جنبش صهيونيستي از بدو تاسيس در پايان قرن نوزدهم در ضديت با دو دشمن، يعني يهودستيزي (آنتي سميتيسم) و همسان شدن ايجاد شد. در دراز مدت، همسانی [درکشور محل زندگي] خطرناک تر حساب مي شد، زيرا از طريق کنارگذاشتن يهوديت، ازدواج هاي مختلط و احتمالا گرويدن [به دين هاي ديگر]، به ناپديدشدن تدريجي هويت يهودي منجر مي شد. البته، آن گاه که صحبت از رفتارهاي خشونت بار نظير پوگروم هاي وحشتناک امپراتوري روسيه در ميان بود، يهودي ستيزي منفور بود، اما در مواردي که به ابراز عقيده يا تبعيض محدود بود، به صورت متناقضي امکان داشت صهيونيسم آن را مثبت ارزيابي کند، زيرا موجب مي شد که يهوديان مورد نظر را در هويت خاص شان حفظ کند.
قاطي شدن
مناسبات نخستين رهبران جنبش صهيونيستي با يهودستيزان شناخته شده، دست کم در اروپا عمدتا خوب بود. تئودور هرتصل (١) در پاريس با يهودستيزان مشهور رفت و آمد مي کرد، در حالي که حييم وايزمن (٢) مرتبا روي يهودستيزي بازي مي کرد. بدين ترتيب که در نخستين ملاقاتش با لرد بالفور در دسامبر ١٩١٤ (پيش از آن که بالفور وارد دولت بريتانيا شود)، او اعلام مي کند که با بسياري از ديدگاه هاي يهودستيزان آلمان موافق است: تراژدي اين است که يهوديان آلماني دست از يهوديت مي کشند بدون آن که آلماني ها ، آنان را آلماني واقعي بدانند،. او در طول همه فعاليت سياسي اش از جمله در سال هاي دهه ١٩٢٠، از جنبه هاي ويرانگر يهوديت ياد مي کند و معتقد است فقط صهيونيسم مي تواند آن را به راه درست بکشاند.
در دهه هاي نخست قيمومت بريتانيا بر فلسطين، پايه گذاران «کانون ملي يهود» با دشواري هاي تقريبا غيرقابل حلي روبرو مي شوند. مهاجرت يهوديان [به فلسطين] مشروط به داشتن امکانات مالي است که ميزان آن ناکافي ست. آن ها با شرايطي که بتوانند دولت شان را در اين سرزمين ايجاد کنند، بسيار فاصله دارند. در سال ١٩٢٩، ايجاد آژانش يهودي که به طرح يهوديان غيرصهيونيست پيوست، موجب اميدواري به بهبود اوضاع مالي شد، اما بحران جهاني موجب کاهش کمک هاي مالي يهوديان پراکنده در جهان گرديد.
امروز، پرداختن به مسئله يهوديان آلماني بدون انديشيدن به قتل عام جنگ جهاني دوم دشوار است. درست است که آنان با شکل هاي يهودستيزي کم و بيش آشکار و با تبعيضات واقعي در بخش دولتي مواجه بودند، اما با اين حال آلمان هنوز دولتي قانونمند بود. آن ها به ويژه در ميان پيشه وران مستقل ومحافل آفرينش فرهنگي حضور داشتند. آن چه به مسئله همسان شدن در جامعه آلمان مربوط است، در سال هاي پيش از ١٩٣٣، ميزان ازدواج مختلط با همسران غيريهودي بيشتر از ٣٣ درصد بود، که چندمرتبه بيشتر از يهوديان «جمهوريخواه» فرانسه در همان دوره است. اين امر به علاوه ي زادووَلَد کم، توضيحي ست بر عدم رشد جمعيت يهوديان در مقايسه با دهه هاي آخرقرن نوزدهم (که در حدود ٥٠٠ هزار نفر بود). ورود يهوديان موسوم به «خارجي» تاحدي اين رکود جمعيتي را جبران کرد، ولي در آن صورت، نگران ناپديدي جمعيت يهودي در اثر جذب در جامعه بودند. حوالي سال ١٩٣٠، تقريبا چهل هزار يهودي به مسيحيت گرويده بودند و صدهزار نفر «خارجي» وجود داشت.
از چند ده سال پيش، نهادهاي اجتماعي به روش هاي گوناگون با يهودستيزي مبارزه مي کنند، در حالي که صهيونيسم که بسيار در اقليت بوده، با تمرکز عمده ي فعاليت خود بر مهاجرت به سوي فلسطين در اين زمينه شرکت نکرد، که البته نتيجه نسبتا ناچيزي به دست آورد (بين سال ١٩٢٠ و ١٩٣٢، ٤٢ هزار يهودي آلمان را ترک کردند که فقط سه هزار نفر از آنان به فلسطين رفتند).
به قدرت رسيدن هيتلر
به قدرت رسيدن نازي ها در آلمان در ٣٠ ژانويه ١٩٣٣، دنيائي را که بحران جهاني تکان داده بود، لرزاند. نخستين عمليات ترور رژيم جديد آلمان در درجه نخست نه يهوديان، بلکه کمونيست ها را نشانه گرفت. اولين اردوگاه هاي مرگ را براي آن ها باز کردند. خشونت هاي ضديهودي در مارس ١٩٣٣ آغاز شد. سپس، اعتراض هاي بين المللي بهانه اي شد براي تحريم تجارت با يهوديان. روشنفکران يهودي به روشنفکران چپ در تبعيد پيوستند.
بلافاصله، مسئله واکنش بين المللي مطرح شد. رهبران يهوديان آلماني از جمله صهيونيست ها از مسئولان يهودي خارج [از آلمان] تقاضا کردند که به عمليات مخالف آلمان اقدام نکنند، زيرا که اوضاع يهوديان آلماني را وخيم تر خواهد کرد. رفتار رهبران کانون ملي مشابه آن بود و تلگرامي به صدراعظم رايش فرستادند و در آن تاکيد کردند که هيچ نهاد صهيونيستي به بايکوت بازرگاني آلمان فرانخوانده است. با اين همه، اين فراخوان ها جلو تظاهرات اعتراضي در جهان را نگرفت، که اغلب آن ها را مبارزان قديمي يهودي برگزار کرده بودند، در حالي که بايکوت اهل کسبه يهودي در آلمان خيلي زود با شکست مواجه شد.
باوجود اين، يهوديان را از بخش دولتي و دادگستري و حرفه هاي زيادي اخراج کردند. بسياري از آن ها، توهم داشتند که اين وضع ديري نمي پايد و بحراني ست موقتي و بزودي همه چيز عادي خواهد شد. برخي، مثل صهيونيست ها درصدد ايجاد سازش بين «ملت» هاي جدا از هم افتادند. به هرحال، آن ها معتقد بودند که ازدواج هاي مختلط بسيار خطرناک تر از آزارهاي روزمره است.
بايکوت يا انتقال
نخستين تصميمات ضديهودي با واکنش شديد بين المللي مواجه شد. راست صهيونيستي موسوم به «تجديدنظرطلب»، خصوصا عليه کارهاي نازي ها مبارزه مي کردند، در حالي که شخصيت هاي برجسته کشورهاي غربي خواهان ايجاد تنش نبودند. آن ها در انتظار بودند که حکومت هاي آنان واکنش ديپلماتيک نشان دهند.
جنبش بايکوت محصولات آلمان را بيشتر « پائيني ها» دنبال مي کردند. براي نازي ها، اين کارزار بازگوي تحريم وحشتناک جنگ جهاني اول بوده و در تصورات خود، آن را بخشي از توطئه هاي يک قدرت جهاني يهودي فرض مي کردند. در دوراني که کاهش ارزش دلار، بيش از پيش باعث کاهش مبادله ي جهاني مي شد ، بحران ارزي به ويژه به آلمان ضربه مي زد که به طرز شديدي به ايالات متحده مقروض بود. سقوط اعتباري آلمان ديگر امکان نمي داد که وام جديدي بگيرد تا بتواند بدهي هاي سابق را پرداخت کند. در تابستان ١٩٣٣، ذخيره هاي ارزي فقط براي يک ماه واردات کفايت مي کرد، آن هم در شرايطي که رژيم نازي نپذيرفت که از سياست کاهش ارزش پولِ بريتانيا و ايالات متحده دنباله روي کند. علاوه بر اين، آلمان پرداخت قرض هاي خود به خارج را متوقف کرد و سپس به طور ناقص از سر گرفت. واردات در آنزمان براي چرخش ماشين اقتصادي آلمان حياتي بود: کشاورزي قادر به تامين نيازهاي مواد غذائي اهالي نبوده و صنعت به مواد معدني آهن نياز داشته و حمل و نقل به نفت و لاتکس وارداتي نيازمند است.
يکي از راه حل هاي موجود، صرفِ نظر از پول و استفاده از روش پاياپاي براي مبادله کالاهاي وارداتي با کالاهاي صادراتي است. اين کار به تعادل بين واردات و صادرات وابسته است و در سال هاي دهه ١٩٣٠ بسيار رايج بود.
مسلم است که جنبش بايکوت بهار ١٩٣٣ به بعد، بر صادرات آلمان تاثير سوء گذاشت، به ويژه که اين صادرات به خاطر کاهش ارزش پول کشورهاي رقيب و کاهش تقاضاي جهاني آسيب ديده بود. در چنين وضعيتي، يک بازرگان گستاخ به نام سام کُهِن در همان سال ١٩٣٣ پيشنهاد قرارداد انتقال را داد: يهودياني که مايل به مهاجرت به فلسطين هستند، مي توانند اموال خود در آلمان را در آن کشور امانت گذاشته و در مقابل کالاهاي آلماني دريافت کنند. در اين صورت، آن ها ويزاي موسوم به «سرمايه داري» دريافت مي کنند که به واردات سرمايه اي به ميزان حداقل هزار ليره استرلينگ مشروط بود. پس از يک سري رويدادهاي غيرمترقبه، مقامات آژانس يهود به طرح او پيوستند. اين پيمان در اوت ١٩٣٣ بسته شد. قرار شد که جنبش صهيونيستي از تمام نيروي خود براي پايان دادن به بايکوت استفاده کند. در عمل نيز چنين شد. معامله هاي پاياپاي بسيار تقريبي و نادقيق بوده و مهاجران بخشي از سرمايه خود را از دست دادند و بتدريج که به سال ١٩٣٩ نزديک مي شدند، اين ضرر بيشتر هم شد.
تنها جنبش يهودي مجاز
ترديدي نيست که همسوئي منافع بين جنبش صهيونيستي که در جستجوي سرمايه و مهاجر بود (مجموع اين دو الزامي بود) و نازيسم وجود داشت که مي خواست آلمان بدون يهوديان باشد. اين بُعد مسئله توضيح مي دهد که چرا پيمان انتقال تا آغاز جنگ جهاني دوم در سپتامبر ١٩٣٩ کاملا کار کرد. قرارداد پاياپاي در مجموعهء اقتصاد فلسطين، يهودي و عرب به اجرا در آمد. آلمان واردکننده عمدهء مرکبات فلسطين در مقابل عرضهء کالاهاي آلماني شد.
بدين صورت، در طول اين دوران، رابطه ي کاري بين صهيونيست ها و نازي ها برقرار بود. صهيونيسم، تنها جنبش يهودي مجاز در آلمان نازي بود. مهاجرت موسوم به «سرمايه داري» از طريق حرکتِ اقتصادي ترغيب امکان داد تا ويزاهائي دريافت شود که به قابليت جذب مشروط بود که به ويژه يهوديان لهستاني از آن برخوردار شدند. فکر نجاتِ مردم در خطرِ مرگ ، در آخرين لحظه، توهمي مربوط به گذشته است. تيرگي اوضاع فلسطين از تابستان ١٩٣٦ موجب کاهش شديدِ مهاجرت شد، اما جنبش صهيونيستي قاطعانه با انعقاد پيمان مشابهي براي انتقال يهوديان در کشورهاي ديگر مخالفت کرد. از نگاه مسئولان صهيونيست، مهاجرت مي بايست بيست سالي به طول کشد.
در حدود ٥٣ هزار يهودي آلماني به فلسطين مهاجرت کردند که اکثريت شان را جوانان تشکيل مي دادند؛ ١٤٠ هزار نفر از آنان در نسل کشي (شوآ) جان دادند، يعني دست کم ٣٠٠ هزار نفر توانستند از راه هاي ديگر جان خود را نجات دهند.
مجادله ي تمام نشدني
براي گنجاندن مجدد قرارداد انتقال در وضعيت تاريخي آن،بايد به ياد داشت که خشونت سياسي در آن دوران در آلمان امري دائمي بود. احتمالا، در عمليات سياسي بين سال هاي ١٩١٨ و ١٩٣٢ تعداد بيشتري کشته شدند تا در دورهء ١٩٣٣ تا ١٩٣٨. رژيم نازي هر قدر هم که نفرت انگيز باشد، تا آغاز جنگ جهاني دوم «فقط» چندهزار قرباني به جا گذاشت، در حالي که در همان زمان قربانيان استالينيسم به ميليون ها تَن مي رسيد. گسيختگي سال ١٩٣٣ براي معاصران آن پر اهميت تر بود تا براي ما.
تلاش هاي مصالحهء صهيونيسم با نازيسم از همان قماشي بود که توافق هاي کليساي کاتوليک، که کُنکوردا ناميده مي شود [قراردادبين يک دولت و واتيکان] و يا سياست هاي مسالمت جويانه دموکراسي ها. بحث بر روي بايکوت، دو عنصر اساسي را مخلوط مي کند. بايکوت في نفسه نمي توانست مانع از رونق اقتصاد داخلي آلمان شود، که از سال ١٩٣٢ شروع شده بود و سپس جاي آن را سياست تسليحاتي اغراق آميز گرفت. اين، نظريهء عمومي مدافعان قرارداد در تاريخ نگاري کنوني است. اين ديدگاه مسئله ارزي را در نظر نمي گيرد. در طول تابستان ١٩٣٤، ميزان واردات آلمان فقط تکاپوي نيازهاي يک هفته کشور را مي داد : يک جنبش بايکوت در آمريکاي شمالي و اروپا که احتمالا مورد حمايت سنديکاها نيز بود، براي اقتصاد آلمان مخاطره ي بزرگتري به حساب مي آمد. در تفکر خلاف واقعيت نمي توان دورتر از اين رفت.
بايد افزود که در همان زمان، محافل رهبري صهيونيستي همچنين از انتقالِ دستِ کم بخشي از اهالي عرب به خارج از فلسطين سخن مي راندند.
در لحظه هائي که يک مکتب به اصطلاح تاريخي از مناسبات بين نازيسم و ناسيوناليسم عرب صحبت مي کند، که در سال هاي دهه ١٩٣٠عملا وجود نداشت، شايسته است که يادآوري شود که اين، جنبش صهيونيستي بود که با نازي ها رابطهء کاري داشت، از جمله با اس اس ها. در اين جا قصد تشبيه يکي به آن ديگري را نداريم، بلکه هدف، قراردادن هر کدام در چارچوب تاريخي آن ها است.
١- نیامین زئب (تئودور) هرتسل (۱۸۶۰ - ۱۹۰۴) روزنامهنگار، فعال سیاسی و نویسنده یهودیالاصل اتریشی که جنبش سیاسی صهیونیسم را پایه نهاد
٢- حییم عزرائیل وایزمن ، شیمیدان، رئیس سازمان جهانی صهیونیسم، کاشف اَسِتون، استاد دانشگاه و اولین رئیسجمهور اسرائیل بود.