ايالات متحده در خاورنزديک، ترامپ عليه ترامپ

مصاحبه با Robert Malley · در جريان برگزاري همايش دوحه ، ١٤ و ١٥ دسامبر ٢٠١٩، «اوريان ٢١» با رابرت مالي رئيس «گروه بحران بين المللي» و دستيار ويژه رئيس جمهوري هاي پيشين آمريکا، باراک اوباما و بيل کلينتون، ديدار و گفتگو داشت. در اين ديدار، به بررسي سياست دونالد ترامپ در خاور نزديک و تناقض هاي آن پرداخته شد:

کريستيان ژوره (اوريان ٢١): برداشتي سرسختانه خواهان اين است که ايالات متحده تدريجا خود را از امور مربوط به خاور نزديک بيرون بکشد؟ آيا اين يک واقعيت است يا بايد آن را تعبيري بد از شعار «نخست آمريکا» و صحبت هاي رئيس جمهوري ترامپ از زمان انتخاب شدن درمورد عقب نشيني کشورش از خاور نزديک دانست؟

رابرت مالي: سه عامل را بايد از هم تميز داد. عامل نخست بزرگ نمايي هاي رسانه اي از اظهارات آمريکايي ها است. عقب نشيني مورد ادعا در منطقه ناشي از يک قرائت بد است. بايد به ياد داشت که بيش از ٣٠ هزار سرباز آمريکايي همچنان در منطقه حضور دارند و از زمان انتخاب ترامپ ١٤ هزار نظامي هم به آنجا فرستاده شده است. اگر فرستادن هواپيماهاي بدون سرنشين يا هدايت عمليات نظامي هم به اينها افزوده شود، صحبت از عقب نشيني آمريکا مبالغه آميز به نظر مي آيد. اين برداشت بد ناشي از آن است که خود ترامپ غالبا مي گويد که آمريکايي ها در منطقه بيش از حد مداخله مي کنند و منافع آمريکا در اين است که توجه کمتري به اين منطقه داشته باشد. همچنين، اين برداشت عقب نشيني ناشي از هراس برخي از رهبران منطقه است که نمي خواهند تنها رودرروي ايران قرار بگيرند. اما، واقعيت به طور محسوس متفاوت است.

عامل دوم مربوط به واقعيتي در درازمدت است: در موضع گيري آمريکا نسبت به کاربرد نيروي نظامي براي اثرگذاري جهاني تغييري ايجاد شده است. افول نسبي قدرت آمريکا واقعيتي است که سبب افزايش نسبي قدرت هاي ديگر شده است. در دنيايي که ايالات متحده حضور کمتري دارد، هرقدرتي مي کوشد جايگاهي براي خود به دست آورد.

افولي نسبي که به گذشته دور بازمي گردد

کريستيان ژوره: آيا اين افول نسبي پيش از ترامپ آغاز شده است؟

رابرت مالي: اساسا اين افول با جنگ عراق در سال ٢٠٠٣ آغاز و نشان داده شد که استفاده از نيروي نظامي آمريکا درواقع نمايانگر ناتواني آن است. به علاوه، از آن زمان افکار عمومي آمريکا ناخرسندي خود از اين مداخله هاي مکرر را ابراز مي کرد. ماجراي ليبي اين احساس را تشديد کرد. من با وام گرفتن از گفته هاي يکي از همکارانم مي گويم، در اين مورد آمريکا هرکاري که بکند بيهوده از آب در مي آيد: «عراق تسخير و اشغال مي شود؛ بيهوده است، ليبي تسخير ولي اشغال نمي شود؛ بيهوده است. سوريه نه تسخير و نه اشغال مي شود، بازهم بيهوده است». منشأ اين امر يک باور عمومي است که بهتر است از منطقه سلب علاقه و توجه شود.

اما، اين احساس ناتواني به زماني دور، به ويژه دوران باراک اوباما و حتي پيش از آن بازمي گردد. اوباما از سال هاي «بهار عرب» با واقع بيني بسيار متوجه اين ناتواني شد. دوراني که بسياري فکر مي کردند برگ تازه اي در روابط بين ايالات متحده ودنياي عرب، به خاطر روابط بين فلسطين و اسرائيل، گشوده مي شود. خود اوباما در سال ٢٠٠٢ مي گفت که جنگ هاي خوب و جنگ هاي احمقانه وجود دارد (١).

هنگامي که اوباما رئيس جمهوري شد، به سرعت حس کرد که اميدهاي تغيير ابراز شده توسط اطرافيان يا رسانه ها بخت تحقق ندارد. او متوجه نارضايتي ها شد. اما دولت او اختيار همه چيز را نداشت. مي دانست که منافع آمريکا در مصر يا خليج [فارس] همان منافع دوراني که سياست گذاري ها انجام شده بود نيست. درک او خوب بود اما دولت نتيجه گيري هاي خوبي از آن نکرد.

بيهودگي جنگ ها

کريستيان ژوره: کارزار انتخاباتي ترامپ به طور قاطع درمورد بيهودگي جنگ هاي آمريکا بود.

رابرت مالي: اين عامل سوم و چيزي است که مي توان آن را معادله ترامپ ناميد. ترامپ در طول کارزار انتخاباتي خود نشان داده بود که جنگ هاي آمريکا براي اقتصاد آن و نيز از دست دادن زندگي انسان ها، گران تمام شده است. حتي کارزار انتخاباتي کنوني دموکرات ها براي انتخابات سال ٢٠٢٠، برپايه موضوع مداخله هاي نظامي بيهوده در منطقه قرار دارد. بنابراين، پديده اي درازمدت نشان دهنده افول غير قابل اجتناب قدرت آمريکا است. با گفتن اين حرف، براي ترامپ مسئله به صورت تعهد يا عدم تعهد مطرح نيست. رفتار او معامله گرانه است. اگر يک تعهد يا عدم تعهد در خدمت منافعش باشد آن را انجام مي دهد.

بديهي است که اين رفتار موجب سلب اعتماد برخي از رهبران دنياي عرب مي شود. آنها از خود مي پرسند: «آيا متحد امروز فردا هم متحد خواهد بود؟». در ابوظبي يا رياض از خود پرسيده مي شود آيا روزي با يک رئيس جمهوري در آمريکا روبرو خواهند شد که به دليل هاي غيرقابل تصور از آنها روبرگرداند، با ايراني ها به توافق برسد و آنها را کاملا رها کند؟ براي آنها، سياست درپيش گرفته شده توسط ترامپ، درعين حال، هم شفاف و هم اسرار آميز است. اين درک مي شود که سياست او برپايه بده-بده است، اما کسي نمي داند که او چه مي دهد و چه مي گيرد.

اما درباره اين خصوصيت ترامپ مبالغه نبايد کرد. اگر درسال ٢٠٢٠ يک رئيس جمهوري دموکرات انتخاب شود، موضع گيري او درمورد خاور نزديک تداوم موضع گيري کنوني خواهد بود. اليزابت وارن زماني به درستي گفت که مي بايد همه نيروها را از خاور نزديک فراخواند. با آن که او روز بعد گفته خود را تصحيح کرد که منظورش عقب نشيني کامل نبوده، به هرحال حرفش بي معنا نيست (٢). بنابراين، اين موضع گيري ادامه خواهد يافت و ايالات متحده يقينا از منطقه عقب نشيني نخواهد کرد. سياستي سنتي تر درپيش گرفته خواهد شد. اين ديگر ترامپ نخواهد بود که به دليل هاي مالي يا به دست آوردن نفعي سياسي به اتحاد با رهبران منطقه مي پردازد.

توافق قرن، يک شعبده بازي

کريستيان ژوره: قرار بود که «توافق قرن» يک بار براي هميشه روابط بين اسرائيلي ها و فلسطيني ها را سامان دهي کند. اين توافق هيچ بختي براي پذيرفته شدن توسط فلسطيني ها ندارد. آيا حتي منتشر خواهد شد؟

رابرت مالي: اين برنامه يک شعبده بازي است. درواقع از پيش اجرا شده است: انتقال سفارت آمريکا به بيت المقدس، [پذيرش حاکميت اسرائيل بر بلندي هاي] جولان، شهرک هاي يهودي نشين و وضعيت پناهندگان فلسطيني [در اوت ٢٠١٨، ايالات متحده اعلام کرد که ديگر به «آژانس پناهندگان فلسطيني» (UNRWA) کمک مالي نخواهد کرد. پيش از آن ايالات متحده از سال ١٩٤٨ بزرگ ترين کمک کننده به پناهدگان فلسطيني بود و ميزان کمکش به بيش از ٣٦٤ ميليون دلار (٣٢٨ ميليون يورو)مي رسيد]، بسته شدن دفتر نمايندگي ديپلوماتيک فلسطين در ايالات متحده (٣) حاکي از رفتاري متفاوت درمورد مسئله پناهدگان وکاهش کمک هاي انساني و اقتصادي به فلسطيني ها در سال ٢٠١٨ است. همه اين موضوع ها بدون آن که آشکارا گفته شود، بخشي از برنامه آمريکا است.

کريستيان ژوره: آيا اين رئيس جمهوري «معامله گر» دربرابر آنچه که داده –هديه هاي نابي که به اسرائيل داده شده – چيزي هم خواسته است؟

رابرت مالي: او اين کار را به خاطر سياست داخلي انجام داده است. هديه اي است که به خودش داده. او خواسته خود را تا حد امکان نزديک به نتانياهو نشان دهد تا رضايت راي دهندگان مسيحي و يهودي را به دست آورد. او مي خواهد که در مورد اين پرونده سرسخت به نظر آيد و کارزار خود را برپايه اين که اسرائيل هرگز دوستي بهتر از او نداشته انجام مي دهد. به نظر او اين مهم است زيرا، ازنظر برخي از ناظران، او به طور خصوصي نسبت به بنيامين نتانياهو يا اسرائيل رفتاري بسيار تند دارد. بايد به ياد داشت که در نخستين ديدارهايش با فلسطيني ها اين باور را در آنها به وجود آورد که بيش از آنچه فکر مي کردند نسبت به اسرائيل سختگير خواهد بود. در اصل، او مي گفت: «چيزي به من بدهيد و من چيزي از اسرائيل خواهم گرفت». آنها، البته به خطا، او را باور کردند.

ترامپ، در عمق وجود خويش باور ايديولوژيک ندارد. يک روز به ايران يا اسرائيل يا سوريه علاقمند مي شود و سپس فراموش مي کند. او خيلي سريع از يک موضوع به موضوعي ديگر مي پردازد. بنابراين، نقش اطرافيانش بسيار مهم است. اين اطرافيان هستند که به او يادآوري مي کنند که راجع به موضوعي صحبت کند يا سياستي را، زماني که علاقه اي به آن ندارد، درپيش گيرد، چنان که اين موضوع درمورد سوريه ديده شد.

برداشت ايدئولوژيک اطرافيان رئيس جمهوري

با وجود اين، به نظر برخي از عضوهاي دولت او، مسئله اسرائيل- فلسطين جنبه ايديولوژيک دارد. به نظر آنها مي بايد عامل هاي حل درگيري اسرائيل- فلسطين تغيير يابد. اين امر درمورد ديويد ملچ فريدمن، سفير آمريکا در بيت المقدس، صادق است. او شخصا – همانند جرد کوشنر داماد رئيس جمهوري – معتقد است که يکي از دليل هاي ايجاد بن بست در اين پرونده اين است که دنيا، به ويژه دنياي غرب يعني ايالات متحده و اروپا، دچار اين توهم هستند که فلسطيني ها پس از سال ١٩٦٧، از حقوق پناهندگان، حق بازگشت، غيرقانوني بودن شهرک هاي يهودي نشيد و غيره برخوردارند و همواره آنها را در اين باور تقويت کرده اند که طرف قوي تر هستند و اين امر فراموش شده که آنها بازنده جنگ بوده اند. بنابراين، بلندپروازي ترامپ اين است که توقع فلسطيني ها را پائين بياورد تا درگيري به صورتي بسيار متفاوت حل و فصل شود. اين برداشت ايدئولوژيک جناح راست نزديک به ليکود در دولت آمريکا است. ازنظر ترامپ، اين برداشت ايدئولوژيک نيست. او حاضر است هر راه حل حتي کم نتيجه اي را بپذيرد. جنبه سياسي قضيه براي او مهم است. دراين صورت او مي تواند هم باور داشته و هم بگويد: «من مي توانم اين درگيري را حل کنم، جرد مي تواند آن را حل کند، اما من مي خواهم تا حد امکان به اسرائيل نزديک باشم». همه اينها با اين که آشتي ناپذيرند، به نظر او آشتي پذير مي آيد. برنامه او، اعم از اين که اجرايي شود يا نه، اين که در مدت يک يا شش ماه انجام شود، براي پذيرفته نشدن يا شدن روي ميز گذاشته شده باشد، امري بي اهميت است.

کريستيان ژوره: آيا فلسطيني ها مي توانند اين برنامه را بپذيرند؟

رابرت مالي: البته که نه. اما ماجرا از پيش نوشته شده است. آمريکايي ها خواهند گفت: «ما بهترين سعي مان را کرديم... حاضر بوديم کمک اقتصادي فوق العاده اي به فلسطيني ها بکنيم... کمک هايي مشخص به ايشان پيشنهاد مي شود و آن را رد مي کنند، درحالي که امکاناتشان همواره کاهش مي يابد، در توهم و روياي خود باقي مي مانند». من فکر مي کنم که سخنراني پس از ارائه برنامه، از پيش نوشته و از حفظ شده و آماده ايراد کردن است.

اين رويداد بي اهميتي است که چيزي را تغيير نمي دهد، حتي انتخابات اسرائيل هم چيز زيادي را در پرونده اسرائيل- فلسطين تغيير نمي دهد. اين انتخابات براي سياست داخلي اسرائيل مهم است ولي براي اين پرونده اهميتي ندارد. اين به شکلي براي فلسطيني ها سخت تر خواهد بود زيرا با دولت اسرائيلي سر و کار دارند که غرب نسبت به آن نظر بهتري دارد. امروز دو چيز به حساب مي آيد: از يک سو، آنچه در ساحل غربي رود اردن مي گذرد، و از سوي ديگر صحنه سياسي فلسطين. زماني که صفحه محمود عباس ورق بخورد و نيروهاي سياسي تازه اي سربرآورند. اين دو عامل مهم تر از برنامه آمريکا يا انتخابات اسرائيل است.

ترديد درمورد پرونده ايران

کريستيان ژوره: ترامپ درمورد ايران چه مي خواهد؟ او به دنبال برنامه تغيير رژيم نيست بلکه مي خواهد که رژيم ايران رفتار خود را تغيير دهد. او از مداخله نظامي حرف نمي زند، اما تاکيد مي کند که هيچ گزينه اي منتفي نيست. او به راستي چه مي خواهد؟

رابرت مالي: درمورد اين موضوع نيز مانند موضوع هاي ديگر بايد ترامپ و دولتش را از هم تفکيک کرد. ترامپ در عمق خود رئيس جمهوري قابل «خواندن» است. زماني که منظورش را بيان مي کند، کلماتش درک نمي شود، اما کاملا مي توان دانست چه مي خواهد بگويد. گاه انسجام ندارد و در گفتار از اين به آن شاخه مي پرد، اما آنچه مي خواهد بگويد کاملا روشن است. برخلاف شخصيت هاي سياسي است که کلمات و جمله هايشان صيقل خورده است. درمورد پرونده ايران، به نظر من حرف ترامپ روشن است: او خواهان جنگ نيست اما مي خواهد با ايران به توافق برسد. تنها همين که توافقي باشد که بتواند آن را به عنوان نقطه مقابل توافق امضاء شده توسط اوباما معرفي کند او را خرسند مي کند.

مشکل در اينجا است که او مي گويد جنگ نمي خوهد و درعين حال سياست تحريمي را عليه ايران اِعمال مي کند که با خواسته اش در تضاد است. درواقع، تناقضي بين ترامپ و ترامپ و تناقض ديگري بين ترامپ و دولتش وجود دارد. از يک سو، رئيس جمهوري خواهان جنگ نيست بلکه توافق مي خواهد، از سوي ديگر، سياست فشار حداکثري اي که اِعمال مي کند مي تواند به يک درگيري منجر شود. درمورد دولتش هم، به تحريم ها باور دارند، نه به اين خاطر که مي تواند به يک توافق منجر شود، بلکه از اين نظر که مي تواند ايران را تضعيف نموده، موجب اغتشاش هاي داخلي شود و شايد هم به تغيير رژيم بيانجامد و يک برنامه نيرومند سياست نظامي سازماندهي شود تا مانع از اين گردد که ايران به کارهاي ديگر بپردازد.

کريستيان ژوره: آيا هنوز مي توان به يک توافق هسته اي با استفاده صلح آميز، شبيه آنچه که بين ايالات متحده و امارات متحده عربي مي گذرد را تصور کرد؟ توافقي که هرگونه غني سازي را به سود توليد نيرو ممنوع کند؟

رابرت مالي: فکر نمي کنم ايراني ها حاضر باشند توافقي را بپذيرند که به طور اساسي با «توافق برنامه جامع مشترک» (برجام) که پيشتر پذيرفته اند ، متفاوت باشد. مي توان در آن چند دستکاري کرد، چند مورد را تغيير داد و مدت آن را طولاني تر کرد، اما نه بيش از اين.

١- در سخنراني اش بر عليه جنگ عراق در شيکاگو در ٢ اکتبر ٢٠٠٢ ، اوباما که در آنزمان سناتور بود اعلام کرد:« من مخالف جنگ در هر شرائطي نيستم، با جنگ هاي ابلهانه مخالفم. آنچه من مخالف آن هستم جنگ هاي بدون فکر است.»

٢- در اکتبر ٢٠١٩ ، هنگام مناطره بين نامزدهاي دمکرات، اليزابت وارن اعلام کرد که ايالات متحده « بايد خاورميانه را ترک کند». او زماني پس از آن گفت که منظورش خروج نيروهاي نظامي بوده است و نه خاورميانه .

٣- در سپتامبر ٢٠١٨، دولت امريکا اعلام کرد که دفتر نمايندگي ديپلوماتيک فلسطين در واشنگتن را مي بندد به اين دليل که « سازمان آزاديبخش فلسطين کمکي براي از سرگيري مذاکراتي مستقيم و جدي با اسرائيل انجام نداده» و فلسطيني ها « از پيش طرح صلح امريکا را که هنوز اعلام نشده محکوم کرده اند».