دو شنبه ۲۳ سپتامبر ۲۰۲۴
امروز می خواهم از «جوری» حرف بزنم که در زبان عربی به معنی «رُز» است. این نام خواهرزاده همسرم صباح و دختر امل است. او به زودی ۹ سال خواهد داشت و مانند بیشتر مردم غزه بارها جابجا شده و از نصیرات که با خانواده اش در آن زندگی می کرد به رفح رفت و سپس دوباره به نصیرات برگشت و در آنجا خانواده اش آپارتمان کوچکی برای سکونت یافته اند. پدر جوری، اسماعیل راننده تاکسی بود. در ۷ اکتبر او با تاکسی از خانه رفت و دیگر برنگشت. چند شاهد می گویند که او در خیابان صلاح الدین زیر بمباران گیر افتاده و همراه با خودروهای دیگری که در این خیابان اصلی نوار غزه بودند از بین رفته است. از او خبر دیگری در دست نیست.
جوری یتیم است اما این را هنوز نمی داند. ما دو روز پیش برای دیدن خانواده آنها به نصیرات رفتیم. طبق معمول، او خود را در آغوشم انداخت و من غرق بوسه اش کردم. جوری نام با مسمایی دارد و دختر کوچک خیلی زیبا و خنده رویی است. از یک سال پیش، او غالبا به من می گوید: «می خواهی مرا مثل یک پدر در آغوش بگیری ؟ نمی دانم او کی برخواهد گشت. فکر می کنم که در زندان اسرائیلی ها است و بزودی آزاد خواهد شد». من هربار به او پاسخ می دهم: «به امید خدا، بزودی آزاد خواهد شد».
بین ۱۹ تا ۲۰ هزار یتیم جنگ
در طول جنگ، جوری یک خواهر کوچک هم پیدا کرده است. امل پیش از ۷ اکتبر باردار بود. نام نوزاد مرام است. جوری از داشتن یک خواهر خیلی خوشحال است ولی به من می گوید: «دلم می خواهد پدرم بتواند برای دیدن مرام بیاید. همیشه به او می گفتم: “من یک خواهر می خواهم، من یک خواهر می خواهم”، حالا این خواهر را دارم و پدرم از دیدن او خوشحال خواهد شد!».
این دو کودک برای پدر و مادرشان بسیار باارزشند. جوری پس از ۱۰ یا ۱۱ سال انتظار با لقاح مصنوعی به دنیا آمد و درمورد مرام هم همین طور بود. اسماعیل این رویا را داشت که جوری بتواند با برادر یا خواهر کوچکش بازی کند.
جوری می گوید: «اما من زیباتر از مرام هستم» و من به او پاسخ می دهم: «البته، تو زیباترین دختر کوچک دنیا هستی!». این وضع قلب مرا می شکند چون خیلی خوب می دانم که یتیم بودن یعنی چه و برای امل، به خصوص در دوران جنگ، بیوه شدن چه معنایی دارد. به گفته سازمان های غیردولتی (ONG)، جوری یکی از ۱۹ تا ۲۰ هزار یتیم جنگ است. فکر می کنم که پیش از جنگ هم حدود ۳۳ هزار یتیم وجود داشت. برخی از آنها پدر، برخی دیگر مادر و عده ای هم هردو را از دست داده اند. صدها کودک تنها بازماندگان خانواده خود هستند. مشکل در این است که ۴ یتیم خانه غزه توانایی پذیرش بیش از دو تا دوهزار و پانصد کودک را ندارد. به علاوه، اکنون از این یتیم خانه ها به عنوان سرپناه برای جابجا شده ها استفاده می شود.
زندگی برای یک بیوه یا یتیم خیلی سخت است. امل خیلی خوب می داند که چه به سر شوهرش آمده، اما نمی خواهد آن را قبول کند. با گفتن این به دخترش که پدرش زنده است و روزی بازخواهد گشت، خودش هم این را کمی باور کرده است. در غزه ما در جامعه ای خانواده محور زندگی می کنیم. از دست دادن پدر به معنی ازدست دادن ستون و حامی خانواده است. من روزی که پدرم را از دست دادم را خوب بیاد دارم. ۲۰ سال داشتم و چنان بود که گویی کمرم شکسته است. از دست دادن پدر خیلی سخت است و از دست دادن مادر به معنی از دست دادن مهر و محبت است، بخشی از عشق و علاقه است که از بین می رود.
تنها یک چیز، زنده ماندن
طفلک جوری حامی خود را از دست داده است. کودکانی که پدر و مادرشان از بین می روند، هم حامی و هم مهر و محبت را از دست می دهند. هیچ فرد دیگری نمی تواند جای پدر یا مادر را پر کند. من این تجربه را درمورد فرزندان صباح دارم. پدر آنها در جنگ سال ۲۰۱۴ کشته شد. درست است که آنها مرا مانند پدر خود می دانند، اما هرگز نمی توانم پدر واقعی شان باشم چون برای آنها پدر موجودی مقدس است. من حتی نمی کوشم که این نقش را بازی کنم، فقط سعی می کنم به آنها نزدیک باشم و آنها را مثل فرزند خود ولید بدانم. پدر هم از نظر احساسی و هم جسمانی حامی و پشتیبان است.
البته، اگر پدر بمیرد، پدربزرگ یا عمو باید جای او را بگیرد. اما اگر خانواده فقیر باشد، نمی تواند چیزی بیش از یک حداقل حمایت مالی را تأمین کند. تعداد زیاد یتیم ها، معلولیتی واقعی برای بافت اجتماعی در غزه است. از هم اکنون، بخاطر جنگ این بافت اجتماعی از هم گسیخته و مثل تار عنکبوت نازک شده است. اما، پس از جنگ، هزاران مشکل و مسئله ارث و میراث ، سرپرستی کودکان و این که از نظر مالی چه کسی مسئول آنها باشد وجود خواهد داشت. این فقط یک مسئله اداری نیست، بلکه یک معضل اجتماعی است. جامعه ما در حال ویران شدن است. بخاطر اشغال و جنگ، همه چیز از نقش پدر و مادر گرفته تا کودکانی که کار می کنند، تعداد زیاد یتیم ها، قحطی و کمبود مواد غذایی، تخریب نظام های آموزشی و سلامت و بهداشت، خدمات و زیرساخت ها... همه درحال از بین رفتن است.
این تخریب کامل جامعه، فقط از نظر مادی نیست. جوری به من می گوید که دوست دارد در آغوش من باشد چون این کار او را به یاد پدرش می اندازد. دلیل این امر این است که براثر جنگ از میزان مهر و محبت کاسته می شود. مهر و محبت کمیاب شده چون همه ما در «مخلوط کنی» قرار گرفته ایم که می چرخد، توجهمان را از یکدیگر دور می کند و ما را وامی دارد که خود را تنها بر یک چیز متمرکز کنیم و آن زنده ماندن است. اکنون، کودکان دیگر احساس در امان بودن ندارند، چون پدرانشان نمی توانند دربرابر دستگاه جنگ از آنها محافظت نمایند. بسیاری از پدر و مادر ها هم ابراز مهر و محبت و نوازش کردن را از یاد برده اند. در این نسل کشی، زنده ماندن بر همه چیز تقدم یافته است. هنگامی که همه روز در تلاش برای یافتن سرپناه و نان و آب هستی، مهرورزی به صورت آخرین اولویت در می آید به خصوص که، پدر، مادر و کودکان همه کار می کنند. کودکان به فروشندگان دوره گرد تبدیل شده یا یک کسب کار کوچک در جلوی چادر خود به راه انداخته اند. دکه هایی که «باستا» نامیده می شود و در آن بیسکویت و خرده ریزهای مختلف فروخته می شود.
تبدیل شدن به خانواده هسته ای
خانواده برای ما به معنی مهر و محبت و گرمی است. اما خانواده در حد گسترده تر که پدر و مادر، پدربزرگ و مادربزرگ، عمو و دایی، خاله و عمه و فرزندان دختر و پسر آنها را دربر می گیرد، دیگر وجود ندارد. در حال حاضر، اندازه خانواده به حد هسته ای کاسته شده که عبارت از پدر، مادر و کودکان است و حتی در همین هسته کوچک هم روابط مانند قبل نیست. دیگر اشتراک عاطفی، جز درمورد ترس پدر و مادر ها برای سرنوشت فرزندان، وجود ندارد. من متوجه شده ام که کسی جز من جوری را در آغوش نمی گیرد. این در حالی است که همه او را دوست دارند و هرکس او را می بیند فریفته اش می شود اما از آنجا که همه از نظر احساسی تحلیل رفته و تهی شده اند، جایی برای ابراز مهر و نوازش کردن برایشان نمانده است. آنها تنها می توانند غذا و آب او، که در حال حاضر جنبه حیاتی دارد، را تأمین کنند.
یتیم ها شاید بتوانند کسانی را بیابند که به آنها آب و غذا بدهد، اما کسی را نخواهند یافت که به آنها عشق بورزد. هیچ چیز نمی تواند جای عشق مادر به فرزند را بگیرد. هیچ کس، به خصوص در جامعه ما، نمی تواند مانند یک پدر به فرزند احساس امنیت بدهد. متاسفانه، درمورد این هزاران یتیم، وضعیت آنها به واقع یک معلولیت برای زندگی در غزه است. کودکان مجروحی وجود دارند که از خانواده خود جدا و برای درمان به خارج فرستاده شده و در آنجا مانده اند. من کودکان بسیاری را می شناسم که برای درمان به لبنان، قطر یا مصر فرستاده شده اند و نمی توانند پدر و مادر خود را بازیابند یا آنها را در بمباران ها از دست داده اند.
این کودکان دیگر کسی را ندارند و متاسفانه، در جامعه ما پذیرفتن فرزند خوانده رایج نیست. اما، به دلیل زیاد بودن تعداد یتیم ها، این وضع می تواند تغییر یابد و این تغییری بزرگ در فرهنگ ما خواهد بود. اما در حال حاضر، کسی نمی داند که مردم از این نسل کشی جاری چگونه بیرون خواهند آمد. امیدوارم که کودکان، از جمله یتیم ها، زندگی و آینده بهتری داشته باشند.