اگر سرنوشت من مرگ است
پس از من، بار زندگی بردوش شماست
برای بازگویی داستانم،
برای فروش اسبابهایم،
با پولش کاغذ و چند رشته نخ بخرید
حتما سفید باشد
و نخها بلند
تا هر کودکی در هر کجای غزه
که به بهشت خیره نگاه می کند
در انتظار پدری
که ناگهان رخت بر بست
بدون خداحافظی
با هیچکس
حتی با پاره تنش
و با جان جانانش،
تا هر کودکی در هر کجای غزه
بتواند این بادبادک را ببینید
بادبادک من را
که شما درست کرده اید
که آن بالاها می چرخد
خیلی بالا
شاید آن کودک لحظه ای فکر کند
که فرشته ای آمده است
تا برایش عشق بیاورد
اگر سرنوشت من مرگ است
پس بگذار امید به همراه بیاورد
بگذار مرگ من داستان شود