تاريخ

جهاد، کانون نگراني هاي انگلستان در دنياي مسلمان

تاريخ نگاري جنگ جهاني اول در خاورنزديک بارها بر نقش انگلستان در برانگيختن شورش عرب در سال ١٩١٦ عليه امپراتوي عثماني تاکيد کرده است. تي.اي. لورنس، چهره اصلي شورش عرب، در سال هاي دهه ١٩٢٠ تاکيد مي کرد که عملکرد لندن براي کمک به عرب ها در رهاسازي خود از چنگ عثماني درحال فروپاشي و احتضار بود. اما پس از او، بسياري از تاريخ دانان اين نوع نگرش را نفي کرده و نشان دادند که سياست انگلستان درخاورنزديک برپايه فرصت طلبي نظامي، بيم از گسترش روسيه و فرانسه و اراده سلطه بر عرب ها و يهوديان بوده است.

بسياري از تاريخ نويسان و پژوهشگران ديگر هم بر نفوذ قابل توجه امپرياليسم آلمان در اثرگذاري بر تصميم گيري هاي دوران جنگ انگلستان تاکيد کرده اند. آنها نشان داده اند که چگونه، حتي پيش از جنگ، آلمان جاي فرانسه و روسيه را به عنوان رقيب اصلي انگلستان در خاورنزديک گرفته بوده است. گيوم دوم، امپراتور آلمان، از سال ١٨٩٤ به بعد «سياست جهاني» (Weltpolitik) و آنچه که فريتز فيشر، تاريخ نگار آلماني در سال ١٩٦١ آن را «رقابت براي سروري جهاني» ناميد، را دنبال مي کرد. در چنين زمينه اي، برلن براي گسترش نفوذ اقتصادي و نظامي «رايش» در امپراتوري عثماني کار مي کرد. در سال ١٩٠٣ «باب عالي» [دربار استانبول] با اعطاي امتيازي به آلمان براي ساخت ادامه راه آهن آناتولي تا بين النهرين و بغداد موافقت کرد. مقصد اين راه آهن استان کويت عثماني در خليج فارس بود. به علاوه، در پايان سال هاي دهه ١٨٩٠، گيوم دوم و مسئولان ديگر آلمان براين باور بودند که درحالت بروز يک جنگ در آينده بين قدرت هاي اروپايي، آلمان مي تواند از اسلام متعصب و متحد – پان اسلاميسم- درجهت منافع خود بهره گيري و آن را سازماندهي کند. در آن زمان، امپراتوري انگلستان داراي عده زيادي از اتباع مسلمان بود، که به عقيده قيصر آلمان مي شد از آنها استفاده کرد.

به نظر مي آمد که انگليسي ها نيز، به ويژه پس از سال ١٩٠٥ که تنش درميان قدرت هاي اروپايي بالا مي گرفت، مجذوب پان اسلاميسم شده بودند. اين نظريه اي عثماني برپايه قدرت مذهبي سلطان- خليفه بر روي همه مسلمانان جهان بناشده بود و مسلمان ها را به دفاع از امپراتوري عثماني فرامي خواند و خليفه را مظهر «حقيقي» عليه ديگران، به ويژه مسيحيان کافر غربي، مي دانست. نگراني در ميان برخي از رهبران انگلستان که از بروز يک «جنگ مقدس» (جهاد) بيم داشتند گسترش مي يافت زيرا مي توانست مسلمانان را عليه سلطه انگلستان در هند و مصر و جاهاي ديگر امپراتوري بسيج کند.

در اين مورد، آنچه که در هندِ تحت کنترل انگلستان مي گذشت آنها را ناراحت مي کرد. در قاهره، ماکس فريهر فون اوپنهايم، فرزند يک بانکدار ثروتمند آلماني، شرق شناس و باستان شناس ( ويهودي به مسيحيت گرويده) به عنوان ديپلومات آلمان از ١٨٩٦ تا ١٩١٠ کار مي کرد. در اين نقش، اوپنهايم که کينه اي عميق نسبت به انگلستان و امپراتوري آن در مصر، هند و جاهاي ديگر داشت، و هوادار عرب ها و عثماني ها بود، به فعاليت هاي متعددي با هدف از بين بردن سلطه انگلستان در مصر دست زد. کورت پروفر، مترجم سرکنسولگري آلمان، که مورد حمايت اوپنهايم بود، هم در بسياري از اين فعاليت ها شرکت داشت. درطول سال ١٩١١ و پس از آن، اوپنهايم در سوريه به سر برد و به کاوش در خرابه هاي هيتي ها پرداخت. او که درميان عرب ها و کردهاي محلي زندگي مي کرد، کوشيد که حمايت روساي قبايل را براي برنامه راه آهن بغداد، که برنامه اصلي آلمان براي گسترش نفوذ درخاور نزديک بود را به دست آورد. به اين دليل و دلايل ديگر، از جمله رهبري سلطه گرانه لرد کيچنر در مصر بين سال هاي ١٩١١ و ١٩١٤، درست در آغاز جنگ جهاني اول، قاهره بود که نفوذي فائقه بر سياست شرقي انگلستان داشت. پس از سال ١٩٠٨، روي کار آمدن دولت «ترک هاي جوان» در استانبول و خلع سلطان عبدالحميد دوم به نفع برادرش محمد پنجم، کار کمي براي کاستن از ناراحتي انگلستان انجام شد. «ترک هاي جوان» دفاع نيرومندانه از امپراتوري عثماني و خليفه را پي گرفتند. «باب عالي» به اجراي سياست سنتي عثماني و حکومت برعرب ها با خشونت و مشت آهنين ادامه داد. در پاسخ به اين سياست، يک اعتقاد ملي گرايي عرب، موسوم به «عرب گرايي» به تدريج توسعه يافت که معتقد بود عرب ها ملتي با فضايل و حقوق خاص و سزاوار داشتن نوعي از خودمختاري در امپراتوري عثماني يا به صورت کاملا مستقل در بيرون از آن هستند.

از سال ١٩١٢، ذهن کيچنر و قاهره به قدر کافي درگير توانايي عثماني ها در «نگهداري» باقيمانده امپراتوري خود بود و به اين خاطر کيچنر با عبدالله، پسر حسين بن علي، شريف مکه ديدار کرد. در آن زمان، شريف مکه از سوي عثماني ها حکمران منطقه غرب عربستان يعني حجاز بود که دو شهر مقدس مکه و مدينه را دربر مي گرفت. کيچنر به اين باور رسيده بود که منافع انگلستان حمايت از جدايي طلبان عرب يا کساني که نيات ملي گرايانه داشتند را ايجاب مي کرد. او و دستيارانش در قاهره، بيش از پيش مي ديدند که شريف مکه مي تواند يک خليفه آينده باشد و منافع انگلستان در خاورنزديک را بهتر تامين کند.

انقلاب در جنگ

جنگ در ماه اوت ١٩١٤ در اروپا درگرفت و به سرعت به خاورنزديک سرايت کرد. در ٢ اوت، آلماني ها عهدنامه اتحادي با عثماني ها بستند و دوماه بعد، ترک ها در کنار برلن وارد جنگ شدند. در ١٤ نوامبر، محمد پنجم، سلطان عثماني به عنوان خليفه، همه مسلمانان جهان را به جهاد عليه دشمنان استانبول، يعني متحدين: - انگلستان، روسيه و فرانسه – فراخواند.

اما حتي پيش از اعلام جهاد توسط مسلمانان، برلن در اجابت درخواست فوري اوپنهايم و با حمايت گيوم دوم و مسئولان اصلي سياسي و نظامي آلمان، هيئت هاي کوچکي از ماموران آلماني را به سراسر استانبول فرستاد تا به تبليغات پان اسلامي – با هدف توسعه آن تا ايران، افغانستان، اتيوپي، سودان و ليبي- بپردازند. در برخي از موارد، مانند ايران و ليبي، کوشش هايي براي ارسال سلاح براي روساي قبايل به منظور ترغيب ايشان به حمله به انگلستان هم انجام شد. به علاوه، اتريش، متحد آلمان در جنگ، ماموري به شمال عربستان فرستاد تا روساي قدرتمند عرب، ابن رشيد و ابن سعود را با يکديگر آشتي دهد و آنها را به حمايت از عثماني ها وادارد. سياست آلمان جنگ در منطقه از راه برانگيختن قيام يا «شورش» همه مسلمانان عليه امپراتوري انگلستان بود.

در سوي انگلستان، اين وضعيت فکر قديمي کيچنر، که اکنون وزير جنگ شده بود، که بر مبناي آن ترک ها و پان اسلاميسم مورد حمايت آلمان خطري بزرگ براي انگلستان محسوب مي شد، را تقويت مي کرد. او به حکومت انگليسي قاهره دستور داد که به مذاکران محرمانه آغاز شده در پيش از جنگ با عبدالله ادامه دهد. کيچنر فکر استفاده احتمالي از راهبرد «جنگ از راه انقلاب» که عرب ها را عليه عثماني ها برمي انگيخت را ادامه داد.

با آن که انگلستان درمورد اين که کدام يک از آنها بايد به عرب ها نزديک شود با فرانسه توافق نداشت، پيروان محلي جنبش پان عرب در قاهره ماموراني را به عربستان، سوريه و فلسطين فرستادند. اين ماموران پيام انگلستان را به روساي عرب رساندند و آنها را به دريافت اسلحه و مهمات از انگلستان اميدوار کردند.

درپايان ماه اکتبر، قاهره توسط عبدالله پاسخي از شريف مکه دريافت کرد که مي گفت از ترک ها حمايت نمي کند. کيچنر به سرعت به عبدالله پاسخ داد که اگر «ملت عرب» با انگلستان متحد شود، لندن از امنيت و آزادي عربستان دربرابر عثماني ها حمايت خواهد کرد. به علاوه، او امکان استقرار يک خلافت جديد در مکه يا مدينه را مطرح کرد که مي بايست منحصرا جنبه روحاني داشته باشد.

اما، چيزي که انگليسي ها کاملا از آن بي اطلاع بودند، اين بود که آلماني ها و ترک ها تقريبا به هرکجا – ازليبي تا غرب افغانستان و شرق ايران – که مامور با هدف ايجاد شورش مسلحانه عليه امپراتوري انگلستان فرستاده بودند، کارشان با مشکل روبرو شده بود. حتي ورود امپراتوري عثماني به جنگ در ٢٩ اکتبر، با بمباران بندرهاي درياي سياه توسط کشتي هاي آلماني و درپي آن اعلام جهاد، تغيير زيادي در کارزار مشکل دار يک حکومت مسيحي که مسلمانان را به «انقلاب» عليه انگلستان فرا مي خواند، ايجاد نکرد.

با اين همه، انگليسي ها خود را در معرض خطر حس مي کردند. در مصر، سِر جان ماکسول، فرماندار نظامي ٥٠٠ شيخ را به قاهره فراخواند تا آنها را براي سوگند خوردن درمورد وفاداري به انگلستان تحت فشار قرادهد. در ٢ نوامبر، پس از دريافت خبري جديد که عباس حلمي خديو مصر (نايب السلطنه از سوي عثماني)، مصري ها را به مخالفت با ارتش انگلستان فرا خوانده، لندن اعلام حکومت نظامي کرد. در ماه دسامبر، انگلستان مصر را تحت الحمايه خود اعلام کرد و با عزل عباس حلمي، عموي او حسين کامل پاشا، که به سلطنت انگلستان وفادار بود، را در راس يک سلطان نشين جديد قرارداد.

قاهره درمورد ليبي هم نگراني داشت. گزارش هايي حاکي از آن بود که ماموران آلماني با سنوسيه که يک گروه مذهبي مهم در ليبي بودند، تماس گرفته اند تا آنها در کنار آلمان به جنگ بپردازند. اين خبر جديد به نگراني ها درمورد حمله آلمان به غرب مصر دامن مي زد زيرا مي توانست موجب ايجاد تلاطم در آفريقاي شمالي شود. شيخ السنوسي، به سهم خود با هردو طرف مذاکره مي کرد. خبرهاي ديگري که از عربستان مي رسيد نشان مي داد که اقدامات پيشين ترک ها درمورد تماس با روساي قبايل براي کسب حمايت آنها از استانبول شکست خورده است.

با وجود همه اين نشانه ها، در پايان سال ١٩١٤، مقامات انگلستان در مصر، هند وجاهاي ديگر در خاورنزديک، بيش از پيش درباره جهاد اعلام شده توسط عثماني و با حمايت آلمان نگران بودند. کسي نمي داند که اين وضعيت تا چه حد بر بحث داغي که در لندن درمورد راهبرد نظامي درگرفته بود اثر گذاشت. کيچنر مدتي طولاني نگران خطر ناشي از پان اسلاميسم به پدرخواندگي عثماني ها و حمايت قدرتمند آلمان بود. او و ديگر «شرقي» هاي لندن اين فکر را پيش کشيدند که با توجه به بن بست مرگبار و پرهزينه جبهه جنگ در فرانسه، ارتش فرانسه بايد خط جبهه خود را حفظ کند و انگلستان ارتش به تازگي کنار کشيده از حمله دشمن را در چند محل آسيب پذيرتر، ترجيحا خاور ميانه نگهدارد.

برنامه درظاهر درخشان به نظر مي آمد؛ هدف آن واداشتن عثماني به رهاکردن جنگ، کاستن از سنگيني بار صرب ها و روس ها، اِعمال فشار بر ارتش هاي اتريش- مجارستان و پايان دادن به بن بست در فرانسه بود. پيش از آن، در آغاز ماه نوامبر، درياداري انگلستان، تقريبا به تنهايي، فرمان بمباران استحکامات عثماني در داردانل از راه دريا را داده بود. اين فرمان خطاي نظامي سنگيني بود که به ترک ها هشدار داد و آنها را واداشت به تقويت نيروي دفاعي خود در تنگه ها و شبه جزيره گاليپولي بپردازند.

اميدهاي بربادرفته

سال ١٩١٥ با عمليات نظامي دوطرف جنگ آغاز شد. عثماني ها، زير فشار آلمان ها به کانال سوئز حمله کردند. تقريبا همزمان با آن، انگلستان که درپي کسب يک پيروزي بزرگ عليه عثماني ها بود، حمله گسترده اي به گاليپولي کرد، اما هيچ يک از اين عمليات با موفقيت همراه نبود. چند مقام انگليسي از جمله کيچنر، وزير جنگ، و سِر جان ماکسول، فرماندار نظامي قاهره، تهديد عثماني روي کانال سوئز را دستکم نمي گرفتند. آنها با اصرار خواستار رسيدن نيروهايي که از هند مي آمدند، آمادگي بهتر نيروهاي انگليسي در قاهره و اسکندريه و از بين رفتن پادگان مصر مستقر در سودان شدند.

در ٢ و ٣ فوريه ١٩١٥، لشکر هشتم ارتش چهارم عثماني، که توسط جمال پاشا، از «ترک هاي جوان» فرماندهي مي شد و مستشاراني آلماني، از جمله پروفر داشت، با اين اميد که اين حمله موجب قيام عليه انگلستان شود، به کانال سوئز حمله کرد. حمله از هر نظر به شکست منجر شد. ازجمله دلايل شکست اين واقعيت بود که کارزار عثماني به هيچ وجه با حمايت روساي قبايل عرب روبرو نشد و اين امر از چشم هاي انگليسي ها پنهان نماند.

با اين حال، حمله نافرجام عثماني به کانال سوئز، نگراني لندن را بيشتر کرد. در سوي دشمن، آلماني ها فکر مي کردند که حمله به قدر کافي به انگليسي ها هشدار داده تا آنها را وادارد که تعداد زيادي از نيروهاي خود را، به زيان نيروهاي جبهه غرب اروپا، در مصر نگهدارند. اما درواقع، اين حمله به کانال کمتر از حمله پرهزينه و فاجعه بار به شبه جزيره گاليپولي، که در ١٩ فوريه شروع شد، موجب جابجايي نيروهاي انگليسي شد. به رغم اعزام مرتب تيپ هاي هندي، استراليايي و نيوزيلندي از مصر به گالپولي، شمار نيروهاي نظامي مصر تغيير اساسي نکرد و بين ٧٠ تا ١٠٠ هزار تن بود.

اما حمله بي حاصل به گاليپولي، بيم هاي انگلستان از شکل گيري يک دنياي عرب بالقوه دشمن را چند برابر کرد. پياده کردن نيرو در اين شبه جزيره در ماه هاي آوريل و اوت فاجعه بار بود و توسط نيروهاي عثماني، با کمک مستشاران و نيروهاي آلماني به عقب رانده شد و مهاجمان تلفات سنگيي متحمل شدند. به علاوه، پيشروي کند و دشوار نيروهاي انگليسي- هندي در جنوب بين النهرين قاهره و لندن را ناراحت مي کرد. در شرق اين منطقه، درايران تحريکات نظاميان عثماني و ماموران محلي آنها که به تبليغات پان اسلامي مي پرداختند و اين کشور را ترغيب مي کردند که در کنار آلمان ها سلاح به دست گيرند، از ديد انگليسي ها تهديدي براي تسلط ايشان بر هند بود.

اين همه ماجرا نبود. در بخش بزرگي از سال ١٩١٥، آلماني ها برنامه هايي براي فرستادن ماموراني به سراسر ترکيه و عربستان غربي تا بحرالميت و از آنجا تا ابيسين(حبشه)، سودان و نقاط دورتر آفريقا تدوين کردند. اين ماموران دستور داشتند بين مسلمانان سلاح توزيع و آنها را به جهاد عليه انگلستان ترغيب کنند. اما بيشتر اين برنامه ها شکست خورد. اين برنامه ها بازتاب خواست برلن در پاسخگويي به فشار سنگين اِعمال شده توسط انگلستان و فرانسه بر مستعمره هاي آفريقايي آلمان بود. اين امر از آن رو بود که نيروهاي انگليسي- فرانسوي توگو و کامرون را تصرف کرده و نيروهاي انگليسي و مستعمراتي آن جنوب غرب آفريقا و آفريقاي شرقي مستعمره آلمان را تسخير کرده بودند.

دراين حين، در برلن نيز نگراني درمورد اوضاع جاري جنگ در خاورنزديک رشد مي کرد. اين امر به ويژه به خاطر عدم استقبال عرب هاي عثماني از اعلام جهاد مورد حمايت آلمان بود. بسياري از ترک ها نيز اشتياق چنداني به فراخوان جهاد نشان نداده بودند. در نتيجه، درماه آوريل اوپنهايم به استانبول رفت. ماموريت اساسي او از نو فعال کردن چيزي بود که او و ديگر مقامات آلماني آن را کارزار تبليغاتي و اطلاعاتي بي حاصل درميان عرب ها و ديگر مسلمانان مي دانستند.

در اين مورد، جدي ترين مسئله براي آلماني ها وفاداري شريف مکه نسبت به عثماني ها بود. در پايان ماه آوريل، اوپنهايم دو بار با فيصل، پسر ديگر شريف مکه ديدار کرد. اين دو به توافقي دست يافتند که بنابرآن « شريف مکه متعهد مي شد پان اسلاميسم را رواج دهد و وضعيت سياسي عربستان را به دولت عثماني گزارش نمايد. اما ظاهرا اوپنهايم نمي دانست که کمي پيش از آن، فيصل مدتي را در سوريه با ملي گراهاي عرب ضد عثماني گذرانده و نيروهاي آنها را براي پدر خود ارزيابي کرده بود. همچنين، او به استانبول آمده بود تا از توطئه فرضي براي سرنگون کردن شريف مکه و خانواده اش و پايان دادن به حاکميت آنها بر حجاز و اماکن مقدس آسلامي آن شکايت کند.

اوپنهايم، علاوه بر ديدار با فيصل، برنامه هايي هم براي استفاده از عرب هاي بين النهرين در کارزار تبليغاتي خود طراحي کرده بود. او در سوريه وعربستان شمالي، در بسياري از شهرها و کنسولگري هاي محلي آلمان شبکه اي گسترده از مراکز تبليغاتي به وجودآورده بود. درطول ماه ژوئن او توانست سازماني مخفي براي ارسال تبليغات و اطلاعات ديگر به مصر ايجاد کند.

در طول ٤ ماه بعد، با برپايي دفتر خود در دمشق، او به روستاهاي سوريه، شبه جزيره سيناي تحت کنترل انگلستان و به سوي جنوب در نزديکي مدينه سفر کرد. او که مانند يک باديه نشين لباس پوشيده بود، همراه با بروفر مقدار زيادي پول همراه داشتند، در شهرها، روستاها و واحه ها متوقف مي شدند و با شور و حرارت به تبليغ پان اسلاميسم و نفرت عليه مسيحيان، به ويژه انگليسي ها مي پرداختند. اما اين ترغيب و تشجيع ها شنوندگان عرب را چندان تحت تاثير قرارنمي داد، زيرا او يک يهودي و نماينده يک حکومت مسيحي بود. ازاين رو، فعاليت هاي اوبا بدگماني عثماني هايي که مخالف ماموريتش بودند روبرو شد.

درواقع، تنش و عدم توافق بين آلماني ها وعثماني ها تقريبا در همه سطوح سياسي و نظامي رشد مي يافت. در سوريه، جمال پاشا، فرماندار «ترک هاي جوان» و فرمانده ارتش چهارم عثماني، انجام ماموريت اوپنهايم درمورد نجات برنامه جهاد را سخت تر کرد. او به وجود توطئه اي ضد عثماني درميان ملي گرايان عرب محلي سوء ظن برد، سياست خود درمورد ايشان را تغيير داد و از آشتي و مسالمت جويي به سرکوب رو آورد و با اعدام١١ ملي گرا و محکوم کردن غيابي ٤٥ تن ديگر به مرگ دست زد. او واحدهاي نظامي عرب را از سوريه بيرون برد و نيروهاي ترک را جايگزين آنها کرد.

انگليسي ها هم به نوبه خود گزارش هايي دريافت کردند که برخوردهايي بين دشمنانشان رخ داده است. درماه مه ١٩١٥، قاهره درجريان ماموريت اوپنهايم قرار گرفت اما چيزي درمورد ديدارهايش با فيصل نمي دانست. خبر ديگري هم به قاهره رسيد که اوپنهايم و ماموران کنسولي اش در حيفا، حلب و سوريه شمالي کشتار ارامنه توسط عثماني ها را ترغيب مي کردند.

مضمون بحران

در پائيز ١٩١٥، اين يقين که جنگ در خاورنزيک به نقطه حاد رسيده، در ميان مقامات انگليسي رواج داشت. نيروهاي انگلستان در گاليپولي و بين النهرين شکست نظامي مداومي متحمل شدند و به تحريک ماموران آلماني و عثماني، بحران هاي سياسي در مرزهاي مصر و هند به نقطه اوج رسيده بود. حمله شيخ السنوسي در ماه نوامبر به نيروهاي خط مقدم انگليسي در غرب مصر، همزمان با رسيدن ماموران آلمان به افغانستان و اوج تحريکات ضد انگليسي در ايران بود.

مسئولان اصلي در لندن و قاهره از اضطراري بودن وضعيت معذب بودند و در اين ايده که امپراتوري عثماني بايد ازبين برود راسخ تر مي شدند. اما در سال ١٩١٥ انگلستان ناگزير بود منافع متحدان اروپايي خود در خاورنزديک را همانند منافع خود درنظر بگيرد. در ماه مارس، لندن و پاريس به توافقي درباره استانبول با روسيه دست يافتند. در اين توافق آنها وعده دادند که درصورت پيروزي متحدين در جنگ، تنگه هاي درياي سياه و پايتخت عثماني به روسيه واگذار شود. اما مرحله حياتي کار دولت انگلستان با واسطه گري سِر هنري مک ماهون، کميسر عالي در مصر بود که در ماه اکتبر به توافق با شريف مکه رسيد که انگلستان از مبارزه براي استقلال عرب ها در عربستان، بين النهرين و بخش هايي عمده از سوريه پشتيباني کند.

بنابر شرايط توافق و پس از تبادل پيام هاي متعدد، قاهره و لندن شريف حسين را ترغيب به شورش عليه عثماني ها کردند که پيشتر در پائيز ١٩١٤ کيچنر و عبدالله، پسر شريف حسين، درباره آن مذاکره کرده بودند. شريف حسين که در دنياي مسلمان به عنوان نگهبان اماکن مقدس از جايگاهي بي همتا و استقلالي نسبي برخوردار بود، نه تنها فردي مناسب براي رهبري شورش عرب، بلکه تنها کسي نيز بود که مي توانست با اثرات اعلام جهاد سلطان- خليفه عثماني مقابله کند.

در قاهره، ترس از جهاد پان اسلامي ضد انگليسي، از ليبي گرفته تا افغانستان – و شايد حتي تا هند – به سطحي فوق العاده رسيده بود. در ٢٤ اکتبر، نظر مک ماهون اين بود که فعاليت هاي آلمان در ميان مسلمانان بي نهايت خطير بود و هشداري براي سِر ادوارد گري، وزير امورخارجه، در همان روزي که پيام مهم خود را براي شريف مکه ارسال مي کرد، فرستاد. اودر اين پيام گفت: «مسئولان آلماني و افراد خصوصي در موارد متعدد به تبليغ جهاد مي پردازند و روحيه ضد مسيحي را درميان مسلمانان رواج مي دهند» او مي افزود که ماموران آلماني در سوريه، بين النهرين و ليبي به تبليغ اين پرداخته اند که امپراتور آلمان به اسلام گرويده است.

اما از ديد انگليسي ها، روشن ترين نشانه اين تهديد پان اسلامي حضور مداوم اوپنهايم در خاک عثماني بود. فعاليت هاي آلماني ها دلايل بيشتري براي اين فکر مي داد که انگلستان بايد دست به اتحاد با عرب ها بزند. اوپنهايم به ويژه توجه سِر مارک سايکس – شخصيت کليدي دفتر جنگ کيچنر و مسئول خاورنزديک آن – را به خود جلب مي کرد. در ژوئن ١٩١٥، سايکس لندن را براي انجام يک ماموريت تحقيقي در خاورنزديک و هند ترک کرد. دراين حين، از آنجا که او آشنايي عميق با بخش عمده منطقه نداشت، در هنگام سفر به بالکان، براثر اطلاعات گاه نادرست درمورد اوپنهايم، دچار حالت عصبي ناشي از جنگ شد.

سايکس هنگام رسيدن به مصر، اطلاعاتي درباره اوپنهايم به لندن فرستاد که منشأ آنها نه دستگاه هاي اطلاعاتي، بلکه شنيده هاي او از منابع روسي بود. او از اوپنهايم شخصيتي بزرگ تر از حد طبيعي ساخت و اورا «يک يهودي خيلي ثروتمند» و «دوست شخصي امپراتور آلمان» توصيف کرد. اوگفت که «آلمان ها يک جنگ خشن مذهبي عليه انگلستان» به راه انداخته اند و به غلط براين نکته تاکيد کرد که اوپنهايم عمليات انجام شده در ايران و افغانستان را هدايت کرده است. او گزارش خود را با گفتن اين که آلماني ها «کشتار ارامنه در عثماني را “ترغيب” مي کردند و هرچه از دستشان برمي آمد براي کشتن شهروندان انگليسي در ايران انجام مي دادند» به پايان برد.

دانستن اين نکته دشوار است که آيا ديدگاه سايکس درباره تبار يهودي اوپنهايم براثر وجود همين ديدگاه درميان مقامات انگليسي در قاهره بوده است. گيلبرت کلايتون، مدير اطلاعات در مصر، و سِر رجينالد وينگيت، فرمانده ارتش مصر و فرماندار کل سودان فکر مي کردند که يک گروه يهودي طرفدار آلمان دولت عثماني را کنترل مي کند.

اما به ويژه اين سايکس بود که بيش از همه از تهديد پان اسلاميسم ناشي از فعاليت اوپنهايم هراس داشت. آنچه مي دانيم اين است که زماني که سايکس در تابستان به خاورنزديک رسيد، تماس هاي مخفي بين کلايتون، سِر رونالد استور، که در آن زمان دبير شرقي در قاهره بود، مقامات رسمي ديگر و ملي گرايان عرب خواهان استقلال بيشتر شده بود. به علاوه، مک ماهون هم به مکاتبه با شريف مکه درمورد ملي گرايان و آغاز شورش عرب ادامه مي داد.

در ماه هاي اکتبر و نوامبر، قاهره گزارش هايي درمورد حضور اوپنهايم در شبه جزيره سينا و حجاز دريافت کرد. اطلاع از اين امر به وحشت انگليسي ها افزود زيرا اوپنهايم مي توانست تهديدي براي روابط ايجاد شده با شريف مکه باشد. پيش از آن که شريف حسين بتواند آنها را وادار به عزيمت کند، آلماني ها توانسته بودند تا چند کيلومتري مدينه و مقدس ترين اماکن اسلام پيش بيايند. اين خبر توسط عبدالله به انگليسي ها رسيد. کلايتون رئيس اطلاعات قاهره در ١٢ نوامبر اين امر را به لندن اطلاع داد. او پيام عبدالله درباره اخراج اوپنهايم ازمدينه را به عنوان قصد عرب ها براي خصومت عليه عثماني ها تعبير مي کرد.

درپايان سال ١٩١٥، فعاليت پان اسلامي اوپنهايم استدلال مکملي به مسئولان انگليسي در مصر داد تا بتوانند دولت را در لندن متقاعد کنند – که به ويژه به رغم مخالفت دولت هند، و نيز چند عضو وزارت امورخارجه و وزارت جنگ – به تعهد دربرابر شريف مکه بپردازد. سياست عرب قاهره، به گفته سِر رجينالد وينگيت، فرماندار کل سودان، براساس وضعيت در اروپا و موفقيت امپراتوري هاي محور عليه روسيه ديکته مي شد که برنامه هاي متحدين در بالکان را بهم زده و شريف مکه را تحت نفوذ قرارداده بود.

از مکاتبه هاي مک ماهون و شريف مکه برنامه توافقي درباره سرزميني به دست مي آمد که مي بايد قلمروي حکومت مستقل عرب آينده باشد، به استثناي چند منطقه به طور مبهم مستثني شده در سوريه، که فرانسه در آنها منافعي داشت. همچنين، درآغاز سال ١٩١٦ انگلستان وعده داد که به شريف مکه سلاح تحويل دهد تا او بتواند به شورش عرب دامن زند. اين رويدادها سايکس و مسئولان انگليسي در قاهره را به ايجاد يک دفتر امور عرب ها در دستگاه اطلاعاتي محلي واداشت. دولت انگلستان هم به نوبه خود، عهدنامه اي با ابن سعود رئيس بزرگ عرب در شرق و مرکز عربستان امضاء کرد.

به نظر مي آمد که مجموعه اي از عوامل، ازنظر مقامات انگليسي، مبناي سياست هاي بيش از پيش محتمل آنها است. از جمله اين عوامل، گزارش هايي تائيد مي کرد که ترک ها دريافته بودند که با شريف مکه مشکلاتي اساسي دارند و قصد داشتند با او به توافق برسند. در نيمه ماه دسامبر، سايکس به لندن بازگشت که در آن تصميم هايي بزرگ درمورد راهبرد جنگ گرفته مي شد. دولت انگلستان مذاکراتي را با پاريس درمورد مطالبات آن در سوريه و فلسطين آغاز کرده بود. سايکس در آن زمان آنچه که در ماه مه ١٩١٦ بايد اجرا مي شد را در ذهن داشت. اين همان چيزي بود که در قالب توافق مشهور و مجادله برانگيز «سايکس- پيکو» ريخته شد. در اين توافق که شريف مکه تا ماه نوامبر ١٩١٧ از آن بي اطلاع بود – و بلشويک هاي روسيه پس از به قدرت رسيدن آن را افشاء کردند-، سايکس به طور محرمانه با فرانسوي ها درمورد ايجاد يک «عربستان بزرگ» در آينده (پس از جنگ) براي عرب ها و شريف حسين مذاکره کرده بود اما، بخش سوريه اي آن که تحت کنترل فرانسوي ها بود را مستثني نموده و قرار گذاشته بود که بين النهرين نصيب انگلستان شده و فلسطين هم يک منطقه بين المللي شود.

سايکس به عنوان يک قهرمان به لندن بازگشت. او در بالاترين سطوح دولت از عقد اتحاد با شريف مکه دفاع کرد و هشدار داد که ممکن است عثماني ها او را کشته و فرد ديگري را به جاي او در سمت نگهبان اماکن مقدس بگمارند. او تاکيد مي کرد که در اين صورت قدرت انگلستان، نه فقط در بين النهرين بلکه همچنين در مصر، ايران، افغانستان، هند و سودان با تهديد يک «جهاد واقعي» روبرو مي شد.

در دسامبر ١٩١٥، به شکلي ريشخندآميز، از بحراني که سايکس با شور و حرارت درباره آن به لندن هشدار مي داد، دستکم به طور موقت گره گشايي شد. بحراني که ناشي از فعاليت هاي پان اسلامي دشمن، و شکست نظامي در داردانل بود. نيروهاي انگليسي در غرب مصر شورش سنوسي ها را پس رانده و در ايران هم انگليسي ها و روس ها کنترل وضعيت را به دست گرفته بودند. به علاوه، امير افغانستان کوشش هاي هيئت آلماني درکابل، که مي خواست او را به اعلام جنگ عليه انگليسي ها در هند وادارد، را رد کرده بود.

کسي درست نمي داند که اين ملاحظات تا چه حد در تغييرات بزرگ در راهبرد نظامي لندن در پايان سال اثر گذارده بود. تغييراتي که منجر به انتقال بسياري از نيروهاي مصر به فرانسه شد. به هرحال، هربرت هنري اسکيت، نخست وزير، ويليام رابرتسون را به رياست ستاد کل امپراتوري انگلستان منصوب کرد. رابرتسون که يک «غرب گرا» بود که باور داشت که ارتش بايد خود را روي صحنه هاي اصلي جنگ در فرانسه متمرکز کند، رويدادهاي سياسي و نظامي خاورنزديک، که به نظر او درخور عمليات مهم تر نبود را «کوچک» توصيف مي کرد. چندي نگذشت که کيچنر «شرق گرا» به عنوان مشاور عالي نظامي دولت انگلستان منصوب شد. رابرتسون که از شمار زياد نيروهاي به کارگرفته شده در خاورنزديک ناراضي بود، به ماکسول دستور داد که «هرچه بيشتر سرباز، اسب و سلاح از شرق به جبهه غرب بفرستد». از ١٤ تيپي که در آن زمان در مصر بود، ٩ تيپ پيش از شروع نبرد «سوم»در اول ژوئيه ١٩١٦ به فرانسه فرستاده شد. در مصر و بين النهرين، رابرتسون فرمان داد که نيروها خطي دفاعي تشکيل دهند.

١٩١٨- ١٩١٦: شورش عرب

بازي ديگر سرنوشت، در طول نخستين هفته هاي سال ١٩١٦ خبرهاي عميقا نوميدکننده خاورنزديک به لندن رسيد. در ٨ ژانويه آخرين نيروهاي انگليسي از گاليپولي عقب نشسته بودند. دربين النهرين، ترک ها ارتش ششم عثماني، به فرماندهي يک مارشال آلماني، کوت العماره را با تعداد بسيار کمتري از نيروهاي انگليسي محاصره کرده بودند.

دراين حين، در ماه هاي ژانويه و فوريه لندن همچنان اتحاد با عرب ها را تحکيم کرد. شريف مکه شخصا از روند مذاکرات و واقعيت هاي تازه سوريه ناراحت بود. فرماندار عثماني سوريه، جمال پاشا دست به سرکوب و ارعاب عليه ملي گرايان عرب زده بود. با اين حال، شريف مکه درمورد وفاداري خود به انگليسي ها اطمينان داد. قاهره براي ترغيب شريف حسين به شورش هرکاري مي کرد. شريف هم به نوبه خود با عثماني ها هم مذاکره مي کرد، اما به نظر مي آمد که آنها چندان دربند جلب رضايت او نيستند.

در ١٨ فوريه، شريف مکه رضايت خود از عهدنامه با انگلستان را به مصر اطلاع داد. او از فرصت براي دادن اين هشدار استفاده کرد که عمليات آلمان در عربستان و آفريقاي شرقي قريب اوقوع است. او «سفر يک گروه آلماني در سواحل آفريقا در کرانه درياي سرخ را به مک ماهون اطلاع و وعده داد که او را از «رسيدن» و «مقصد» آنها آگاه کند. او اطلاعات خود را از فيصل، که او را براي برطرف کردن سوء ظن هاي عثماني ها به دمشق فرستاده بود، دريافت مي کرد.

هنگامي که هيئت آلماني به سوريه رسيد، جمال پاشا آن را تا دو ماه معطل نگهداشت. کسي نمي داند که عثماني ها به شورش عرب ها سوء ظن داشتند، يا به راستي نگران امنيت هيئت آلماني بودند. آنچه مي دانيم اين است که جمال پاشا درمورد هيئت آلماني به شريف حسين اطلاع داد و از او خواست که امنيت آنها را در هنگام عبور از سراسر حجاز تامين کند. هيئت با قطار صحراي حجاز را تحت حفاظت يک واحد ارتش عثماني پيمود، اما هنگامي که به نقطه اي رسيد که هيچ غيرمسلماني اجازه عبور از آن را نداشت، واحد نظامي عثماني را ترک کرد و در امتداد خط ساحلي تا يمن پيش رفت. از آنجا، هيئت قصد داشت از درياي سرخ عبور نموده و به سودان و سپس مصر برود. در مصر، هيئت مي خواست شورش هايي عليه انگلستان برانگيزد که هدف بزرگ آن حذف فشار بر روي نيروهاي آلماني محاصره شده در آفريقاي شرقي بود.

اما در ٥ ژوئن، هنگامي که هيئت به ينبع رسيد، شورش عرب در حجاز آغاز شد. آلماني ها براي نجات جان خود گريختند و بخش عمده تجهيزات – ازحمله سلاح هاي سبک – خود را به دريا ريختند. نيمي از هيئت موفق به فرار شد، اما ديگران به دست باديه نشينان کشته شدند. بديهي بود که نگراني شريف حسين درمورد رسيدن هيئت آلماني- عثماني، او را واداشته بود که شورش را چندين هفته پيش از موعد پيش بيني شده و حتي پيش از آن که سلاح هاي وعده داده شده توسط انگليسي ها را در آغاز سال ١٩١٦ دريافت کند، شروع نمايد.

قيام عرب، به رغم نشانه هاي هشدار دهنده بسيار درباره عدم وفاداري شريف حسين و دوستي او با انگلستان، عثماني ها و آلماني ها را غافلگير کرد. تنش بين آلمان و عثماني افزايش يافت. درحالي که عثماني ها شورش عرب را دستکم مي گرفتند، اين شورش بلافاصله سبب نگراني مسئولان آلماني شد. در ٤ اوت، حمله دوم عثماني به کانال سوئز که از مدتي پيش برنامه ريزي شده بود آغاز شد. اما اين حمله هم مانند حمله نخست به شکل ناراحت کننده اي شکست خورد. اين حمله نه شورش عرب را مختل کرد و نه گسترش دفاع نظامي در شبه جزيره سينا به سوي فلسطين را تهديد نمود.

درحين شورش عرب، انگلستان و فرانسه به نيروهاي عرب سلاح و مستشار عرضه کردند که مشهورترين آن باستان شناس- جاسوس انگليسي تي. اي. لورنس بود. درمورد پاريس، متحد اصلي لندن، به رغم ميل مسئولان انگليسي – که مصمم به محدودکردن نفوذ متحد خود بودند-، شورش عرب به ميزان فعاليت هاي آنها در خاورنزديک افزود. فرانسه به دلايل زياد به حمايت از شورش عرب پرداخت. از نظر سياسي، گسترش شورش در ميان مردم سوريه، فلسطين وارمنستان مي توانست زمينه را براي دخالت فرانسه در منطقه و به ويژه سوريه آماده کند. ازنظر نظامي، فرانسويان اميدوار بودند که شورش عثماني را فلج کند. آنها روي اين واقعيت هم حساب مي کردند که شورش موجب مي شود که اکثر مسلمانان ساکن مستعمره هاي آفريقايي فرانسه به نفع آن، دست از حمايت از عثماني ها بردارند و فرانسه را آزادي بخش اماکن اسلامي به شمار آورند. آنها در سپتامبر ١٩١٦ دو هيئت، يکي به جده و ديگري به مکه فرستادند تا به عمليات نظامي شريف حسين و تامين سلاح هايش کمک کنند.

به رغم مزيت هاي فوري که شورش عرب نصيب انگلستان کرد، نبايد درباره اهميت آن در تاريخ جنگ جهاني اول مبالغه کرد. با آن که اين شورش شکست نظامي عثماني در سال ١٩١٨، به ويژه با عمليات نظامي عرب ها در ماوراي رود اردن در تابستان وپائيز، را تسريع کرد، مانند ديگر کارزارهاي خاورنزديک، در قياس با حمله هاي آلمان و متحدين درفرانسه، اهميتي نسبي داشت. انگلستان حتي بدون شورش عرب هم عثماني ها را شکست مي داد. اما آيا عکس اين هم مي توانست اتفاق بيفتد ؟ انگلستان و متحدانش، اگر عرب ها از اعلام جهاد سلطان- خليفه پيروي مي کردند، آيا مي توانستند پيروز شوند ؟ دادن پاسخ درست به اين پرسش ممکن نيست. با اين همه، و چنان که اين نوشتار نشان داده، انگلستان پيش از و درحين جنگ از احتمال يک جنگ مقدس عليه خود بيمناک بود. انگليسي ها به اين دليل اساسي شورش عرب را ترغيب کردند که در سال ١٩١٥ و آغاز سال ١٩١٦ نگران اين بودند که عثماني ها با کمک آلمان قدرتمند، در حال به قيام برانگيختن دنياي مسلمان از آفريقاي شمالي تا افغانستان، به شورشي متعصبانه عليه ايشان بودند. حتي پيش از جنگ، ديدگاه پان اسلامي شورش هايي در مصر، خليج فارس و هند برانگيخته و موجب وحشت انگليسي ها شده بود. نگراني آنها به خاطر شکست فاجعه بار داردانل و بين النهرين تشديد شد و لندن را واداشت که نزديک به نيم ميليون سرباز را درطول جنگ در خاورنزديک نگهدارد. درمورد اثري که اين نبردها مي توانستند در روند جنگ در جبهه فرانسه داشته باشند، تنها مي توان به حدس و گمان متوسل شد.

سرانجام، مي توان گفت که اين ماليخوليا سبب عقد توافق هاي محرمانه بسيار و وعده هايي شد که انگليسي ها به عرب ها، فرانسويان و – پس از اعلاميه بالفور در ٢ نوامبر ١٩١٧- به يهوديان دادند. اين تصميم ها مبناي استعمارگري پس از جنگ در خاورنزديک شد و به يک رشته اقدامات، توافق هاي امضاء شده و اسناد بين سال هاي ١٩٢١ و ١٩٢٢ شکل داد. مستعمرات دستخوش مخالفت و اعتراض بسياري از عرب ها، امپراتوري عثماني را تکه پاره کرد و ترکيه اي محدود به آناتولي به جا گذاشت.

در کوتاه مدت، صلح امضاء شده، «صلحي که به همه صلح ها پايان داد» (١)، به انگلستان کمک کرد که تسلط خود بر مصر و هند را حفظ کند و حتي امپراتوري خود را گسترش دهد. اين کشور از سوي «جامعه ملل» (SDN) ماموريت يافت که فلسطين، شامل ماوراي رود اردن را اداره کند. در بخش فلسطيني اين حکم ماموريت، لندن به يهوديان وعده يک «کانون ملي» که حقوق کامل غير يهوديان را رعايت کند را داد و در عراق و جاهاي ديگر نيز يک سرزمين تحت الحمايه (بين النهرين) ايجاد کرد. در شمال و شرق عربستان، با قدرتي که در اثر جنگ افزايش يافته بود، توانست حاکميت يابد. «جامعه ملل» (SDN) به فرانسه نيز حکم سرپرستي سوريه و لبنان را داد. عرب ها هم به شدت از اين تقسيم بندي استعماري ناراضي شدند. آنها نقشي اساسي در پيروزي متحدين داشتند و به شريف مکه وعده – انجام نشده – يک حکومت عرب مستقل و حاکميت سرزميني داده شده بود. اما در آن زمان، عده کمي از مردم، به مشکلات خطيري که جنگ و صلح پس از آن براي انگلستان به وجود مي آورد توجه داشتند.

١ - نام کتاب تاريخ نگار داويد فرومکن که در سال ١٩٨٩ انتشار يافت