تاريخ

اسلام هراسي، واژه اي با قدمت بيش از صد سال

دشمني نظام مند با اسلام از ديرباز در انديشه غربي حک شده است. منشأ اين امر که جوهر مسيحي دارد، به روحيه زمان جنگ هاي صليبي بازمي گردد، درزمان توسعه گري استعمار گسترش يافته و پس از مدتي مکتوم ماندن، در «جنگ عليه تروريسم» با شدت ازسر گرفته شده است. خود واژه «اسلام هراسي» نيز حدود ١٠٠ سال قدمت دارد. با آن که درحال حاضر برخي از روشنفکران خيلي مشهور فرانسوي بنام دفاع از لائيسته، بي پروا از بلاهت نفرت انگيزي که اين واژه مي پراکند استفاده مي کنند، خوشبختانه برخي ديگر، از آن انتقاد مي کنند.

ازنظر تاريخي، رودررويي مسلحانه سراسر تاريخ روابط بين غرب و دنياي مسلمان را شکل داده است. درزمان تصرف جنوب اروپا توسط عرب ها، اين نخستين شکل ارتباط بود و سپس درزمان جنگ هاي صليبي در شرق تداوم يافت. در دوران استعمارگري فرانسه در عصر مدرن نيز، همه نسل هاي فرانسوي پس از سال ١٨٣٠ شاهد بازتاب رودررويي هاي دنياي عرب- مسلمان در امپراتوري فرانسه بوده اند: تصرف الجزاير (١٨٣٠)، جنگ انجام شده توسط عبدالخدر (١٨٤٧- ١٨٣٠)، شورش قابيلي (١٨٧١)، مبارزه عليه کروميرها و استقرار تحت الحمايگي (١٩١٢- ١٩٠٧)، شورش الجزاير (ماه مه ١٩٤٥)، رودررويي با [جنبش] «استقلال» و سلطان مراکش (١٩٥٦- ١٩٥٤)، و با حزب «دستور جديد» در تونس (١٩٥٤- ١٩٥٢)، چرخه بسته جنگ الجزاير(١٩٦٢-١٩٥٤). پس از آن، به طور موقت گردونه رودررويي ازکار افتاد تا اين که مفهوم «برخورد تمدن ها» از آغاز قرن بيست و يکم ظهور يافت.

اسلام هراسي، که ازنظر تاريخي از نژادپرستي ضدعرب جدايي ناپذير است، قدمتي چندقرني دارد. به عنوان نمونه، آيا شاخص نيست که برخي از عامل هاي فرهنگ تاريخي فرانسوي ها به طور تنگاتنگ به رودررويي ها با دنياي عرب- مسلمان مرتبط است ؟ چرا نبرد کوچک «پوآتيه» جنبه پي شدرآمد – پيروزمندانه- «برخورد تمدن ها» را يافت ؟ چرا شارل مارتل، که درعملکردش کمي وحشي است، يکي از نخستين قهرمانان تاريخ فرانسه و به مثابه «سنگر» تمدن است ؟ اگر از «فرانسويان متوسط»، آنهايي که هنوز تاريخ ها را به خاطر دارند بپرسيد جنگ پوآتيه (سال ٧٣٢ ميلادي) هنوز در صدر است و تاجگذاري شارلماين درسال ٨٠٠ ميلادي، نبرد مارينيان درسال ١٥١٥ يا تصرف باستيل در ١٧٨٩ در پي آن است.

چرا در نبرد روسِوو درسال ٧٧٨، که حتي يک مسلمان نيز درآن کشته نشد (چون دشمنان رولاند دلير جنگجويان باسک بودند) به صورت نماد حيله گري سارازن هايي درآمده که خائنانه و ١٠ تن به ١ تن حمله مي کردند ؟ هيچ دانشجوي کالجي فراموش نکرده که ازطريق ادبيات فرانسه با «آهنگ رولاند» آشنايي يافته است. و هيچ کسي نمي تواند تصرف دارايي ها توسط شواليه هاي غربي و رنج تحميل شده توسط «ملت ملعوني که از مرکّب هم سياه تر است» را از حافظه پاک کند. چندين قرن پيش از نظريه و تصويرپردازان تفکر استعماري، نويسنده اي مي نويسد: « کافر ها باطل و مسيحيان حق هستند». جنگ بين «آنها» و «ما»درزير سايه بي آلايش ترين باور ماني گري آغاز شد. آري، نژاد پرستي ضدعرب که مدتي طولاني (و يا شايد هميشه ؟) از اسلام هراسي جدايي ناپذير بوده، چندين قرن به درازا کشيده و سابقه آن به سده هاي ميانه (جنگ هاي صليبي)، و بعد با لاف زني هايي به عصر نوزايي (رنسانس) باز مي گردد که گويا عرب هاي وحشي مسلماني را کشتند که اسپانيا را فتح کرده بودند.

بعدها، درعصر استعمار، ابراز دشمني به صورتي کاملا آگاهانه و با لحني بديهي درآمد: «بديهي است که اسلام نيروي مرگ است و ما نيروي زندگي هستيم» (١). فاتحان معاصر پس از عصر استعمار، که باور داشتند حقيقت – تنها – از آن ايشان است پس از ناکامي دچار توهم زدايي شدند: کاتوليک ها و هيات هاي مذهبي، با تاسف، متوجه شدند که مذهب اسلام يک بناي نفوذ ناپذير است. غيرمذهبي هاي آشتي ناپذير، با خشم ديدند که برداشتشان از «خرد» در آن مغزهاي تيره شده براثر تعصب فرونمي رود... ازآن پس، مفهوم «عرب ها» - بيشتر مردم فرانسه همه مردم سرزمين هاي تحت استعمار در غرب آفريقا را «عرب ها» مي خوانند- تبديل به ملغمه اي غيرقابل درک و نفوذناپذير شد. دشمني نژادي و مذهبي با هم آميخته شد و يک «هراس» به وجود آورد.

ارنست رنان روحيه آن دوران را چنين تجزيه و تحليل کرده است: «اسلام رد و نفي کامل اروپا است. اسلام علم را خوار مي شمارد، خواهان ازبين رفتن جامعه مدني و رواج ساده انگاري دهشتناک روحيه سامي است که مغز انسان را ناقص نموده و آن را به روي هر ايده دقيق، احساس لطيف و پژوهش معقولي مي بندد و آن را دربرابر تکرار مکرر “خدا، خدا است” قرار مي دهد ١٨٧١».( La réforme intellectuelle et morale, Paris, Michel Lévy Frères, 1871.)

واژه اي که به سال ١٩١٠ بازمي گردد

بايد براين وضعيت روحي نامي نهاد: «اسلام هراسي» به نظر مناسب ترين واژه مي آيد. به خلاف يک گفته عوامانه رايج، اين واژه قدمتي بيش از صد ساله دارد. نخستين باري که ازاين واژه استفاده شد درسال ١٩١٠ بود. نويسنده اي به نام آلن کليين(Alain Quellien)، که امروز فراموش شده، تعريفي که به نحوي شگفت انگيز مدرن بود پيشنهاد مي کرد: «اسلام هراسي که هميشه بوده و هنوز هم هست، يک پيشداوري رايج نسبت به اسلام درميان مردم تمدن هاي غربي و مسيحي است. براي همگان، مسلمان دشمن طبيعي و آشتي ناپذير مسيحيان اروپايي است و اسلام گرايي (٢) نفي و رد تمدن است و وحشيگري، بدخواهي و بي رحمي چيزهايي است که مي توان از بهترين پيروان محمد انتظار داشت ».( La politique musulmane dans l’Afrique occidentale française, Paris, Émile Larose.)

به اين ترتيب، ازهمان آغاز پيدايش مکتوب واژه «اسلام هراسي» همراه با «پيشداوري» و مفهوم «برخورد تمدن ها» بوده است. از آن پس، فهرستي قابل ملاحظه از نقل قول هايي از افق هاي گوناگون به انتقادهاي خصمانه دامن زد: اسلام مترادف با جنگ مقدس، چند همسري، تقديرگرايي و بالاخره تعصب اجتناب ناپذير شناخته شد.

در همان سال، موريس دلافوس، که در رشته اسلامي درس مي خواند، به نوبه خود اين واژه را درمورد آفريقاي صحرايي به کار برد: «به طور کلي، و به استثناي چند گروه موريتانيايي که هنوز نسبت به سلطه اروپايي دشمني مي ورزند، وضعيت روحي مسلمانان آفريقاي غربي يقينا مخالف با تمدن ما نيست (...). به رغم آنچه کساني که اسلام هراسي برايشان يک اصل اداري بومي است مي گويند، فرانسه ديگر دليلي براي هراس از مسلمانان يا غيرمسلمانان آفريقاي غربي ندارد (...). بنابراين، اسلام هراسي در آفريقاي غربي وجود ندارد ».( Revue du Monde musulman, vol. XI, 1910.)

دوسال بعد، دلافوس اثر برجسته خود را منتشر کرد و در آن مجددا کلمه به کلمه مقاله سال ١٩١٠ خود را تکرار کرد و تنها واژه هاي «سنگال- نيجريه عليا» را جايگزين «آفريقاي غربي» نمود.

درسال ١٩١٢، خردمند بزرگ، لويي ماسينيون گفته هاي رشيد رضحا، يک روشنفکر مصري را در جريان برگزاري کنگره بين المللي علما نقل کرد. ماسينيون با مطرح کردن رفتار قدرت هاي مختلف نسبت به اسلام از اين واژه استفاده کرد: «سياست فرانسه مي تواند کمتر اسلام هراس باشد» (به طور تلويحي يعني مانند ديگر قدرت هاي استعماري). او به شکلي معنادار، عنوان مقاله خود را «وضعيت تدافعي مسلمان» (٣) گذاشت. تاکید بر «تدافعي» بود و نه «تهاجمي».

پس از جنگ، اتين دينه، نقاش بزرگ شرق گرا که به اسلام گرويده بود و دوستش سليمان بن ابراهيم هم از اين واژه دردو اثر در سال هاي ١٩١٨ و ١٩٢١ (٤) استفاده کردند. در مطلب دوم، آنها با نوعي خشنودي پدر هانري لامنز، يک کشيش يسوعي که نوشته هايي با ادعاي داشتن مبناي علمي منتشر مي کرد که درواقع حمله هاي مداوم عليه قرآن و محمد بود را رسوا کردند. دينه نتيجه گيري کرد که:« به نظر ما لازم آمد اعلام کنيم، نه تنها به مسلمان ها، بلکه به مسيحيان غيرجانبدار، که اسلام هراسي تا چه درجه اي مي تواند خطا آميز بوده و يک خردمند را به بيراهه بکشاند».

همچنين، اسلام هراسي در مطبوعات نيز درنقد تحسين آميز يکي از اين اثرها ظاهر شد: «تعصب گرايي محمد در زندگي او و قرآن وجود ندارد؛ افسانه اي است که توسط اسلام هراس هاي قرون وسطي ابداع شده است» (٥).

تداوم يک دروغ تاريخي

سپس، واژه (نه خود پديده) تا سال هاي ١٩٨٠- ١٩٧٠ از واژگان غرب حذف شد. درسال ٢٠٠٣، دو نويسنده، کارولين فورست و فيامتا ونر در نشريه خود پرونده اي با عنواني تحریک آمیز منتشر کردند: «اسلام هراس ها... يا فقط لائیک ها » (٦). عنوان مقاله از واژه «اسلام هراسي» با احتياط – معنادار- و علامت سئوال استفاده مي کند. مطلب با اين فرمول آغاز مي شود: «واژه “اسلام هراسي” تاريخي دارد که بهتر است پيش از استفاده سبکسرانه با آن آشنايي يافت». البته، اما اين اشتباه برانگيز است و با کمک نمايش رسانه اي موجب گمراهي چندين محقق و احتمالا هزاران خواننده مي شود، زيرا نويسندگان تاکيد مي کنند که واژه هاي «اسلام هراسي» و «اسلام هراس» به نحوي بمب هاي ساعتي اي است که توسط انقلاب ايران کارگذاري شده و سپس توسط ضد دانش هاي مسلمان کمي در همه جاي غرب به کار برده شده است. اين دو محقق درواقع تاکيد مي کنند که: «واژه “اسلام هراسي” درسال ١٩٧٩ توسط آخوندهاي ايراني که مي خواستند زناني که با چادر به سر کردن مخالفت مي کردند را عقب برانند و آنها را “مسلمان بد” بنامند استفاده شد که آنها را به “اسلام هراسي” متهم کردند. اين کار درفرداي مسئله سلمان رشدي توسط انجمن هاي اسلامي لندن مانند “مهاجرون” يا “کميسيون حقوق بشر اسلامي” که طبق اساسنامه اش “وظيفه جمع آوري اطلاعات درباره سوء استفاده از حقوق الله” را به عهده دارد ازسرگرفته شد. درواقع، مبارزه عليه “اسلام هراسي” به خوبي در اين شرح وظيفه مي گنجد زيرا هرگونه تخطي از اخلاق بنيادگرا (همجنس گرايي، زنا، ارتداد و غيره) را دربر مي گيرد. از ديد آنها، نخستين قربانيان اسلام هراسي «طالبان» هستند درحالي که «اسلام هراس»هايي که توسط اين گروه ها بيشتر از آنها ياد مي شود سلمان رشدي و تسليمه نسرين نام دارند.

اين روايت، که قدمت استعماري واژه را کاملا ناديده مي گيرد، در سال ٢٠١٠ بدون فاصله انتقادي توسط «فرهنگ واژه هاي تاريخي زبان فرانسه» ازنو به کار برده شد: «اسلام هراسي و اسلام هراس، درسال هاي دهه ١٩٨٠ ظهور يافت...» و به اين ترتيب با اين تعيين تاريخ- يک «اشتباه ساده» يک قرني – در قالب علمي جای گرفت.

اين «اشتباه» همچنان، به رغم هزار و يک بار تکذيب، درحدي گسترده اکثريت دارد. سپس، کارولين فورست درسال ٢٠٠٤ در پژوهش «برادر طارق» خود يک تسلسل مستقيم بين خميني گرايي و متفکر مسلمان «طارق رمضان» قائل شد که به موجب آن اولين کسي بود که کوشيد اين مفهوم را به اروپا در مقاله اي که در لوموند ديپلوماتيک درسال ١٩٩٨ انتشار يافت، وارد کند.

درواقع، با آن که اين واژه در آنجا بين گيومه وجود دارد به شکل نقل قول است«مي توان از نوعي “اسلام هراسي” بنابر تحقيق ارزشمند انجام شده به سفارش “راني ميدتراست” در انگلستان درسال ١٩٩٧ صحبت کرد» (٧).به نظر دشوار مي آيد که بتوان ازاين عبارت کوششي نامشروع براي واردکردن اين مفهوم در بحث در فرانسه کرد. بویژه که... ازپيشتر وجود داشته است. يک سال قبل از آن ، در همان ماهنامه، واژه توسط صحيب بن شيخ، پيشنماز مسجد مارسي به کاربرده شده بود: «اين بانوي ٣٠ ساله پرحرارت و با فرهنگ، قصد دارد “اسلامي اصيل را با دنياي مدرن تطبيق دهد”، با “اسلام هراسي” مبارزه کند و همزمان احساس طردشدگي، محروميت و “انزوا”يي که مسلمانان مارسي از آن رنج مي برند را ازبين ببرد» (٨).

«هق هق» مرد سفيد

به نظر دو نويسنده يادشده در بالا، اين خود واژه است که بايد ممنوع گردد زيرا ناقل «تروريسم روشنفکرانه» و سلاحي در دست بنيادگرايان در مبارزه شان عليه عدم گرايش به مذهب است که درواقع هرنوع انتقاد از اسلام را ممنوع مي کند.

البته پاسکال بروکنر، محققي که پيشتر کتاب «هق هق مرد سفيد»( Sanglot de l’homme blanc) با زیر عنوان« جهان سوم، مقصربودن، نفرت از خود» را در سال ١٩٨٣نوشته و اخيرا به جنگ «جباريت توبه و ریاضت» (٢٠٠٦la Tyrannie de la pénitence ) می رود ، نمي تواند با باورهاي همکاران جوان خود همنظر نباشد: «واژه “اسلام هراسي” که درسال هاي پاياني دهه ١٩٧٠ توسط بنيادگرايان ايراني براي مقابله با فمينيست هاي آمريکايي با گرته برداري از بيگانه هراسي ساخته شد، اين هدف را دارد که از اسلام موضوعي دور از دسترس بسازد و هر منتقدي را به نژادپرستي متهم کند (...). ما شاهد ساختن يک بزه جديد برای عقيده ها هستيم که مشابه چيزي است که پيشتر در اتحاد شوروي عليه دشمن خلق وجود داشت. واژه هايي وجود دارد که زبان را متعفن مي کند و حواس را تيره مي سازد. «اسلام هراسي» ازجمله اين واژه ها است که بايد به فوريت استفاده از آن ممنوع گردد». (نشريه ليبراسيون، ٢٣ نوامبر ٢٠١٠).

کلود ايمبر، بنياگذار و عضو تحريريه بخش تاريخي نشريه «پوئن» که نشريه اي پيشرو دراين زمينه است، همين مطلب و خواست را در شبکه تلويزوني LCI در ٢٤ اکتبر سال ٢٠٠٣ بيان کرده است» «بايد صادق بود. من خود کمي اسلام هراس هستم. از گفتنش ناراحت نمي شوم (...). اين حق را دارم. من تنها کسي در اين کشور نيستم که فکر مي کند اسلام – مي گويم اسلام و از اسلام گراها حرف نمي زنم – به عنوان يک مذهب از ضعف و فرسودگي هاي بسياري رنجور است و نگاهش به زن درواقع واپس گرا است و دغدغه جايگزين کردن قانون قرآن با قانون عرفي را دارد و درواقع اين است که مرا اسلام هراس مي کند».

اين مطلب انتقادهاي گوناگوني برانگيخت که هفته بعد درهمان برنامه روزنامه نگار را به پاسخگويي واداشت: «از قرن سيزدهم ميلادي، اسلام متحجر شده و همه مردم را به نوعي به قيد و بند کشيده است». او مي گفت از اتهام هاي نژاد پرستي که به او زده اند «آزرده» شده است: «اسلام هراسي مربوط به يک مذهب يعني اسلام است و نه يک قوم، ملت و حتي افرادي که مردم مسلمان را تشکيل مي دهند...».

آيا پيگيري فهرست اين مبارزان جديد، اين « نابود کنندگان پستی نفرت انگیز »(٩) مدرن سودي دارد؟ هر روز، گاه هرساعت، آنها فرصت تکرار حقيقت خود در هفته نامه هايي با جلد کاغذ گلاسه، تلويزيون و مجمع هاي ادبي را دارند، بدون آن که بيمي از مخالفان اندک يا غايب خود داشته باشند.

با آن که با استفاده از اين مفهوم توسط برخي از مسلمانان بنيادگرا درهرفرصتي باید مبارزه کرد ، ولي نفی اینکه اسلام هراسي وجود دارد و عمل مي کند دشوار به نظر مي آيد. هر عمل خصمانه، حرکت خشن و کلام توهين آميز عليه يک مسلمان، به خاطر اين که مسلمان است، يا عليه يک مسجد يا نمازخانه توصيفي جز اسلام هراسي نمي تواند داشته باشد. و به خاطر اين که اسلام هراس ها وجود دارند و اکنون جرياني بيان کننده نظرهاي خود را در جامعه فرانسه تشکيل مي دهند، چگونه مي توان اينها را چيزي جز اسلام هراس توصيف کرد؟

مسلمانان فرانسه به هيچ وجه نياز به وکيل ندارند. آنها که اکثريت بزرگشان مخالف بالاگرفتن – واقعي- بنيادگرايي هستند، مبارزه خود را برپايه دفاع از اسلام راستين، مدرن، روادار و درعين حال وفادار به منشأ آن قرار مي دهند.

نفي منطق رودررويي

به موازات اين، واکنش شديدي ازسوي کساني که ديدگاه مذهبي ندارند براي نفي يا انتقاد از منطق رودررويي ابراز مي شود. درحالي که حتي استفاده از واژه به نظر بسياري به منزله تسليم (دستکم از جهت تفکر) دربرابر تروريست ها مي آيد، آلن گرش مقاله اي نوآور با عنوان «اسلام هراسي» در لوموند ديپلوماتيک (نوامبر ٢٠٠١) منتشرکرد. در سال ٢٠٠٤، ونسان گيسر، جامعه شناس نخستين مطالعه تحليلي را توسط نشريه لادکوورت درباره اين موضوع منتشر کرد که عنوان آن «اسلام هراسي نو» بود. سال بعد پژوهشگري ديگر، توماس دلتومب، تحقيقي دقيق درباره اسلام هراسي انجام داد که توسط همان ناشر با عنوان «اسلام تخيلي، ساخت رسانه اي اسلام هراسي در فرانسه ٢٠٠٥- ١٩٧٥» انتشار يافت.

تحقيق هاي جديدتر ادوي پلنل، «براي مسلمانان» (نشر لادکوورت، ٢٠١٣ و کلود آسکولوويچ «دوست نداشتني هاي ما، اين مسلمان هايي که فرانسه آنها را نمي خواهد»، (نشر گراسه، ٢٠١٣) ضدحمله اي را آغاز کردند. آسکولوويچ در بخش نتيجه گيري تحقيق خود مي نويسد: «آنچه که فرانسه – اعم از چپ يا راست – در ٢٥ سال گذشته به زور جنجال، قانون، نفي و دروغ هاي دلتنگي آميز ساخته، ايده تحريف اسلام و تغييرناپذيري و عدم تطبيق آن با جمهوريت؛ مطالبه هويتي درخطر، ملي يا جمهوري خواه، و همه اينها – نيز – قانوني براي محافظت [از اسلام] است...».

کاتوليک هاي پيشرو نيز همين جواب را مي دهند: «روان پريشي (شيزوفرني)، درحالي که انقلاب هاي [بهار] عرب گواه عطش دموکراتيک از سوي مسلمان ها است، ترس از اسلام فضاي فرانسه را مسموم کرده و با نزديک شدن به انتخابات این لولو بيش از هميشه تحرک يافته است. آيا سارکوزي نبود که خواهان بحث عمومي درباره جايگاه اسلام در فرانسه شد؟ او با اين کار يکي از موضوع هاي دلخواه «جبهه ملي»(حزب نژاد پرست ماری لوپن) را مطرح کرد. (نشريه گولياس، شماره ١٣٧، مارس ٢٠١١).

بازتابي ديگر به قلم ژان بوبرو، کارشناس جامعه شناسي مذهب ها و لائيسيته است: «از جهت هاي گوناگون، ناظر افزايش چندبرابري خوارشمردن هاي ابتدايي، گفته هاي باسمه اي که مي خواهند به زور تکرار هزارباره توسط رسانه هاي عمومي بديهي شمرده شوند هستيم. تحول کلي نگران کننده است و اين درعين حال هم به خاطر بالاگرفتن افراط گري هايي است که خود را سنت هاي مذهبي مي خوانند و هم کانوني افراطي است که مي خواهد خود را به عنوان تنها تفکر تحميل نمايد و هرچه مانند خود نيست را نفي مي کند (...). غرب و “دنياي آزاد” آراسته به همه فضيلت ها، دربرابر اسلامي متحجر و شيطان صفت قرارگرفته است» (لوموند، ٦ اکتبر ٢٠٠٦).

سپس درهمان مقاله يک توازي بين يهودستيزي زمان پرونده دريفوس و بالاگرفتن اسلام هراسي در آغاز قرن بيست و يکم ايجاد شده است: «اين نوع کليشه ها دائمي است: تنها اقليت هايي که آنها را تبديل به قرباني مي کند عوض مي شوند. مبارزه عليه نابردباري انسان را از مبارزه عليه بلاهت نفرت پراکن معاف نمي کند». در زماني که بزرگاني بر ما حکم مي رانند که تنها واژه «جنگ» را بر زبان يا قلم دارند، اين عبارت ها آرامش بخش است.

١- Arnold Van Gennep, La mentalité indigène en Algérie, Mercure de France, septembre-décembre 1913.

٢- در انزمان مترادف اسلام بود

٣- Revue du Monde musulman, vol. XIX, juin 1912

٤- La vie de Mohammed, Prophète d’Allah, H. Piazza & Cie ; L’Orient vu de l’Occident, Piazza & Geuthner.

٥- Édouard Sarrazin, Journal des Débats, 6 août 1919

٦- Revue ProChoix, n° 26-27, automne-hiver 2003.

٧- Commission présidée par le professeur Gordon Conway, Islamophobia : Fact Not Fiction, Runnymede Trust, octobre 1997.

٨- Cité par Philippe Pons, juillet 1997.

٩- ولتر واژه infâme (پستی نفرت انگیز) را در مورد تعصب مذهبی بکار می برد

١٠- کمیسیون ملی مشاورهای حقوق بشر CNCDH واژه اسلام هراسی را در گزارش سال ٢٠١٣ خود ثبت کرد