تاريخ:

اسلام، سلاحي ناکارآمد در دست هاي آلمان

هنگامي که برلن براي جهاد تبليغ مي کرد. · در سال ١٩١٤، وضعيت اقتصادي و راهبردي آلمان کم و بيش تيره و تار بود. با جنگي در دو جبهه رودررو بود و به متحدان اتريشي- مجارستاني و ايتاليايي خود اعتماد چنداني نداشت. در نتيجه، تصميم گيرندگان نظامي و سياسي آلمان در جستجوي راه حل هايي ديگر بودند. در چنين شرايطي بود که آلمان با امپراتوري عثماني عهدنامه اتحاد بست و کوشيد از اسلام به عنوان اهرمي سياسي استفاده کند. کاري که موفقيت چنداني نداشت.

امپراتوري آلمان ديرهنگام تشکيل شد. تنها از سال ١٨٨٠ بود که مستعمره به دست آورد. مهم ترين مستعمره هايش در آفريقاي جنوب غربي (ناميبياي امروز)، آفريقاي شرقي (کم و بيش تانزانياي کنوني) و دو تحت الحمايه کمتر مهم (توگو و کامرون) بود. به علاوه، برلن سرزمين هايي را در اقيانوس آرام تحت کنترل و يک پايگاه در شمال شرقي چين به نام کيوتشو/تسينگاتو داشت که پس از شورش باکسر ها در سال هاي ١٩٠١- ١٨٩٩ به دست آورده بود. اين متعلقات يک وجه مشترک داشت: چندان قابل دفاع نبود زيرا فاقد پايگاه هاي دريايي بود و چشم انداز اقتصادي مهمي نداشت. اين چنين بود که يکي از مناطق دنيا که مستعمره نبود، براي آلمان اهميتي تازه يافت. اين منطقه امپراتوري عثماني بود. اين امپراتوري با آن که بر بزرگ ترين بخش منطقه حکم مي راند، ولي «مرد بيمار اروپا» خوانده مي شد و در سال ١٩١٤ در حالتي نيمه مستقل به سرمي برد. با اين حال، در ذهن بسياري از صاحبان صنايع، مسئولان مالي و مردان سياسي آلمان «توسعه مناسب» خاور نزديک مي توانست موقعيت هاي بزرگي دربرداشته باشد. متقابلا، مردمان ساکن اين منطقه مي توانستند بازاري تازه براي محصولات صنعتي آلمان باشند.

خاور نزديک همچنين اهميتي بزرگ ازنظر راهبردي داشت. براي انگلستان، کنترل منطقه حياتي بود تا بتواند سلطه خود بر کانال سوئز، که مرتب از آن به عنوان «شاهرگ حياتي امپراتوري انگلستان» نام برده مي شد را حفظ کند. قدرت هاي ديگر اروپايي هم برنامه هايي در خاورنزديک داشتند: فرانسه در حدي گسترده دست اندرکار بهره برداري معادن در آسياي صغير بود و ادعا مي کرد که حامي کاتوليک هاي منطقه است. قرن ها بود که روسيه چشم طمع به استانبول و تنگه ها [بوسفور و داردانل] داشت. اما علاقمندي آلمان به امپراتوري عثماني ناگهان چرخشي غيرمنتظره يافت. عثماني به جاي پيوستن به قدرت هاي بزرگ اروپايي، که نيت شان ازبين بردن و تقسيم آن بود، در ٢ اوت ١٩١٤ عهد اتحادي با آلمان بست و در همان روز جنگ جهاني اول در اروپا آغاز شد. آلمان و عثماني نزديک به ٤ سال در کنار يکديگر در خاور نزديک جنگيدند. اما جنگيدن در کنار يکديگر، چنان که آينده نشان داد، به معناي داشتن منافع يکسان نبود.

يک همکاري قديمي

با آن که يکپارچگي آلمان در سال ١٨٧١ رخ داد، تاريخ قراردادهاي نظامي بين آلمان و عثماني ها به زمان هاي پيش از آن بازمي گردد. قبلا، در زمان حکمراني فردريک کبير (١٧٨٦- ١٧٤٠)، افسران پروسي ماموريت هايي آموزشي در امپراتوري عثماني انجام داده بودند. هلموت فون مولتکه (که به خاطر فرماندهي نيروهاي پروسي در جنگ سال ١٨٧٠ عليه فرانسه شهرت يافت)، مدت ٥ سال در امپراتوري عثماني به عنوان مستشار نظامي در سال هاي دهه ١٨٣٠ کارکرده بود. بسياري از هيئت هاي کوچک افسران پروسي هم همين فعاليت ها را انجام مي دادند تا آن که بارون کولمار فون در گولتز در سال ١٨٩٣ به سمت بازرس کل ارتش عثماني گمارده شد و اين مسئوليت را تا سال ١٨٩٥ به عهده داشت. کار او اثر زيادي بر ارتش عثماني داشت.

پس از يکپارچگي آلمان اين همکاري ها، به ويژه در عرصه اقتصادي توسعه يافت. مشهورترين برنامه آلمان (يا به عبارت درست تر، سلطه آلمان) «راه آهن بغداد» بود که ساخت آن درسال ١٩٠٣ به يک کنسرسيوم تحت نظر دويچه بانک سپرده شد. اين برنامه شامل ساخت يک خط آهن از کونيا در آناتولي مرکزي (پايانه قطار آناتولي) تا بغدادبود که اگرچه اهميت اقتصادي داشت، امااهميت ويژه و خيلي بزرگ آن راهبردي بود. اين خط آهن چنان براي رقيبان آلمان نگران کننده بود که انگلستان و فرانسه به اِعمال فشار پرداختند که تا خليج فارس، با مقصد کويت، امتداد نيابد. مسئولان سياسي انگلستان در واقع از آن بيم داشتند که نيروهاي آلمان بتوانند ظرف يک هفته از برلن تا خليج فارس را طي کنند و به صورت تهديدي براي منافع انگلستان در هند درآيند.

آلمان توجه بسيار کرد که حضورش نه به عنوان يک استعمارگر ديگر، بلکه يک قدرت دوست براي امپراتوري عثماني، و درحدي کلي تر، براي اسلام جلوه کند. گيوم دوم، امپراتور آلمان در جريان سفر خود به خاورنزديک در سال ١٨٩٨ از ديدار خود از مقبره سلطان صلاح الدين ايوبي براي گفتن اين استفاده کرد که: «٣٠٠ ميليون مسلمان دنيا مي توانند اطمينان داشته باشند که امپراتور آلمان براي هميشه دوست و حامي آنها خواهد بود». به اين ترتيب بود که «سياست اسلامي» آلمان به وجود آمد که پايه تلاش هاي جنگي آلمان در خاورنزديک شد.

فعاليت اقتصادي آلمان در امپراتوري عثماني و به وجود آمدن سياست اسلامي، اوانس لوين روزنامه نگار انگليسي را به اين نتيجه گيري رساند که عبارت «روآوري به سوي شرق» (Drang nach Osten) را ابداع کند. اما، برداشت لوين، که برمبناي آن اقدامات آلمان در خاور نزديک نتيجه برنامه ريزي به دقت طراحي شده بوده، نادرست بود. درواقع، اين کار فرصت طلبانه و برحسب نيازها بود و نه با برنامه و هدف از پيش تعيين شده.

مشکل حل نشدني عثماني

در عين آن که آلمان ها درسال ١٩١٤ نشانه هايي از ناراحتي و رکود داشتند، عثماني ها هم درست به همان اندازه ناراحت و اميدباخته بودند. شيرازه امور امپراتوري عثماني در حال از هم گسيختن بود. جنگ با ايتاليا برسر ليبي به شکست منجر شده و جنگ بالکان سال هاي ١٩١٣- ١٩١٢ تقريبا زنگ پايان حضور عثماني در جنوب شرقي اروپا- که در برخي جاها ٥٠٠ سال طول کشيده بود- را به صدادرآورده بود. دولت عثماني مي دانست که در بخش عمده قرن نوزدهم، امپراتوري تنها در سايه رقابت قدرت هاي بزرگ اروپايي – و نه قدرت نظامي و ديپلوماتيک خودش – زنده مانده است. محاسبه ساده بود: تا زماني که «هماهنگي اروپايي» - به مفهوم وجود تعادل بين قدرت هاي بزرگ- وجود داشته باشد، امپراتوري معقولانه در امن و امان خواهد بود. ولي جنگ که آغاز گرديد، لاجرم آينده تيره و تار شد. برنده جنگ هريک از دو طرف (مثلث توافق يا مثلث اتحاد) که مي بود، پايان حيات امپراتوري نزديک مي شد و برنده ها آنچه از آن باقي مي ماند را بين خود تقسيم مي کردند. به اين ترتيب، براي امپراتوري عثماني ضرورت داشت که با يک قدرت نيرومند صنعتي- نظامي متحد شود تا پس از پايان جنگ مورد حمايت آن قرار گيرد.

گفتن يافتن يک متحد از انجامش آسان تر بود: روشن بود که امپراتوري از نظر اقتصادي يا نظامي چيزي براي عرضه ندارد. روسيه و فرانسه پيشنهاد اتحادش را رد کردند، ولي آلمان آن را پذيرفت و عهدنامه اتحادي در تاريخ ٢ اوت ١٩١٤ امضاء شد. آلمان به چه دلايلي پيشنهادي را پذيرفت که روسيه و فرانسه رد کرده بودند، درحالي که ضعف اقتصادي و نظامي امپراتوري عثماني هم کاملا آشکار بود؟

دليل هاي اتحاد

درواقع، آشنايي با ضعف عثماني نزديک بود منجر به رد پيشنهاد اتحاد با عثماني شود. از ابتدا، تصميم گيرندگان سياسي و نظامي آلمان توصيه کرده بودند که اين اتحاد رد شود و تنها پس از امضاي عهدنامه بود که متوجه مزيت هاي بالقوه آن شدند.

مشکل اصلي اي که آلمان با آن رودررو بود، جنگ در دو جبهه بود. با اتحاد با عثماني ها، آلمان روسيه را به وضعيتي که خود داشت دچار مي کرد و روسيه ناگزير مي شد با آلمان ها در اروپاي شرقي و با عثماني ها در قفقاز بجنگد. اين مشکل کاملا ازبين نمي رفت، اما دستکم گردونه هولناک «فشار روسيه» را تضعيف مي کرد. اين مبناي برداشت مثبت امپراتور گيوم دوم از اتحاد با عثماني بود. فزون براين، عثماني سلاحي مخفي نيز دراختيار داشت و آن پان اسلاميسم بود.

نگراني هاي غرب درمورد اسلام سياسي چيز تازه اي نبود. بيش از ١٠٠ سال بود که سياستمداران اروپا درمورد آن اتفاق نظر داشتند. دلايل اين نگراني ها مي بايد در نقشي که اسلام در مبارزه عليه ماجراجويي هاي استعماري اروپائيان بازي کرده بود جستجو مي شد. تصرف الجزاير توسط فرانسه در سال ١٨٣٠، با مقابله سرسختانه امير عبدالقادر، يک رهبر صوفي الجزايري، روبرو شد. درهم شکستن مقاومت او تا سال ١٨٤٧ به درازا کشيد. دو مورد از فاجعه بارترين تجربه هاي گسترش طلبانه انگلستان برپايه تبليغات اسلامي بود: عقب نشيني غم انگيز و مشهور از افغانستان در سال هاي ١٨٤٣- ١٨٤٢ و آنچه که جنگ « سيپوي» در سال هاي ١٨٥٨- ١٨٥٧ ناميده شد. بين سال هاي ١٨٨١ و ١٨٩٨، قيام اسلامي « نهضت مهديون» در سودان اين کشور را از کنترل مصر و بعد از آن اروپا خارج کرد. آخرين کشوري که با مقاومت قدرتمند اسلامي دربرابر استعمارگري اروپايي روبرو شد ايتاليا بود. حريف اصلي اين کشور پس از تصرف ليبي در سال ١٩١١، نه نيروهاي ضعيف عثماني بلکه اخوت مذهبي صوفي هاي سنوسيه بود. بنابراين، به نظر مي آمد که نمي بايست قدرت مبارزه جويانه اسلامي دستکم گرفته شود. قدرت هاي اروپايي، که بيشتر ساکنان متصرفات استعماريشان مسلمان بودند، دلايل کافي براي نگراني داشتند.

بنابراين، زمان درازي طول نکشيد که ماکس فون اوپنهايم، يک ديپلومات غيرحرفه اي، سياح بزرگ، شرق شناس و باستان شناس بتواند چيزي که آلماني هاي ديگر پيش از او تصور کرده بودند را به چشم ببيند. فردريش نومان ليبرال پيش بيني کرده بود که «مرگ» امپراتوري عثماني درپي فراخواندن همه مسلمانان توسط سلطان براي مبارزه عليه استعمارگران خواهد بود. فريتز برونسارت شلندورف که از سال ١٩١٣ به عنوان مسئول عاليرتبه در امپراتوري عثماني خدمت مي کرد، نيز فکر مي کرد که اعلام يک جهاد بزرگ توسط سلطان- خليفه عثماني عواقبي عميق خواهد داشت. اوپنهايم توانست تبليغات پان اسلامي را در سياست آلمان در خاورنزديک در جنگ جهاني اول بگنجاند. آلمان سخاوتمندانه از امپراتوري عثماني حمايت مي کرد و به آن پول، سلاح و امکانات ديگر مي داد.

اما، درباره انگيزه هاي آلمان براي درپيش گرفتن موضع حمايت از عثماني و اسلام پرسشي باقي مي ماند: اين کار چه سودي براي آلمان داشت؟ پاسخ اين پرسش را فرمانده هانس هومان، وابسته دريايي در سفارت آلمان امپريال در استانبول مي دهد. او مي گويد پس از جنگ آلمان مي توانست به آساني امپراتوري عثماني را به حياط خلوت بزرگ اقتصادي اي که قصد داشت در اروپاي شرقي، غربي و حتي شايد آسياي مرکزي بسازد، تبديل کند. با توجه به ضعف نظامي و اقتصادي، امپراتوري عثماني درپايان جنگ زير ضربه آلمان کاملا ازپا درمي آمد. اما هومان، مانند اوپنهايم اشتباه مي کرد.

اشتباه هاي آلمان

در نيمه نوامبر ١٩١٤، اوگوپلو حايري بيک، شيخ الاسلام عثماني دربرابر مسجد فتحي استانبول«جهاد اعظم» اعلام کرد. در آن زمان ناظران گفتند که دهها هزار تن با اشتياق از اين اعلام جهاد استقبال کردند. ديپلومات هاي آلمان در ايالت هاي عرب عثماني شاهد استقبال کم شورتري بودند. کنسول آلمان در بيت المقدس نوشت که اعلام جهاد با استهزاي ملايم افراد متشخص محلي روبرو شده است. دليل اين بدبيني آن بود که دولت ترک هاي جوان در سال ١٩٠٩ اختيارات سلطان عبدالحميد دوم، که تا انقلاب سال ١٩٠٨ «پان اسلاميست» واقعي امپراتوري بود را محدود کرده بود. در آن سال شورش نظامي سلطان را واداشت که قانون اساسي سال ١٨٧٦ را برقرار کند. به اين خاطر، او به صورت يک پادشاه مشروطه بدون قدرت (بي سابقه در تاريخ اسلام) در آمد و نيز خليفه اي بدون اختيارات بود و اين امر براي متشرعان مسلمان غيرقابل تصور بود. به عبارت ديگر، کشف دين مداري ناگهاني آنها، بيش از آن که اقدامي زيرکانه ازنظر مسلمانان باشد، با ريشخند ترک هاي جوان روبرو مي شد.

آلمان ها ناگزير از پذيرفتن اين بودند که براي قوام آمدن شورش پان اسلامي، کاري بيش از اعلام جهاد ضرورت دارد. چنان که مسئول «سازمان مخصوص» (دستگاه هاي امنيتي عثماني) مي گفت، اعلام جهاد «نه مي توانست يک گلوله شليک کند و نه جلوي شليک يک گلوله را بگيرد». آلمان ها شروع به کار کردند. در برلن يک «دفتر تبليغات و اطلاعات شرق» (Nachrichtenstelle fur dek Orient) برپا شد که ماموريت آن توليد جزوه ها و کتاب هايي بود که مي بايست در امپراتوري عثماني از طريق تالارهاي مطبوعات درمراکز ولايات توزيع شود. اين وسايل تبليغاتي به صورت قاچاق در مستعمره هاي مسلمان نشين انگلستان، فرانسه و روسيه هم توزيع مي شد. اين کارها موفقيتي محدود داشت. اسيران جنگي مسلمان ارتش هاي متحدين در آلمان در اردوگاه هايي خاص گردآورده شدند، با آنها خوشرفتاري شد و درعين مغزشويي با تبليغات وسيع براي شوراندن آنها عليه استعمار گران و دادن آزادي براي پرداختن به آداب مذهبي، کوشش شد از آنها در کنار نيروهاي عثماني و آلماني استفاده شود.

ماموران آلماني نزد مراجع مذهبي شيعه در عراق، شاه ايران، امير افغانستان و شبه جزيره عربستان فرستاده شدند. همه اين کارها با شکست روبرو شد: روساي محلي بيشتر مايل به حفظ قدرت خود بودند (که غالبا درگروي روابط خوبي بود که با نيروهاي متحدين داشتند)، تا اين که بخواهند دست به يک ماجراجويي آلماني- عثماني غيرقابل پيشبيني بزنند. به علاوه، سطح پائين سواد در خاور نزديک و ميانه، ميزان استفاده از وسايل تبليغاتي توزيع شده را به حداقل مي رساند. تبليغاتچي هاي آلماني که نزد روساي مسلمان فرستاده مي شدند، قادر به تقويت روحيه آنها نبودند و امکانات مالي شان هم محدود بود. کشورهاي متحد، در رأس آنها انگلستان، غالبا در محل نيروهايي در اختيار داشتند و پول هايي ريخت و پاش مي کردند که با آلمان ها قابل مقايسه نبود. مشهورترين نمونه اين موفقيت (موقت) کارزار تبليغات انگلستان، چيزي بود که مورخان آن را «شورش عرب» در سال ١٩١٦ ناميده اند.

آلمان با ناخرسندي تمام دريافت که عثماني ها اشتياق چنداني به وابستگي به آن ندارند. عثماني ها دقيقا آنچه را که از ورود به جنگ مي خواستند مي دانستند. خلاصي امپراتوري از دخالت هاي خارجي و حفظ استقلال خود. در اصل، ديدگاه آنها «عثماني گرايي» و حفظ امپراتوري به عنوان يک قدرت چند قومي و چند مذهبي بود. کمي پس از اعلام جنگ، دولت عثماني سياست خود را تغيير داد. از آنجا که گروه هاي غيرمسلمان غيرقابل اعتماد و مظنون به خيانت به نظر مي آمدند، ايده ساختن يک امپراتوري مسلمان (و حتي بعد از آن يک دولت- ملت مسلمان) شکل گرفت. نهايت اجراي اين سياست «نسل کشي ارامنه» بود. در ابتدا، آنچه که رخ داد خلاف آنچه که آلماني ها درنظر داشتند بود. آلماني ها، که در قيد اتحادي بودند که نمي خواستند آن را نقض کنند، به استثناي برخي اقدامات فردي، هيچ کاري براي جلوگيري از اين نسل کشي انجام ندادند. اين شکست در جلوگيري از بروز يک فاجعه انساني، عواقب ناگواري بر شهرت آلمان در کشورهاي متحد و بيطرف داشت.

شکست برنامه ريزي شده

روشن است که هيچ قيام پان اسلامي قدرتمندي در دوران جنگ جهاني اول و پس از آن رخ نداد. تا زمان جنگ، تنها يک جريان غالب اسلامي ضداستعماري وجود داشت. چند کوشش محلي رخ داد (که در برخي از مناطق موفقيت هايي هم داشت) ولي هيچ زماني امکان ايجاد يک اتحاد کلي پان اسلامي براي مقابله با حضور استعمار به وجود نيامد. تشبيه اين وضعيت به وضع کنوني مبالغه آميز نيست. در ايده اي که بر مبناي آن آلمان مستعمره مسلمان نشين نداشت، بايد با نسبيت نگريسته مي شد زيرا متعلقات آن در آفريقاي شرقي را درنظر مي گيرد. به علاوه، در شرايطي که مطبوعات بين المللي در سال ١٩١٤ وجود داشت، رفتار ناهنجار چند سال پيش نيروهاي مستعمراتي آلمان در آفريقاي جنوب غربي و شرقي، ثابت کرده بود که استعمارگري آلمان نه تنها دلرحم تر و خيرخواه تر از استعمار انگلستان و فرانسه نبود، بلکه بدتر هم بود.

دلايل اين شکست ربطي به بي ايماني يا نداشتن غيرت و حميت مذهبي نداشت. مسلمان ها قرباني حضور مستعمراتي اروپايي ها در سرزمين هايي بودند که آنها را متعلق به اسلام، «دارالاسلام» مي دانستند. اما به رغم باور آلماني ها، بيشتر مسلمان ها ساده لوح نبودند. آنها که از ضعف نظامي خود آگاه بودند، تصميم گرفتند که از هرگونه اقدام نظامي اجتناب کنند.

سرانجام موضوع ملي گرايي مطرح شد. اين موضوع که دير به دنياي مسلمان رسيد (موافقتي با اين گفته نيست که ملي گرايي، در معناي کنوني با انقلاب کبير فرانسه به وجود آمد)، در سال ١٩١٤ کم و بيش در جوامع مسلمان سراسر دنيا مطرح شده بود. عداوت آشکاري که در ابتدا مسلمان ها نسبت به ملي گرايي نشان دادند، به اين خاطر بود که آن را عامل تفرقه برانگيز در جوامع مومنان (امت) بين گروه هاي مختلف ملي مي ديدند، در آن زمان از بين رفته و اين فکر پذيرفته شده بود که گروه هاي به هم پيوسته براثر نوعي شعور منطقه اي، منافعي مشترک و برخلاف منافع نيروهاي استعمارگر داشتند و در نتيجه مي بايست دست اتحاد به هم مي دادند. گفتن اين که ملي گرايي بلافاصله و کاملا جاي اسلام را گرفت تا مبناي هويت خاورنزديک و ميانه در دوران جنگ جهاني اول شود، مبالغه آميز است. اما، در سال ١٩١٤ بسياري از سياستمداران و متفکران مسلمان ديدگاهشان از کشورزادگاه و چشم انداز ملي گرايانه خاصي تغذيه مي شد. بيشتر اين افراد با موفقيتي کم يا بيش، کوشيدند تعادلي بين اسلام و هويت ملي ايجاد کنند. تلاش هاي آنها در آينده اتحاد اسلام در جهان، در جهاد ضد استعماري طرفداران آلمان وعثماني به نتيجه نرسيد.

کوتوله سياسي و نظامي، غول اقتصادي

کاوش در جنگ جهاني اول در خاورنزديک خالي از ريشخند نيست. قدرت هاي بزرگ، که ازنظر نظامي و اقتصادي برتر بودند، از آن بهره کمي بردند. عثماني ها به نوبه خود – يا بيشتر ملي گراهاي مسلمان و ترک که به تدريج برسياست هاي عثماني درطول جنگ چيره شدند- از نتايج بهتري برخوردار شدند. حمايت مالي و مادي آلمان، همراه با اصلاحات نظامي انجام شده پيش از جنگ، از ارتش عثماني يک نيروي جنگي درحدي شگفت انگيز کارآمد ساخت.

اين ارتش در سال ١٩١٨ مغلوب شد، اما تحت فرماندهي ملي گرايان ترک توانست در جنگ استقلال طلبانه ترک ها پيروز شود و بتواند جمهوري ترکيه را در سال ١٩٢٣ تشکيل دهد، که يکي از معدود سرزمين هاي خاورنزديک و ميانه است که توانست پس از جنگ جهاني اول از استعمارگري اروپائيان بگريزد.

جاه طلبي هاي آلمان در خاورنزديک به سامان نرسيد. در خيز دوم آن در جنگ دوم جهاني هم همين نتيجه به دست آمد و ريشخند قضيه اين است که «روآوردن به خاور نزديک» براي آلمان (غربي) در سال هاي دهه ١٩٥٠ نيز چنين بود. جمهوري فدرال آلمان يک کوتوله سياسي و نظامي در حال تبديل شدن به يک غول اقتصادي بود. اين کشور که هرگز نتوانست به جاه طلبي هاي استعماري خود در خاورنزديک تحقق بخشد، شريکي مطلوب براي دولت هاي خاور نزديکي بود که مي خواستند کشورهاي خود را به مرحله توسعه يافتگي برسانند. يک بار ديگر، آلمان جنگ را باخت اما صلح را برد. متاسفانه، در سال ١٩١٤، تصميم گيرندگان بزرگ سياسي و نظامي آلمان نتوانستند از اين تجربه درس بگيرند.