شنبه ۶ ژوئیه ۲۰۲۴
دیروز در چادر با صباح درباره تلاطم هایی که در زندگی مان به وجود آمده حرف می زدم. این که چه شده که ناگزیر از زندگی در زیر چادر در شرایط خیلی سخت شده ایم و گرما، حشرات و گرد و خاک از سر و رویمان بالا می رود... می گفتم که همه این ها یک روز تبدیل به خاطره هایی خواهد شد که می تواند مایه خندیدن شود. به صباح گفتم که بعدها حکایت این روزها را شوخی کنان برای همدیگر خواهیم گفت که
یادت می آید وقتی آتش را روشن کردی همه صورتت سیاه شده بود. گونه های سرخت چگونه سیاه شده بود ؟. بی تردید به هم خواهیم گفت: یادت می آید چطور برای خرید آب از مخزن ها صف بسته می شد، چطور یک استخر درست کردیم. چطور سعی کردیم چادر خود را به صورت یک ”ویلا“ درآوریم و آن را ” عزت“ یا ”تفاخر“ می نامیدیم. درست است که امروز در وضعیت دشواری هستیم، اما بعدها که همه اینها به صورت خاطره در می آید با خنده از آنها یاد خواهیم کرد.
همچنین، درباره دستگاه جنگی ای حرف زدیم که همه چیز: آدم ها، ساختمان ها، زیرساخت ها، درخت ها، سنگ ها، زمین ها و حتی سفره های آبی را تخریب کرده، ولی بسیاری از مردم متوجه نمی شوند که این دستگاه چیزی مهم تر را نیز تخریب می کند و آن یادگارهای گذشته است، چون تخریب یک خانه فقط فروریختن دیوارهای آن نیست، بلکه ازبین بردن کانون خانواده است. در جامعه ما، معمولا آپارتمان یا خانه کانون خانواده است. بیشتر مردم غزه در «ساختمان های خانوادگی» که در چند طبقه ساخته می شود و در آن پدر، فرزندان همراه باهمسران و نوه ها زندگی می کنند، همه با هم هستند زندگی می کنند. همه در این خانه بزرگ شده اند و در همه مراحل زندگی از آن خاطره هایی دارند. دوران کودکی، تحصیل، فارغ التحصیلی و ازدواجشان در آن گذشته و به خصوص خاطره هایی از پدری دارند که یک عمر کار کرده تا بتواند این خانه را بسازد.
«دیگر عکسی از دوران کودکی خود ندارم»
کارکردن، ساخت یک خانه، ازدواج کردن و داشتن فرزندان، دیدن بزرگ شدن آنها و این که هرکدام از آنها بتواند آپارتمان خود را داشته باشد، رویای سنتی همه فلسطینی ها است. هنگامی که وضع بهم ریخت، من کوشیدم که از این خاطره ها هرچه که می توانم را حفظ کنم. پیش از این جنگ، جنگ های دیگری هم بود و ما همواره آماده بودیم خانه را به سرعت ترک کنیم. پس از حمله سال ۲۰۱۴، که اسرائیل شروع به هدف گرفتن برج های مسکونی مانند آن که آپارتمان من در آن است کرد، ما همیشه کوله پشتی هایی آماده برای وضعیت اضطراری داشتیم و من اصرار داشتم یک یادگاری مانند عکس های کودکان، ولید... و در آن بگذارم.
هنگامی که این حرف ها را می زدم، صباح گفت که در سال ۲۰۱۴، وقتی خانواده اش برای نخستین بار خانه خود را ازدست داد، همه چیز او ازبین رفت: «دیگر چیزی نداشتم، نه عکسی از دوران کودکی، نه عکسی از دوران مدرسه. عکس های پدر و مادر و جوانی پدرم همه ازبین رفت». در این جنگ هم ساختمان خانوادگی صباح برای دومین بار از بین رفت. پدرش ۵ سال را صرف بازسازی آن کرده و هنوز ساخت یک طبقه دیگر باقی مانده بود. یادگارهای سال های بین ۲۰۱۴ و ۲۰۲۳ هم بار دیگر ازبین رفت.
در آن ساختمان صباح آپارتمان خود را داشت، شروع به مبله کردن آن کرده بود و عکس های پسرانش در مهد کودک، و زمان دریافت گواهی تحصیلی قاب شده و به دیوار آویخته شده بود. دستگاه جنگ همه اینها را ازبین برد.
فروش جواهراتی که از نسل های پیش بجا مانده
به طور کلی، در خانه های ما چیزهای زیادی یافت می شود: یادگاری هایی که از سفرها آورده شده، هدیه های دریافتی از دوستان و جواهرات... نمی دانم که این تنها یک سنت فلسطینی است یا نه، اما همیشه جواهرات از مادر به دختر منتقل می شود. غالبا دیده می شود که زنان جواهری را به خود آویخته اند که از مادرِ مادربزرگشان نسل به نسل به آنها منتقل شده است.
دوستی برایم گفت که یکی از دوستانش برای تأمین غذای خانواده، ناچار از فروش حلقه ای شد که متعلق به مادر بزرگش بود. امروز، اکثریت ساکنان نوار غزه وابسته به کمک های انسان دوستانه هستند. از تقریبا ۳ ماه پیش، این کمک ها دیگر نمی رسد و بسیاری از مردم هم منبع درآمدی ندارند. کارمندان تشکیلات خودگردان فلسطین، از زمان به قدرت رسیدن حماس در سال ۲۰۰۷، همچنان حقوق خود را دریافت می کنند، اما در حال حاضر دریافتی شان نصف شده است. ما ناگهان ناگزیر از فروش دارایی ها و به خصوص جواهرات خود شده ایم. اما ارزش این جواهرات فقط بهای مادی آنها نیست. یک حلقه طلا، فقط ۳۰۰ یا ۴۰۰ دلاری که می ارزد نیست بلکه چیزی است که از مادر و مادربزرگ رسیده و تاریخچه یک خانواده است.
رویای هر مادر است که یک جواهر خود را به دخترش بدهد، که او نیز به نوبه خود آن را به دخترش خواهد داد. این مادر اگر آن جواهر را گم کند، یک گنجینه را گم کرده است. متاسفانه، آدم هایی هستند که از وضعیت جنگی برای ارزان خریدن این گنجینه ها استفاده می کنند.
مردی ناگزیر از فروش حلقه ای که ۵۰۰ دلار می ارزید به ۲۵۰ دلار شد. او هم پول و هم یادگار خود را از دست داد. آنقدر غمگین بود که گریه می کرد. به خریدار تلفن زد و گفت: «این حلقه برای من خیلی مهم است. آیا می توانی آن را تا پایان جنگ نگهداری ؟ می توانم آن را به قیمتی حتی بالاتر پس بگیرم». اما پاسخ خریدار کوتاه و قاطع بود: «نه، من جواهرفروشم، می خرم و می فروشم. نگهداشتن هیچ چیز را نمی توانم تضمین کنم».
یک یادگاری خیلی مهم دیگر کلید «نکبه» است. همه پناهنده ها کلید خانه ای که در سال ۱۹۴۸ از آن رانده شده اند را حفظ کرده و آن را از پدر به پسر می دهند. این کلید به دیوار آویخته می شود. برای ما گنجینه ارزشمندی است. بعضی از مردم آن را در جنگ کنونی یا جنگ سال ۲۰۱۴ از دست داده اند. دیگر یادگاری های تاریخی هم به همین وضع است: نخستین کارت «سازمان امدادرسانی و کار سازمان ملل متحد برای پناهندگان فلسطینی در خاور نزدیک» (UNRWA) پدرِ پدربزرگ من، هنگامی که پناهنده شد، با عکس و تاریخ و پول هایی که روی آنها «فلسطین» نوشته شده و در دوران امپراتوری عثمانی یا قیمومیت انگلستان رایج بوده از این جمله است. این یادگارها نشانه وابستگی به میهن و سرزمین است. از دست دادن یادگار مثل از دست دادن یکی از والدین است.
«می خواهم پسرم به گذشته خانواده مفتخر باشد»
همه اینها سنت است. متاسفانه، روابط خانوادگی در غزه تغییر خیلی زیادی کرده است. پیشتر، واقعا بهم پیوسته بودیم. امروز، روابط ما به صورت یک شبکه عنکبوتیِ پیچیده اما شکننده درآمده است. نمی دانم این را که می گویم می توانید درک کنید یا نه، با از دست دادن یادگارها، گذشته مان هم از دست می رود و همه پیوندها با پدر و مادر یا پدربزرگ و مادربزرگ گسسته می شود. به این خاطر است که من اصرار دارم درموقع جابجا شدن های فوری یک یا چند یادگاری داشته باشم. همه چیز را نمی توان با خود برد، نمی توان دهها آلبوم عکس یا چیزهای دیگر را با خود برد. امروز شاید بتوان همه اینها را روی یک لوح رایانه ای ضبط کرد، اما این کار به زمان نیاز دارد.
کسانی که این را تجربه نکرده اند، فکر می کنند که فقط باید گذرنامه، مدارک لازم، کمی پول و جواهرات را برداشت و فرار کرد. پس از تجربه کردن است که متوجه می شوند که یادگارها با ارزش تر از گذرنامه، مدارک و پولی است که با خود آورده اند. علت این امر این است که برای فلسطینی ها، یادگارها به معنی هویت نیز هست. من هم بار اخیر با خود یک کلید آوردم. هنگامی که پس از تهاجم اسرائیلی ها ناگزیر از ترک آپارتمانمان در شهر غزه شدیم، ناخودآگاه کلید آن را برداشتم. می دانستم که قفل کردن در به دردی نمی خورد چون یا ساختمان بمباران می شود و یا فرد دیگری در آن سکونت می کند، اما می خواستم کلید را با خود داشته باشم تا بیاد بیاورم که در آن زندگی کرده بودیم. پیش از حرکت از تمام آپارتمان فیلمبرداری کردم و این کار را چنان انجام دادم که ولید در همه صحنه ها حضور داشته باشد تا یک روز این ویدیو را به او نشان دهم. از دوستانی که در شهر غزه مانده اند شنیده ام که آپارتمان ما تابحال سالم مانده و فقط شیشه های آن شکسته و مبل ها در اثربمباران شدن آپارتمان های اطراف واژگون شده است. می خواهم ولید روزی این ویدیو را ببیند و به او خواهم گفت: «تو اینجا زندگی می کردی. این اتاقت بود و این اتاق نشیمن». از اسباب بازی هایش هم فیلم گرفته ام. اگر روزی بازگردیم و دیگر خانه مان را نبینیم، دستکم این یادگار را خواهیم داشت.
در این آپارتمان هدیه هایی است که پدرم در زمانی که کار می کرد دریافت کرده بود. او یکی از بنیانگذاران «وفا»، آژانس مطبوعاتی فلسطین بود. برخی از این هدیه ها مربوط به سال های دهه ۱۹۷۰ و از جمله ساعت هایی بود که از روسای کشورها و غیره دریافت کرده بود.
متاسفانه، من نتوانستم همه اینها را با خود بردارم. شاید در نهایت خانه مان بمباران شده و همه اینها دود شود و به هوا برود. همه چیزهایی که می خواستم به ولید نشان دهم. می خواستم به او بگویم: «این ساعت پدربزرگ تو است که رییس جمهوری فلان کشور به او هدیه داده بود» تا درمورد گذشته خانواده، پدربزرگ و پدر خود احساس تفاخر کند. نمی دانم که همه اینها را بازخواهم یافت یا پیش از پایان جنگ همه چیز از دست خواهد رفت. امیدوارم که این وضعیت پایان یابد و مردم خاطراتی دیگر را تجربه کنند که این بار خوب و دلپذیر بوده و در آن اثری از جنگ نباشد.