرده اند. امسال، ۷۲۰ هزار دانش آموز و دانشجو نمی توانند به کلاس ها بروند. از این تعداد، ۳۰۵ هزار تن شاگردان مدارس دولتی، ۱۲۱ هزار تن مدارس خصوصی و بیش از ۳۰۰ هزار تن دانش آموزان دبیرستانی و دانشجویان دانشگاه های «آژانس سازمان ملل متحد برای پناهندگان فلسطینی» (UNRWA) هستند.

کودکانی که در بازار نیستند، در بیمارستان ها به شدت مجروح یا مبتلا به بیماری های حاد، مثل سرطان، یا بیماری های پوستی ناشی از شرایط بدی هستند که در غزه حکمفرما است. دارو برای آنها وجود ندارد. والدین – از جمله خود من- از ابتلای فرزندان خود به دیابت، به خاطر ترسیدن بیم دارند چون در اطرافمان موارد متعددی دیده شده است. اخیرا ۱۲۰ کودک بیمار به امارات متحده عربی انتقال داده شدند، ولی این تعداد دربرابر شمار کودکان خیلی بیمار اندک است. فرزند یکی از دخترعموهای صباح از جمله این کودکان منتقل شده بود. هنگامی که خانواده اش به خان یونس رانده شدند، در وسط یک «حلقه آتش» و بمباران از هر سو گیر افتادند. دختر کوچکشان چنان دچار شوک شد که نیمی از بدنش فلج گردید و تابحال پزشکان نتوانسته اند کاری برایش بکنند. اخیرا، چنان که می دانید یک مورد از ابتلا به بیماری پولیو هم در یک نوزاد دیده شده و بیم از شیوع این بیماری وجود دارد.

ساندویچ پیچیده شده در صفحه یک کتاب درس شیمی

در کودکان تغییری دیده می شود. انها بسیار بیش از حد عادی بزرگ می شوند و این امری ناسالم است. آنها با کمی پول درآوردن شروع می کنند و بعد، به خصوص در رابطه با والدین خود، از نظر روانی تغییر می یابند. امروز، هنگامی که یک کودک ۹ ساله در پایان روز ۱۰ یا ۲۰ شِکِل به دست می آورد، خود را کمی مستقل حس نموده و فکر می کند که می تواند روی خود حساب کند و در نتیجه از پدر و مادر کمتر اطاعت می کند. به موازات این، پدر هم مقداری از نقش حمایتگر خود را از دست داده چون از حفاظت از خانواده دربرابر بمباران های روزمره ای که می تواند به تکه پاره شدن کودکان بیانجامد ناتوان است و کودکان این ناتوانی را می بینند. آنها می بینند که مادر وقت برای آموزش دادن به آنها ندارد چون چادر را نظافت می کند؛ آب برای نوشیدن می آورد، آشپزی می کند و... وقتی برای رسیدگی به کودکان نمی ماند. در بازار، خواستم یک ساندویچ فلافل بخرم، فروشنده در کنار خود یک کتاب درسی، شیمی یا فیزیک دبیرستان داشت. برای دادن ساندویچ به هر مشتری، یک صفحه از کتاب درسی را می کند تا ساندویچ را در آن بپیچد. وضعیت ما چنین است. وسائل آموزشی، که می بایست برای کودکان بسیار ارزشمند باشد، به صورت کاغذ ساندویچ پیچی در می آید. هدف اسرائیلی ها همین است که مردم را از داشتن هرگونه آموزش محروم نموده و آنها را دچار وحشت کنند. کودک کوچکی که دیده پدر و مادرش دربرابر چشمانش کشته و در یک لفاف پلاستیکی مثل گوشت چرخ کرده به خاک سپرده شده اند، پس از جنگ همچنان درگیر وحشت خواهد ماند.

با پایان جنگ هم آنها به مدرسه باز نمی گردند

عوارض این وضعیت بر روابط کودکان با دنیا، رفتار آنها با خانواده و جامعه اثر می گذارد. این کودکانی که در بازار کار می کنند، تنها آموزشی که می بینند از همان محل و انبوه مردمی است که در آن ازدحام می کنند و دکه هایی که در همه جا وجود دارد. این کودکان در ۹ یا ۱۰ سالگی با فرهنگ جدیدی روبرو می شوند که جنبه کاملا منفی دارد و مشکل در اینجا است که حتی اگر امروز جنگ تمام شود، انها به مدرسه باز نمی گردند چون اصلا مدرسه ای وجود ندارد و حتی پس از جنگ هم همه برای حفظ بقا باید کار کنند.

خانواده ها و والدین شغل های خود را از دست داده اند. بنابراین، کودکان می باید به کار کردن ادامه دهند. حتی اگر در دو سال پس از جنگ، کلاس هایی در زیر چادر یا اتاقک ها برپا شود، عده زیادی از کودکان به آنها نخواهند رفت چون در طول ۱۰ ماه گذشته خود را بزرگ و بالغ پنداشته اند. پول به دست آورده اند و پدر و مادرشان همچنان به آنها نیاز دارند. فکر می کنند که مدرسه به دردی نمی خورد. به نظر آنها، در شرایطی که آینده ای وجود ندارد، یادگرفتن یک حرفه یا کارکردن بسیار سودمندتر از درس خواندن است. و همه اینها بخشی از راهبرد اسرائیلی ها است.

جنگی که اسرائیلی ها به ما تحمیل کرده اند، فقط جنگی با بمب ها، کشته ها، مجروح ها و تخریب همه چیز نیست. تخریب مغزها و به ویژه کودکان نیز هست. برای اسرائیلی ها هیچ چیز تصادفی نیست. آنها خیلی خوب می دانند که چرا مانع آموزش می شوند. همه چیز به خوبی مطالعه شده است. بین سال های ۲۰۰۷ و ۲۰۱۰ تحریمی واقعی برقرار بود. پس از آن رسانه های اسرائیلی اعلام کردند که دولت میزان حداقل کالری روزانه ای که برای فقط از گرسنگی نمردن یک فرد لازم است را محاسبه کرده بوده تا ما را از نظر روانی از پا در بیاورد. آنچه که امروز می کنند هم با همین هدف است. هنگامی که همه افراد خانواده یک عضو حماس را می کشند، برای این است که در آینده فرزندان انتقام مرگ پدر را نگیرند. همه را می کشند و خیال خود را راحت می کنند.

کودکان، معلولیتی برای آینده

کسانی که فرزند جنگجویان نیستند هم با ترس زندگی می کنند. این ترس آنها را خشن می کند و این خشونت به جامعه راه می یابد. کودکان بین خود با خشونت رفتار می کنند. هزاران کودک در بمباران ها کشته شده اند. جایشان در بهشت باشد. آنها که زنده مانده اند چیزهایی دیده اند که برای هیچ کس قابل تحمل نیست. حتی شما، دربرابر صفحه تلویزیون ها یا شبکه های اجتماعی از تصویرهایی که درباره غزه می بینید، شوکه می شوید و این درحالی است که همه چیز به شما نشان داده نمی شود. تصور کنید که روان کودکان از تصاویری که هر روز می بینند چه زخم هایی برمی دارد. کودکان ما اینها را می بینند و حس و لمس می کنند. به جامعه ای تبدیل می شویم که دیگر کودکان نه ستون های آینده، بلکه معلولیتی برای آن هستند.

این چیزی است که اسرائیلی ها در جستجوی آن هستند. آنها می خواهند والدین را به تن دادن به تبعید، با امید حفاظت از کودکان خود وادارند تا دیگر مجبور نباشند آنها را به کار گمارده و به این ترتیب نقش حمایتگر خود را از دست بدهند. اسرائیلی ها می خواهند که همه بروند. هرکسی می تواند برای چشم پوشی از سرزمین خود دلیلی خاص داشته باشد ولی قابل قبول و موجه ترین دلیل آینده فرزندان است.

اما من طور دیگری فکر می کنم. دوستان به من می گویند: «رامی، تو چرا از غزه خارج نمی شوی ؟، اگر این کار را برای خودت نمی کنی، برای فرزندانت بکن». من می دانم که خطر بزرگی را متوجه خانواده ام کرده ام. به خصوص ولید، که وقتی هنوز در آپارتمان شهر غزه زندگی می کردیم و من از ترک آن امتناع می کردم، با ما مانده بود و خطر بمباران در هر لحظه وجود داشت. ما مجبور شدیم زیر فشار تیراندازی اسرائیلی ها به جنوب برویم. این هم خطری واقعی برای ولید بود. اما من می خوستم او بداند که پدرش نمی خواهد که او زیر تحقیر اسرائیلی ها زندگی کند و پذیرش خطر و حتی مردن را به تحقیر شدن ترجیح می دهد.

ولید، تفاوت بین پهپاد و هواپیمای اف-۱۶ را می داند

امیدوارم بزرگ شدن پسرم را ببینم. در حال حاضر او شروع به فهمیدن کرده و بین پهپاد و هواپیمای اف-۱۶ تفاوت قائل می شود. می گوید: «بابا، پهپاد». وقتی که صدای یک اف-۱۶ را می شوند می گوید: «هواپیما» و بعد می گوید: «غذا، غذا، غذا» و دست می زند چون بمباران همچنان برای او یک آتش بازی است. اما فکر می کنم که در روزهای آینده شروع به فهمیدن این کند که بمباران چیزی خیلی بد و همراه با ترس و مرگ است... و به این خاطر است که هرکس می کوشد از فرزندان خود محافظت کند. ما جامعه ای خیلی جوان هستیم و هِرَم سنی در قاعده خیلی وسیع است. می خواهیم به زندگی ادامه بدهیم. برای فرزندانمان یک سرزمین، حکومت و منزلت می خواهیم.

می خواهم خبر تازه ای به شما بدهم: صباح باردار است. هنگامی که ولید به دنیا آمد، نمی خواستیم فرزند دیگری داشته باشیم. اما با این نسل کشی،اراده مان بر حفظ بقا است. گل تازه ای می شکفد یا کاکل پسری به دنیا می آید. با یک دختر یا پسر دیگر زندگی ادامه می یابد. این شیوه مقاومت ما است. روشی برای گفتن این که تا نهایت ایستادگی می کنیم و ادامه می دهیم. درحال حاضر، ۶۰ هزار زن مانند صباح در نوار غزه باردارند. امیدورام که صباح فرزندمان را در «ویلا» - نامی که به چادر کنونی مان داده ایم- به دنیا نیاورد و بتواند زایمانی مناسب داشته باشد. شوربختانه، هزاران زن در زیر چادر در وضعیتی بسیار سخت برای مادر و کودک زایمان کرده اند.

امیدوارم که تا آن زمان همه اینها پایان یابد و ولید و برادرانش از دیدن این نوزاد – چه دختر و چه پسر- خوشحال شوند. ما اهل مقاومت نظامی نیستیم چون همان طور که همیشه گفته ام باید بین عقل و شجاعت تمایز قائل شد و عقل می گوید که گربه نمی تواند با شیر بجنگد. ما نه فقط با بزرگ ترین قدرت منطقه می جنگیم، بلکه بزرگ ترین قدرت دنیا هم از آن حمایت می کند. مقاومت نظامی مشروع است، اما عقل می گوید: «به نتیجه امروز نگاه کنید». مقاومت در داشتن فرزندان، آموزش و پرورش آنها و تأمین یک زندگی بهتر برایشان است. این کودکان روزی ایجاد حکومت فلسطین را اعلام و با اسرائیلی ها در صلح زندگی خواهند کرد.