این نغمه مربوط به دیروز نیست. ۲ اکتبر ۲۰۲۰، امانوئل ماکرون در یک سخنرانی علیه «جدایی طلبی» در مورو (حومه پاریس)عبارات زیر را بیان کرد:
«ما می بینیم که فرزندان جمهوری فرانسه و گاه نیز فرزندان یا نوادگان شهروندان امروز، دارای تبار مهاجر که از مراکش، الجزایر یا جنوب آفریقا آمده اند، با گفتمانی پسا استعماری یا ضد استعماری در هویت خود بازنگری می کنند. ما فرزندانی از جمهوری را می بینیم که هرگز استعمار را ندیده اند، پدر و مادرهایشان هم در خاک فرانسه به دنیا امده اند و پدربزرگ و مادر بزرگشان هم مدتی دراز است که در فرانسه زندگی می کنند، اما در دام روشمند کسانی می افتند که از این گفتمان استفاده می کنند که جمهوری فرانسه باید از خود متنفر باشد».
مردی که چنین سخنانی را گفت، قبل از انتخاب شدن خود را متعلق به «نسلی که هرگز استعمار در آفریقا» را نشناخته می دانست و استعمار را در الجزایر «جنایت علیه بشریت» توصیف کرده بود. اما، آن مرد جای خود را به رییس جمهوری داد که به نظرش «تجربه تضمین کننده مشروعیت است» و «اِعمال اقتدار بر دانش تاریخی ارجحیت » دارد. این یک گسست دوگانه است که امانوئل ماکرون – مانند بسیاری دیگر- از «فرزندان جمهوری»، اعم از این که اینجا یا جایی دیگر باشند، خواهان قطع رابطه با تاریخ، و نیز جغرافیا، بین سرزمین اصلی و مستعمرات می شوند که توسط همین «فرانسه» درعین حال «جمهوری» و امپراتوری (استعماری)، اداره شده اند.
تفکیک قهرمان ها از عاملان استعمار
با دقت به گفته های مدافعان مجسمه ها، این پرسش در ذهن ایجاد می شود که چرا فضای عمومی از مراجع تاریخی مانند ژورس، وردن، استالینگراد، لکلرک و... اشباع شده است. درواقع، این نام ها و یادواره ها در خیابان ها و ایستگاه های مترو به کسانی که «هرگز آن گذشته را نشناخته اند» چه می گویند؟
اشتباه نشود: آنچه که منتقدان گفتمان پسا استعماری دعوت به آن می کنند، نه فراموشی ملی، بلکه حافظه ای به دقت گزینشی شده برطبق آهنگ یادواره ها و روزهای یادمان است (۱). در همان حالی که برای «جداکردن فرد از هنرمند» فراخوان داده می شود، باید این را نیز آموخت که ژنرال فیدرب، فرماده ارتش شمال دربرابر پروسی ها، از فرماندار استعماری سنگال تفکیک شود، بین مارشال ژوزف گالیینی، قهرمان جنگ جهانی اول (۱۹۱۸-۱۹۴) و کسی که عامل اعدام های سریع هواداران مقاومت در ماداگاسکار بود باید تمایز قائل شد. آیا امروز می توان به این فکر کرد که مجسمه ای برای بزرگداشت مارشال فیلیپ پتن، قهرمان «جنگ بزرگ»، با حذف کامل مسئولیت مستقیم او در اعزام یهودیان فرانسه به اردوگاه های مرگ ساخته و نصب شود؟
به این ترتیب، در دفاع از این مجسمه ها، یک تاریخ در برابر دیگری قرار می گیرد: تاریخ روایت ملی دربرابر تاریخ مغلوب شده ها، تاریخ قهرمانان «ما» در برابر استعمار شده ها، کسانی که گوشی برای شنیدن حرف هایشان نبوده است.
«فرانسه جاودان و باستانی می خواهد که یکپارچه و غیرقابل تقسیم باشد. تاریخ یادمان رسمی مدتی دراز دارای نقاطی تاریک و روشن، با افسانه ها و ممنوعیت هایش بوده است. این تاریخ سرنوشت اقلیت های مغلوب یا مخالف مانند کاترز، کروکانت، کامیسارد، ونده ای، برده ها و شورشی های ۱۹۱۷ را مخفی کرده و آنها را از داشتن موجودیت یادمانی محروم نموده است. درمورد مردم استعمار شده نیز چنین بوده است (۲)».
اما از آن پس تاریخ دان ها – زنان و مردان دانشمندی بوده اند که به جستجو، بررسی، نگارش و بازبینی تاریخ، نه تاریخ سرزمین های دوردست، بلکه فرانسه پرداخته اند، تاریخ آنچه که فرانسه در جاهایی بجز سرزمین اصلی خود کرده و همواره با فراموشکاری جمعی روبرو است. درک تداوم – نه فقط نمادین، بلکه عملی و عاطفی-، به صورت خط مستقیم، از هندوچین تا الجزایر، گوآدلوپ، رئونیون و سِن- سن- دنی که پی یر بولوت، فرماندار جمهوری همه دانش استعماری خود را در خدمت هنگ ضد جنایی (BAC) گذاشت. همچنین، درک این که ابراز انزجار نسبت به اعاده حیثیت برای همکاران دولت ویشی، تنها در صورتی می تواند معنی داشته باشد که همراه با انجام آن، برای شکنجه گران ارتش فرانسه در الجزایر هم اعاده حیثیت شود.
دو دنیا با نگاه های خصمانه به یکدیگر
باید از خود پرسید: یک شهروند لیل، نواده پسری یک سنگالی که هر بامداد و شامگاه از برابر مجسمه فیدرب می گذرد، چه احساسی دارد؟ یک پاریسی الجزایری تبار هنگامی که با فرزندانش از برابر مجسمه ژنرال بوگو، که در کشور نیاکانش مردم را در غارها حبس کرده و دربرابر آن آتش افروخته تا دچار خفگی شوند، چه حسی دارد؟ این شهروندان «جمهوری» چه گناهی کرده اند که باید ناظر این فجایع باشند؟
خودداری از پرداختن به این میراث ها، باعث می شود که بخش بزرگی از «فرزندان جمهوری» تاریخ «خود» و در نتیجه تاریخ مشترک «ما»، اعم از خوب یا درخور نفرت، را نفی کنند. آیا باید مجسمه ها را برچید؟ شاید آری و شاید هم نه. اما چه اهمیتی دارد: واکنش هایی که این واژه بر می انگیزد برای روشن کردن این تفاوت آشکار در حافظه کافی است.
زمانی که در سال ۲۰۲۰، درپی کشته شدن جرج فلوید در ایالات متحده تظاهراتی در اروپا علیه برخی از این مجسمه ها رخ داد، دو دنیا با نگاه هایی خصمانه با یکدیگر رودررو شدند. تظاهرات علیه ضدتظاهرات، کنش و واکنش. دربرابر درخواست مشروع بخشی از مردم برای مدرن سازی فضای عمومی با تابش نور بر تاریخی دردناک، نگهبانان روایتی گذشته گرا و استعماری نقاب از چهره برداشتند.
به نظر آنها، برچیدن مجسمه یک نظامی که در جنگ های استعماری شرکت داشته، به معنی نفی و انکار تاریخ فرانسه است. این دفاعی عجیب و غریب است. درحالی که مجسمه ها همواره به مقتضای زمان، جنگ ها و انقلاب ها برپا و برچیده شده است. آیا تاریخ جنگ جهانی دوم به خاطر این که یادمان های مربوط به هیتلر از فضای عمومی پاک شده، فراموش گردیده است؟ البته که نه. کتاب های تاریخ وجود دارد تا نشان دهد او که بوده و چه کرده است.
در بلژیک، که به مجسمه لئوپولد دوم حمله شد، مدافعان کسی که دهها هزار تن کنگویی را قتل عام کرد، این شعار را سر دادند که «من تاریخ خود را انکار نمی کنم». آیا فقط برای انکار نکردن تاریخ خود باید مجسمه های جنایتکاران جنگی در فضای عمومی «ما» قرار گیرد. این فضا به همه تعلق دارد و باعث می شود که با دیدن فردی که شاید اجدادمان را قتل عام کرده، مشروعیت این فضا جریحه دار شود، چون برخی از اعمال آنها تاریخ یک کشور منادی ارزش هایی متضاد، که به آنها وابسته ایم، را لکه دار می کند.
یک روایت پیچیده ملی
بحث درباره موضوع «برچیدن»مجسمه ها چندان پیگیری نشد. گویی که رویدادهای سال ۲۰۲۰، فقط خشم برق آسای چند تندروی تحت تأثیر قرار گرفته بوده است. اما، درحالی که به نظر نمی آید که «همزیستی» و مفهوم «جامعه ملی» بخواهد که خطاب به چند تن باشد، کنار گذاردن بقیه و مسئله نمایندگی کردن باید در قلب بحث بوده و تصمیم هایی قاطع گرفته شود.
بنابراین، رودررو با این روایت گزینشی پیچیده، آیا زمان ان نرسیده که با واقعیت در کلیت آن روبرو شویم ؟ چرا باید از شرح تاریخ، همه تاریخ، واهمه داشته باشیم؟
«هموطنانم، این خوب نیست. شمایی که همه جنایاتی که به نام ما انجام شده را می دانید، به راستی خوب نیست که از ترس مورد داوری قرار گرفتن، موضوع را حتی در ذهن خود نیز مطرح نکنید. می خواهم باور کنم که در ابتدا نمی دانستید، بعد شک کردید، اما حالا می دانید و همچنان سکوت کرده اید. ۸ سال سکوت، این وضع را بدتر می کند [...]. امروز کافی است ۳ فرانسوی با هم ملاقات کنند تا از نزاع بینشان یک جسد در میان باشد. وقتی که می گویم... فرانسه پیشتر نام یک کشور بود. به هوش باشیم که در سال ۱۹۶۱، نام یک موجود مبتلا به اختلال عصبی نباشد (۳)».
ژان پل سارتر، که مطلب بالا را در مقدمه کتاب «دوزخیان زمین» فرانتس فانون نوشت، در همان سال ۱۹۶۱ در محاکمه موسوم به «شبکه ژانسون» شهادت داد. این محاکمه مربوط به یک « مبارز حمل چمدان»* فرانسوی بود که به خاطر قرار گرفتن در کنار مردم الجزایر در مبارزه ضد استعماری، آبروی فرانسه را خرید چون در واقع موضوع بر سر آبروی فرانسه بود. اما، امروز چه ایده ای می توان درباره کشور او داشت، اگر بنا باشد که جنایت هایش انکار شود؟
در محاکمه «ژانسون»، سارتر این کلمات را درمورد ضرورت ایجاد تغییرات بیان کرد که امروز هم همچنان موضوعیت دارد:
«فرانسوی هایی که به جبهه آزادی بخش ملی الجزایر (FLN) کمک می کنند، این کار را فقط براثر فشار احساسات عمومی نسبت به ملتی سرکوب شده نمی کنند و خود را نیز در خدمت هدفی بیگانه قرار نمی دهند، آنها برای خود، آزادی و آینده شان کار می کنند. آنها برای برقراری دموکراسی در فرانسه کار می کنند».
به تاریخ خود رودررو نگاه کنیم. بپذیریم که در «امپراتوری» جنایت هایی رخ داده که از نگاه شهروندان فرانسوی و نویسندگان این «جنایت ها علیه بشریت» (یا دستکم تکمیل آنها با یک یاداشت توضیحی) مغفول مانده که پیامی روشن دارد: «“جمهوری” به جنایات گذشته خود اذعان دارد. تاریخ “خود” را در آن ادغام کنید چون بخشی از تاریخ “ما” و مشترک با جامعه ای است که شما عضو مشروع آن هستید».
زمان آن رسیده که برای آزادی و آینده ، قبول کنیم که تاریخ استعماری نیز جزیی از تاریخ ملی است.
* شبکه حمل چمدان: فعالان فرانسوی که تحت رهبری فرانسیس ژانسون فعالیت می کردند و از FLN در طول جنگ الجزایر عمدتاً با جمع آوری و انتقال وجوه و اوراق جعلی حمایت می کردند.
۱- liste disponible ici (PDF). https://www.france-memoire.fr/wp-content/uploads/2023/01/01_DATES_COMMEMORATION-NATIONALE-2024.pdf
۲- Jeanyves Guérin, Albert Camus. Littérature et politique, Champion classiques, 2013.
۳- Jean-Paul Sartre, « Préface à l’édition de 1961 » dans Frantz Fanon, Les Damnés de la terre, La Découverte, 2011.