اوراق خوب

فرانتس فانون ، یک روانپزشک مبارز

در اواخر سال ۱۹۵۷، و به دنبال اقامت کوتاهی در بیمارستان مَنوبا، فرانتس فانون در بخش روانپزشکی بیمارستان شارل نیکول در مرکز تونس مشغول به کار می شود. کشورتحت مدیریت حبیب بورقیبه، از زمان کسب استقلال خود در سال ۱۹۵۶، به پایگاه اصلی جبهه آزادی بخش ملی الجزایر( FLN ) تبدیل شده بود. نزدیکی فانون به این سازمان و به ویژه شاخه ی نظامی آن ، ارتش آزادی بخش ملی (ALN)، وی را به مداوای سربازان مشغول می کند. صدمات وارد شده به جنگ جویان و پناهندگان الجزایری در تونس، بی شباهت به آنچه که در رویدادهای اخیر، در جنگ نسل کشی اسرائیل درغزه شاهد آن هستیم، نبود. اوریان ۲۱ صفحات گزیده ای از بیو گرافی جدید پزشک مارتینیکی تبار فرانتس فانون، « یک زندگی در انقلاب» به قلم آدام شاتز، را که از ۲۱ ماه مارس در کتاب فروشی ها در دسترس قرار گرفته است ، باز نشر می دهد.

این تصویر در یک زمینه سیاه و سفید است و به نظر می‌رسد یک پرتره نزدیک از یک مرد جوان باشد. او دارای چهره‌ای جدی و متمرکز است و به دوربین نگاه می‌کند. لباس او رسمی و شامل یک کت و کراوات است. این تصویر احساساتی از تفکر و تأمل را منتقل می‌کند. پس‌زمینه تصویر نسبتاً محو است و بیشتر بر روی چهره مرد تمرکز دارد.

نقش فرانتس فانون در جبهه ی آزادی بخش ملی، شبیه نقش پزشک بریتانیایی W.F.R. Rivers بود، کسی که سربازانی چون زیگفرید ساسون شاعر که در جنگ جهانی اول، از شوک انفجار و استرس پس از سانحه، که از ویژگی های در گیر بودن درچاله سنگرها ی میدان جنگ بود، رنج می بردند را مداوا می کرد. این احتمال وجود دارد که روانپزشک مارتینیکی پس از کشته شدن عبان رمضان ( از اعضای FLN که درپی اختلافات داخلی در سال ۱۹۵۷ به قتل رسید م) به نوعی تسلی خاطر دست یافته باشد. او همواره برای حرفه ی پزشکی عملکردی سیاسی متصور بود، و اکنون می توانست از تخصص خود برای باز گرداندن سلامت رزمندگان استفاده کند، و از این طریق به مبارزه برای کسب استقلال کمک کند. کار وی با سربازان جبهه ی آزادی بخش، او را بیش از پیش در مدار نیروهای نظامی در نواحی مرزی قرار می داد، که دیگر گروه کوچکی از چریک ها را تشکیل نمی داد، بلکه سازمانی بود بسیار حرفه ای، متشکل از مبارزانی که پیش از آن در تونس و مراکش مستقر بودند، وهمچنین سربازان مسلمانی که هر روز بیش از پیش از ارتش فرانسه فرار می کردند (۱).

فانون در نهایت نسبت به این مبارزان که آنها را به عنوان «‌دهقان های – جنگجوی – خردمند» مورد ستایش قرار می دهد، نوعی دلبستگی واشتیاق روماتتیک پیدا می کند (۲). طی بازدیدی در سال ۱۹۵۹ از پایگاه بِن مهدی ( بر گرفته از نام رهبر به قتل رسیده لابری بِن مهدی ) واقع در وجده (Oujda) در کشور مراکش، با فرمانده ی مرموز سرهنگ حواری بومدین، یکی از نزدیک ترین متحدان بوصوف(Boussouf) ( عبدالحفیظ بوصوف از اعضای FLN وشورای انقلاب الجزایر که در قتل عبان رمضان دست داشت م) ملاقات کرد. محمد بن ابراهیم بوخروبه، معروف به بومِدیَن ( نام مستعار جنگی وی)، فرزند یک کشاورز گندم کار فقیر در کلوزِل ، روستایی در اطراف قالمه(Guelma ) واقع در شرق الجزایراست. وی تحصیلات خود را در الازهر ، دانشگاه اسلامی مصر گذرانده است. او فقط به زبان عربی تکلم می کرد، اما زبان فرانسوی را می فهمید. بلند قامت و لاغر اندام، برخوردار از جاذبه ای چشمگیر، موهایی خرمایی رنگ، چشمانی به رنگ سبز بود، کسی که فروتن به نظر می رسید، هرگز صدایش را بلند نمی کرد و تقریبآ هیچ گاه لبخند نمی زد ( او می گفت : « چرا به این دلیل که یک عکاس برای ثبت تصویری از من خود را به زحمت می اندازد، می باید لبخند بزنم ؟») او از فعالیت های فانون قدردانی می کرد و از او به احترام یاد می کرد.

فانون با توجه به بازدید هایی که ز ارتش مستقر در مرزها داشت، با ستاد کل و در عمل رهبری خارجی FLN، همانی که عبان را حذف کرده و به اولویت فعالیت سیاسی نسبت به عملیات نظامی پایان داده بود، پیوند برقرار میکند. اما در ازای آن، چیزی گران بها دریافت کرد : دسترسی ممتاز و اختصاصی به جنگجویان FLN ، که دریچه ای استثنایی را در ارتباط با تجربه ی زیستی و اختلالات روانی رزمندگان ضد استعماری در برابر وی می گشود. مردانی که او مسئولیت مراقبت از آنها را بر عهده داشت، جوان و گاهی نوجوان و اکثرآ روستایی بودند. اغلب آنها با وی از افرادی از خانواده شان که توسط سربازان فرانسوی کشته شده، شکنجه یا مورد تجاوز قرار گرفته بودند، صحبت می کردند. بعضی از آنها از خشونت هایی که نسبت به غیر نظامیان اروپایی اعمال کرده بودند، ابراز شرمساری و گناهکاری می نمودند. آنها از نشانه ها و علائم روان پریشی و جسمانی رنج می بردند : ناتوانی، خستگی، افسردگی مالیخولیایی، اضطراب شدید، تحریک پذیری و توهم. برای فانون، همان طور که دیدیم، اختلالات آنها ناشی از « فضای خونین و خشونت بار، تعمیم و گسترش اعمال غیر انسانی، و تصور غالب ی که مردم در گیر ازوضعیتی آخر الزمانی دارند» بود. (۳)

Frantz Fanon et son équipe dans l'hôpital Charles Nicolle à Tunis, 1958.
Frantz Fanon et son équipe dans l’hôpital Charles Nicolle à Tunis, 1958.
Wikimedia Commons

او در میان بیماران خود، پناهندگان الجزایری تباری که در اردوگاه های تونس و مراکش در نزدیکی مرز الجزایر زندگی می کردند، را نیز درمان می کرد ( تعداد آنها در این دو کشور حدود ۳۰۰هزار نفر بود، آنها در وضعیت فقر شدید به سر می بردند). فانون اشاره می کند که پناهندگان « در شرایط نا امنی دائمی » زندگی می کنند و از « تهاجم مداوم نیروهای فرانسوی» که « حق پیگیری و تعقیب» را اعمال می کنند، در هراسند. بی اختیاری، بی خوابی و تمایلات دیگر آزاری ( سادیستی) در بین کودکان شایع بود. در ارتباط با زنان، آنها غالبآ در معرض روان پریشی نفاس « اختلالات روانی دوران پس از زایمان» قرار می گرفتند ، که می توانست از « افسردگی و بی تحرکی شدید تا اقدام مکرر به خودکشی » تا « پرخاشگری هذیانی علیه فرانسوی هایی که می خواهند کودک هنوز به دنیا نیامده یا تازه متولد شده را بکشند»، متغیر باشد. درمان این بیماری ها بسیار دشوار است : « وضعیت نا پایدار بیماران درمان شده این زنجیره ی پاتولوژیک(اختلالات بیمارگونه) را حفظ و تغذیه می کند.»

کار با رزمندگان و پناهندگان، فانون را به نوشته های روان شناس مجارستانی ساندور فِرِنِزی باز می گرداند. او اشاره می کرد « لازم نیست گلوله ای به بدن شلیک شده باشد، تا در جسم و مغز خود به واسطه ی جنگ در رنج و عذاب باشی». برخی از اختلالات روانی وخیم که وی تشخیص می داد، در رزمندگانی مشاهده می شد که هرگز مجروح و مصدوم نشده بودند. یکی از بیماران او عضوی ازFLN بود که از ناتوانی و افسردگی، به دلیل مورد تجاوز قرار گرفتن همسرش توسط سربازانی که برای تفتیش به محل سکونت او آمده بودند، رنج می برد. در ابتدا آنچه بیش از هر چیز خشم و عصبانیت وی را بر می انگیخت، پایمال شدن شرف و تجاوز به ناموس خود بود، و سر انجام وقتی فهمید همسرش به دلیل امتناع از افشای محل مخفی شدن وی مورد تجاوز قرار گرفته است، از این که نتوانسته است از همسرش محافظت کند احساس شرمندگی می کرد. گر چه او تصمیم گرفت پس از خاتمه ی جنگ با همسرش زندگی کند، اما با وجود این ناراحتی عمیق خود را پنهان نمی کرد، « انگار همه چیز در همسرم فاسد شده بود».

یک سرباز الجزایری دیگر که ۱۹ سال سن داشت، و مادرش به تازگی فوت کرده بود، به فانون می گوید که خواب هایش توسط یک زن « وسوسه گر و حتی جفاکار» تسخیر شده است، این زن همسر یکی از اروپایی های شهرک نشین است که « خوب می شناسم » چون با دست های خودم او را کشته ام. او که دو بار اقدام به خود کشی کرده بود، صداهایی می شنید و « از خون ریخته شده و رگ های خالی شده اش » می گفت. فانون در ابتدا فکر می کرد که این نشانه ها مثل آنچه فروید در مقاله اش « سوگواری و مالیخولیا» در سال ۱۹۱۷ نوشته است، ناشی از « عقده ی گناهکاری ناخود آگاه پس از مرگ مادر » این سرباز جوان است. اما حس گناهکاری در این سرباز جوان واقعی بود. چند ماه پس از آن که به جبهه آزادی بخش ملی ملحق شده بود، مطلع می شود که مادرش توسط یک سرباز فرانسوی به قتل رسیده و دو خواهرش به پادگان نظامی برده شده و بدون شک در آنجا مورد شکنجه و حتی تجاوز قرار گرفته اند. اندکی پس از آن ، او در حمله ای به یک مزرعه ی بزرگ، که صاحب آن یک « استعمار گر فعال» دو غیر نظامی الجزایری را به قتل رسانده بود، شرکت می کند. مرد صاحب مزرعه حضور ندارد. همسر وی با زاری و التماس از الجزایری ها می خواهد او را نکشند. اما در حالی که این زن مشغول حرف زدن است، سرباز جوان او را با ضربات چاقو به قتل می رساند. مرد جوان ادامه می دهد « از آن وقت، این زن هر شب به سراغ من می آید و خون مرا می خواهد، پس خون مادر من کجاست؟». فانون در یادداشت هایش می نویسد، « هرموقع مرد جوان به مادرش فکر می کند، این زن با شکم دریده شده همچون جفتی گیج کننده در برابر دیدگانش ظاهر می شود. هر اندازه هم که این موضوع غیر علمی به نظر آید، فکر می کنیم که تنها زمان می تواند شخصیت دگرگون شده و در هم ریخته ی مرد جوان را بهبود بخشد ».

مطالعات بالینی فانون در یکی از با نفوذ ترین آثار وی « جنگ استعماری و اختلالات روانی» که آخرین فصل از کتاب « دوزخیان روی زمین » را تشکیل می دهد، گرد آمده است. آنها از طریق حساسیت نسبت به جزئیات ملموس ، و ابهامات روانی، با ارائه ی جلوه هایی از مردان و زنانی در دورانی تاریک، به ما اجازه می دهند تا تصور کنیم که وی می توانست نویسنده ی فوق العاده رمان های تخیلی باشد. این یادداشت ها قصه های یک پزشک روستایی به سبک چخوف است ، اما همراه با چیزی از عدم قطعیت وحشیانه ی رمان مرتبط با جنگ ایزاک بابِل « سواره نظام سرخ ». ما نمی دانیم که آیا این بیماران روزی بهبود خواهند یافت، یا حتی زمانی که الجزایر به استقلال دست یابد، آنها آزاد خواهند بود، اما از دلایل خوبی برای شک داشتن نسبت به آن برخورداریم.

پس از خاتمه ی جنگ، خاطره ی دهشت انگیز خشونت ها، تجاوز ها و شکنجه ها - وحشی گری های تحمل شده و تحمیل شده – به عنوان مواد خام ، مورد استفاده ی رمان نویس های الجزایری قرار گرفت. گر چه رهبران الجزایر سعی می کنند با پاک سازی این گزاره های شرم آور، آن را به فراموشی بسپارند. برای آنها اسطوره ی رسمی انقلاب می باید فقط افسانه ی مردمی یک پارچه و متحد در برابر اشغالگر باقی بماند. فانون یکی از اولین کسانی بود که تابو ها را شکست و چیزی را که « میراث انسانی فرانسه در الجزایر » می نامید، برجسته کرد. علیرغم تمام پیش داوری های اتوپیایی او در مورد آینده ی ملت استعمار زدایی شده الجزایر – یا تآکید های وی به اثرات سم زدایی خشونت ضد استعماری – انتظار نداشت که آسیب های روانی جنگ به راحتی قابل ترمیم باشد. او نوشته بود « اقدامات ما هرگز از تعقیب ما باز نمی مانند. ترتیب و نظم آنها، انگیزه ی آنها می تواند پس از مدتی عمیقآ تغییر کند. این یکی از کمترین دام هایی است که تاریخ و پیامد های متعدد آن پیش روی ما می گذارد. اما آیا می توانیم از این سرگیجه و تلاطم در امان بمانیم ؟ چه کسی این جرآت را دارد که ادعا کند، بی ثباتی و بی قراری تمام وجودش را تحت اشعاع قرار نمی دهد ؟ »

فانون، به عنوان سخنگوی جبهه ی آزادی بخش ملی ( الجزایر) FLN وظیفه ی خود می دانست تا تصویری قهرمانانه از انقلاب الجزایر ارائه دهد. اما به عنوان یک پزشک، به آسیب های روحی سربازان الجزایری فکر می کرد، و خوف و وحشتی را شهادت می داد که افسانه های ملی گرایانه می کوشند به فراموشی بسپارند. برای انجام هر دو کار به طور همزمان، بندباز کاردانی می باید بود.

۱- در طول جنگ استقلال، الجزایری‌های زیادی در کنار فرانسه جنگیدند، چه مستقیماً به عنوان سربازان عادی فرانسوی یا در واحدهای کمکی به نام هارکا.

۲- Claude Lanzmann, Le Lièvre de Patagonie, Gallimard, coll. Folio, 2009, p.490.

۳- نقل قول های این پاراگراف و پنج مورد بعدی از فرانتس فانون، «جنگ استعماری و اختلالات روانی، دوزخیان روی زمین»، گرفته شده است. در فانون آسیب های ناشی از جنگ الجزایر نیز پیش بینی کننده بود. در آن زمان، پزشکان فرانسوی گزارش‌های مربوط به ناراحتی روانی در میان کهنه‌سربازان جنگ الجزایر را رد می کردند، به‌عنوان مثال، یک بیمار را به‌عنوان «حرف‌گو، لاف‌زن، از خود راضی [و داستان‌هایش] را توهماتی دشوار توصیف کردند». (به رافائل برانچ، « Papa, qu’as-tu fait en Algérie ? » ، La Découverte، 2020، ص.۳۱۴ مراجعه کنید.) طبق مقاله‌ای در لوموند که در سال ۲۰۰۰ منتشر شد، ۳۵۰ هزار نظامی سابق از سندرم استرس پس از سانحه رنج می‌برند.