امانوئل ماکرون، هنگام افتتاح نمايشگاه «مسيحيان شرق»«انستيتو دنياي عرب» (IMA) که به طور مشترک توسط انجمن «لوور دوريان» در سپتامبر ٢٠١٧ سازماندهي شده بود، گفت: «مي خواهم به مسيحيان شرق بگويم که فرانسه درکنار آنها است و اولويت ما دفاع از تاريخ آنها خواهد بود». اوبا اين گفته تاريخ مشترک و پيوندهاي ديريني که فرانسه «ملزم» به آنها است را مطرح کرد. اشاره به گذشته فرانسه در «شرق» احياي ديدگاهي از شرق است که درطول جنگ جهاني اول توسط آلفرد بودريار، مدير «انستيتو کاتوليک پاريس» عنوان شده بود.
آلفرد بودريار، با آن که متخصص امور اين منطقه نبود، درباره آن نظرهايي واضح و روشن داشت. با اين حال، او که مذهبي، عضو يک انجمن «روشنفکرانه» و خطيب بود، شناخت، و حتي شناختي عميق در اين باره داشت. او به محافل مذهبي و سياسي فرانسه، مانند روشنفکران و روزنامه نگاراني که در کل مي توان آنها را «سيريانيست» توصيف کرد نزديک بود: محافلي رسمي (شخصيت هاي بلندپايه سياسي و کارمندان عالي رتبه، به ويژه در وزارت امور خارجه)؛ گروه روزنامه نگاران جمع شده در نشريه متنفذ «مجله دوجهان» (Revue Des deux Mondes)، عضو گروه هاي مختلف فشارمانند کميته منافع فرانسه در «مشرق»(Comité des intérêts français au Levant) ، «اور دوريان»(Œuvre d’Orient) يا کميته «دوپليکس»(Comité Dupleix) بود. او همچنين با برخي از شخصيت هاي مذهبي در «شرق» نيز رفت و آمد داشت. بودريار که به خاطر رفت و آمد مکرر به رم، تاحدي زياد درجريان ديدگاه واتيکان از موضوع هاي مربوط به شرق بود، طبعا نسبت به دغدغه هاي اين نهاد مقدس دراين زمينه ها حساسيت داشت و مي کوشيد آنها را در پاريس پيگيري کند. شناخت او از شرق براي دستگاه مذهبي واتيکان، تاحدي زياد، تجسم محافل مسيحي شرقي بود، که به صورت مستقر يا گذرا در پايتخت وجود داشتند و گرد «انستيتو کاتوليک پاريس» مي گشتند.
آموخته ها، ايده هاي ازپيش شکل گرفته و توانايي هاي کلامي او را به صورت سخنگوي ديدگاه فرانسه در زمان تصرف بيت المقدس در دسامبر ١٩١٧ درآورد.
شرق تخيلي
نوشته هاي بودريار درباره «شرق» ناشي از ميراثي بود که از جد پدري خود، سيلوستر دو ساسي(Sylvestre de Sacy)، به ارث برده بود. به نظر سيلوستر دو ساسي، «شرق» بوته کيمياگري تمدن ها و مهد اصالت بود. ازاين نظر، آنچه در آنجا مي گذشت اهميتي کانوني داشت. علاوه بر خيال پردازي هاي «هزار و يک شب»، «شرق» - به ويژه فلسطين –طبيعتا تجسم تخيل مسيحي را همراهي مي کرد. تصوير پردازي او از «شرق» باستاني اي که مسيحي بوده، يادآور تصوير ايده آل «شرق»ي بکر است که مدرنيته به آن آسيب رسانده است. او ازبابت ازبين رفتن تمدن درخشان شرق، که ازطريق کتاب ها با آن آشنايي يافته بود و به نظرش مسحورکننده مي آمد، تاسف مي خورد. اين «شرق» رويايي در روح و نوشته هايش حضور داشت و باور به «شرق»ي مسيحي و همچنان زنده را بيان مي کرد.
بودريار کاتوليک و فرانسوي بود. به اين عنوان ديدگاه او از «شرق» برداشتي خيلي محدود داشت: او به صورت بلامعارض زير نفوذ رفت و آمدهاي خود با مسيحيان شرقي است که نماينده «کليساهاي» متحدي هستند که فرانسه مي بايد در آنها حضوري نيرومند و مداوم در «مشرق» داشته باشد. بودريار به طور کامل در چهارچوب سنتي بي پروا قرارداشت که به هرکس که مي توانست موجب تقويت کاتوليک گري و فرانسه دراين منطقه شود مزيت مي بخشيد و «برعکس» هرکس را که به آن آسيب مي رساند پس مي زد. او در اداره مشترک «شرق» که در زمان عثماني ها آغاز شد و در چهارچوب سياست هاي سوداگرانه «غربي ها» تقويت گرديد، نقش داشت.
نقطه نظر او درمورد سرنوشت فرانسه در «شرق» ناشي از انگاشت هاي متاثراز جنگ هاي صليبي بود. او دراين مورد نظرهاي خود را درميان جمعي بيان مي کرد که کاملا با آنها موافق بودند. از جمله اين جمع، «کار مکتب هاي شرق»، انجمن کمک به مسيحيان شرق با شعار «به خواست خدا» (١) بود. پيوند با روحيه جنگ هاي صليبي در زمان جنگ جهاني اول کاملا آشکار بود همراه با پذيرش گفتماني سياسي- مذهبي منطبق شده بر شرائط زمان.
اين باورمندي همراه با رد و نفي هرنظر مخالف درمورد «شرق» بود. او پروتستانيسم رايج در انگلستان را لعن مي کرد و آن را معادل يهودي گري/صهيونيسم، يا ارتودکسي مي دانست. او همچنين ارتودکسي و روسيه پشتيبان آن را نفي مي کرد. او که کاتوليک زمان خود بود، يهوديت را خوار مي شمرد ( و از يهوديان نفرت داشت) و صهيونيسم را ابزار نفوذ آلمان و انگلستان مي دانست. با همين منطق، بودريار نسبت به اسلام هم بي اعتماد و بدگمان بود، از ملي گرايي عرب بدش مي آمد و اين به رغم آن بود که شماري از ملي گرايان عرب به خاطر مبارزه ضد عثماني از لطف مقام هاي فرانسوي برخوردار بودند. درطول جنگ جهاني اول، «شرق» صحنه يک مبارزه واقعي تمدن ها – شرقي و غربي، مسيحي و مسلمان- و بودريار ناظر اين مبارزه بود. او در ١٢ مارس ١٩١٧، در يادداشت هاي خود (٢) نوشت: «روز با خبر تصرف بغداد، نامي افسانه اي که در سراسر تاريخ طنين افکنده آغاز شد و به بزرگي غريب اين جنگ جهاني افزود». در ٣١ مارس ١٩١٧، هنگام رسوخ انگلستان به «غزه» او نوشت: «همه شهرهاي قديمي و مدرن دراين جنگ دخيل هستند». پس از سال دشوار ١٩١٧، در صحنه عمليات جبهه غربي، تسخير بيت المقدس در آغاز دسامبر، به نظر او يک « درخشش آفتاب» واقعي آمد (٣).
اين «برخورد تمدن ها» موقعيتي بود تا بودريار در باورهايش راسخ تر شود. به نظر او کاتوليک گري و فرانسه (يا ترجيحا فرانسه و لذا کاتوليک گري) مي بايد به عنوان علمدار «تمدن» در خاور نزديک نقش فائق و برتر داشته باشد. بودريار پيش از آن که به فرانسه بيانديشد، به «شرق»ي ساده مي انديشيد.
بيش از هفت قرن سلطه مسلمان ها
بودريار با تعهدپذيري براي اجراي منويات فرانسه در «شرق»، به شکل هاي گوناگون خود را نشان داد. نخست سخنراني او در پايان دسامبر ١٩١٧ بود که در کليساي «سن- ژولين- لو- پوور» پاريس، به درخواست وزارت امور خارجه ايراد شد. بودريار با تجليل از تصرف بيت المقدس عنوان سخنراني خود را «بيت المقدس آزاد شده» گذاشت (٤).
اين سخنراني مورد انتظار، تجسم ديدار بين «شرق» رويائي و واقعيت ژئوپوليتيک مطلوب، در زماني بود که اين واقعيت مي بايست بتواند تحقق يابد، زيرا براي نخستين بار پس از سال ١١٨٧ ميلادي، «بيت المقدس از نو در دست مسيحيان بود». مکان انتخاب شده براي برگزاري اين مراسم مذهبي – و نيز، حتي بيشتر، سياسي- گويا است: کليساي پيروان کاتوليک ارتودکس پاريس، که نقطه ارتباط بين فرانسه و شرق مسيحي بود. نقطه ارتباط قديمي اي که در آن زمان تجديد حيات آن مناسب بود.
سخنراني ازنظر تجزيه و تحليلي که بودريار درباره تخيل سياسي- مذهبي فرانسه درمورد خاورنزديک آن زمان انجام داد، شيوا و بليغ بود (٥). «بيت المقدس براي ميهن پرستي فرانسوي گرانقدر است ، زيرا در بيش از هزارسال، فرانسه به اين مکان هاي مقدس عشق ورزيده و از آنها حفاظت کرده است». در واقع، اين مراسم کاتوليکي و ميهن پرستانه، دو فرانسه اي که ١٥ سال پيش از آن، در اوج بحران ضد روحانيت، به شدت مخالف يکديگر بودند را با هم آشتي داد. ريشه اين اتحاد در زمان هاي قديم قرارداشت و بودريار «فرانک»ها را به عنوان «نياکان»ي مطرح کرد که شجره نامه شان «در اعتقادي که ما به مکان هاي مقدس داريم و احساسات مذهبي اي که با احساسات ملي درهم آميخته» نهفته است. در خلف هاي «شارلماين» صليب براي نجات اروپا به اهتزاز درآمده بود: «جنگ هاي صليبي! ايده فرانسوي [...] دربرگيرنده و به ويژه اجراشده توسط فرانسوي ها بود. [...] اگر من بخواهم کساني که تجسم اين ايده بودند و به آن بهتر تحقق بخشيدند را نام ببرم: چهار نام درصدر نام هاي ديگر ديده مي شود: اوربان دوم، پاپ فرانسوي، گودفروي دو بويون، بلژيکي اهل لورن، يعني خيلي نزديک به فرانسوي بودن، سن برنار و سن لويي که هردو فرانسوي بودند و چه فرانسوي هايي!».
دوران طلايي اي که دوام نداشت و «بيت المقدس به مدت ٧٣٠ سال به دست کافران افتاد».
دراين دوران بود که فکر محافظت از مکان هاي مقدس، با نظام تحت حمايت قرار گرفتني که فرانسه اِعمال مي کرد توسعه يافت. باهر تسليم شدني اين نظام بيشتر تقويت شد و همه رژيم هاي حکومتي فرانسه در آن مشارکت داشتند. اين امر انگيزه بودريار براي اين بود که خواهان بازگشت فرانسه به مسيحيت شود:
«از اينجا حقشناسي احترام آميز خود را تقديم پاپ کنيم، که به رغم خطاهاي فرانسه، همواره خواسته است آن را به شکل ملتي باورمند به مسيحيت ببيند. با بازگشت خود به مسيحيت وفاداري مداوم خود را ابراز کنيم ! به وضعيت ناگواري که ما را در دنياي مسيحيت منزوي مي کند پايان دهيم! برکساني که با دردست گرفتن زمام قدرت برادعاي اصيل متحد کردن همه فرانسوي ها و متمرکز کردن همه نيروهاي کشورمن تاکيد مي کنند و انديشمندي وطن پرستانه آنها درود بفرستيم !».
«ماموريت متمدن کننده » فرانسه
و درواقع، فرانسه درمحل برگ هاي برنده اي داشت که ازجمله آنها کارهاي واقعي نيکوکارانه و گسترش تمدن فرانسوي بود: «آه! چه کسي مي تواند بگويد که هيئت هاي مذهبي ما با کارهاي گونگون، و انواع مختلف مدرسه ها چه کارهايي در آنجا کرده اند(...)؟». همه اينها عواملي است که به فرانسه کمک مي کند تا زمام امور را دردست بگيرد: «به يمن کارهاي هيئت هاي مسيحي، بوميان فرانسه را دوست دارند و به زبان آن صحبت مي کنند؛ از ناکامي هايمان رنج برده اند و از موفقيت هايمان خوشحال شده اند. ارتش مقدس فرانسه کاتوليک، گاه مکمل نقص هاي موقت فرانسه رسمي بوده است!».
اين وضعيت مبناي اميدواري بودريار، در زمان تصرف بين المقدس بود، که دوره اي را به پايان مي رساند و عصري نو آغاز مي شد: «يک ژنرال انگليسي، که آشکارا تحت تاثير خاطره گودفروي دو بويون بود، پياده، بدون شکوه و جلال، با تواضع و مانند يک مسيحي وارد بيت المقدس شد و برگه تسليم شهر را دريافت کرد. درکنار او دو ژنرال فرانسوي و ايتاليايي بودند. همراه آنها و ما ، رم، بيت المقدس جديد باابراز شادي پيروزي صليب را جشن گرفت.
اما، بودريار مي بايد اشتياق خود را مهار مي کرد: معلوم نبود که فلسطين چه خواهد شد. به اين دليل او سخنان خود را با برشمردن شرط هايي که بايد رعايت مي شد، و براساس ديدگاه کاتوليکي و فرانسوي او بود، به پايان برد. با آن که ديدگاه کاتوليکي به شکلي بر ديدگاه فرانسوي بخش آخر «اعلاميه بالفور» (احترام به نظر مردم محل) چيرگي داشت، سه شرط بعدي در جهت تاکيد برنقطه نظرهاي او است و به نظر مي آيد که بر آنچه که به طور مشخص بايد انجام شود پيشي مي گيرد. قدرتي که سلطه مي يابد، بايد درواقع به پيروزي مسيحي منجر شود. («ازاين پس صليب مي بايد بر بيت المقدس حکم فرما شود. بدا به حال مردمي، هرکه مي خواهند باشند، که به مسيحيت خيانت کنند!»). همچنين، مردم بايد به جايگاه سنتي فرانسه، که در زمان ورود اخير نماينده فرانسه به «سن- سپولکر» با آداب و تشريفات مذهبي برآن تاکيد شد، نيز احترام بگذارند. سرانجام، انگلستان بايد به دوستان فرانسه در محل احترام بگذارد.
چند روز بعد، بودريار در مصاحبه اي با نشريه «پتي ژورنال» که با توافق وزارت امورخارجه انجام گرفت براين امر تاکيد کرد (٦). با اين حال، با آن که مفاد سخنراني خود در «سن- ژولين- لو- پوور» را تکرار کرد، ناگزير شد ديدگاه ها – اگرنه خواست ها-ي خود را با وضعيتي کاملا تغيير يابنده تطبيق دهد و ضرورت هاي محلي و بين المللي را درنظر بگيرد: «برما، کاتوليک هاي فرانسه، که زير سلطه ديدگاه هاي مذهبي و ميهن پرستانه هستيم، پوشيده نيست که مسئله فلسطين و مکان هاي مقدس تنها بخشي از يک مشکل بي نهايت پيچيده است. با بي اطلاعي از وضعيت کنوني اين مسئله و اين که درپايان جنگ اين وضعيت چگونه خواهد بود، برايمان غيرممکن است که درباره آن نظري قطعي داشته باشيم، و اگر هم چنين نظري داشته باشيم، ابزارهاي تحقق و پيشبرد آن را نداريم (...). به طور کلي، باورم اين است که کاتوليک ها فکر و خواست مشترکي دارند: ازنظر مذهبي، آنها به هيچ وجه خواهان ازبين رفتن کساني که معتقدات ديگري دارند نيستند».
اين امر، به عنوان نمونه، درمورد يهوديان مصداق دارد: «تا جايي که به يهوديان مربوط مي شود، ما نخستين کساني هستيم که به حق رعايت احترام به باورهاي ايشان اذعان داريم»، درعين حال، بايد دانست که: «اين واقعيت که آنها قرن ها براين سرزمين حکم فرما بوده اند، به آنها حق ويژه اي مي دهد نيز مسئله ديگري است [...]. اين را نيز نبايد فراموش کرد که از زمان اسارت يهوديان، يعني آغاز قرن ششم پيش از ميلاد، جز در دوره خيلي کوتاه حکومت « مکابيان»، فلسطين همواره تحت سلطه خارجي ها بوده است: سلطه سياسي يهوديان در فلسطين تنها برپايه حقوقي مفروض بوده است. چيزي بهتر از اين نيست که شمار زيادي از يهوديان بخواهند از اين حقوق برخوردار شوند».
اين تحمل و رواداري ابراز شده، که کاملا شبيه به مصالحه و کنار آمدن بود، عرب هاي مسلمان را نيز دربر مي گرفت: «درمورد مردم عرب مسلمان نيز ما وظيفه داريم به باورهاي آنها احترام بگذاريم؛ به رغم دوره هاي عدم تحمل و تعصب، مسلمان ها درکل، در طول قرن ها، به باورهاي مسيحي در بيت المقدس احترام گذاشته اند».
درضمن، اين احترام به خاطر اين است که در دوره اين جنگ خون عرب هاي زيادي به خاطر فرانسه ريخته شده است: «درمورد مسيحياني که درطول قرن ها آن همه رنج برده اند، کاملا بديهي است که ما به آنها احترام و محافظت از عقايد و آئين هايشان را مديونيم و، اگر بتوان در اينجا گفت، کاتوليک ها به شيوه اي کامل تر از آنچه که ارتودکسي روس، که براي سلطه بر «شرق» حسادت مي ورزد، در تامين اين احترام و محافظت کوشا خواهند بود».
ازاين ملاحظات، انديشه هايي درمورد آينده فلسطين منتج مي شود که مسئله دولت آن از آن جمله است. بيت المقدس و منطقه آن که به تسخير مسيحيان درآمده، ازاين پس مي بايد توسط مسيحيان اداره شود و به اين ترتيب، به نزديک به هزار سال سلطه مسلمانان به مکان هاي مقدس پايان داده شود:
«بديهي است که ما خواهان برقراري نظامي تحت الحمايه خود هستيم که به فرانسه در آن موقعيتي بي همتا داده شود، زيرا اين ريشارد شيردل – و نه سن لويي – بود که بر ورود نيروهاي مسيحي به بيت المقدس رياست داشت و ما ناگزيريم که اين امر را درنظر داشته باشيم. به هرحال، آنچه يقين است اين است که انگليسي ها،فرانسوي ها يا ايتاليايي ها ارتش مسيحي اي هستند که بيت المقدس را تسخير و تصرف کرده اند. از ديد ما مسيحيان مي بايد برآن سلطه داشته باشند. حتي براي کساني که با ما هم کيش نيستند، مسيح و يادگار او بخش اصلي عظمت بيت المقدس و ويژگي تقدس آميز آن است: مکان هاي مقدس مکان هايي است که مسيح به آنها تقدس بخشيده است. هيچ کس در مسيحيت درک نمي کند – و اين روزها واتيکان برآن تاکيد کرده – که با نوعي تردستي «صليب» ازنو زير دست «هلال» قرار گيرد و همچنين درست نيست که [اين سرزمين ] تحت سلطه يهوديتي قرارگيرد که کسي نمي داند چگونه توسط قدرت هاي مسيحي اي که به آرمان مسيحيت خيانت کردند مستقر شده ».
تطبيق با دنياي نو
بودريار که واقع بين است، ناگزير مي پذيرد که فرانسه در وضعيتي اقليتي قراردارد. با آن که فرانسه نمي تواند مدعي اداره مستقيم محل شود، بايد بتواند امتيازهاي ويژه قدرت حمايتي خود (تحت الحمايه گرفتن با فرمان هاي مذهبي و امتيازهاي سنتي براي نمايندگان فرانسه)، در فقدان پيگيري سنتي تحت الحمايگي شرق را اِعمال کند. اما، يک راه گريز مي تواند به فرانسه امکان دهد که موقعيتي ممتاز را براي خود حفظ کند: از آنجا که درحال حاضر گزينه بين المللي شدن بيت المقدس مطرح است، هماهنگ با منطق توافق «سايکس- پيکو»، بودريار پيشنهاد مي کند که: «چرا رئيس اين رژيم بين المللي که ما به احتمال زياد خواهان آن براي بيت المقدس و مکان هاي مقدس آن هستيم، يک فرانسوي نباشد؟». او که نگران احترام و جايگاه سنتي فرانسه در «شرق» است، همچنين خواهان اين است که درمورد کساني که در محل نسبت به فرانسه صادق و صميمي هستند غفلت نشود: «به عنوان نمونه، ماروني ها و سوري ها همواره چشمشان به سوي ما است...».
سپس دوران پس از جنگ مي رسد. دگرگوني هاي ناشي از درگيري ها، با پيکر بندي دوباره خاور نزديک مي بايست امکان تحقق ماموريت متمدنانه فرانسه را فراهم کند. بودريار، بيش از هميشه تمرکز کار خود را متوجه اين ديدگاه و گزينه «سوريه بزرگ»، که طبعا شامل فلسطين است مي کند. برمبناي همين منطق، به حمايت خود از حفظ تحت الحمايه گرفتن کاتوليک هاي فرانسه و قضاوت کنسولي درمورد آنها، مانند افتخارهاي مذهبي، ادامه مي دهد. کارها بر وفق مراد فرانسه پيش نمي رود و بودريار دچار دلتنگي براي زماني مي شود که نمايندگان فرانسه نقش فائق براي حفظ نظم و دفاع از لاتين ها در «شرق» داشتند. هنگامي که برقراري يک حکومت فرانسوي، با تلاش هاي اين کشور، به نتيجه نمي رسد، بودريار متوجه شده و يک بديل بلژيکي که بتواند بر محل سلطه يافته و با مانع تراشي هاي انگلستان و مطالبه هاي قدرت هاي کاتوليک رقيب ازجمله ايتاليا مقابله کند، را پيشنهاد مي کند.
با اين همه، به نظرمي آيد که «بازي بزرگ شرقي» که پس از سال هاي ١٩١٨- ١٩١٧ اجرا مي شود ازپيش بازي شده و بودريار که درمورد آن دچار پيشداوري هاي شديد بود، به باور قطعي درمورد قدرت مطلق يهوديان مي رسد. اگر دراين مورد به مدرکي نياز باشد، اين مدرک را به سرعت مي تواند از دستکاري هاي سياسي انگلستان توسط يهوديان به دست آورد که نشان دهنده تباني بين آنها و پروتستان ها است: انتصاب سر هربرت ساموئل، يک يهودي، به عنوان کميسر عالي انگلستان در فلسطين گواه اين امر است.
ديدگاه عاليجناب بودريار نسبت به «شرق» با واقعيت ژئوپوليتيکي که او آرزوي آنرا دارد، تقسيم شده بين کنشگراني مطلوب يا آسيب رسان ، قطعا با واقعيت هاي سال هاي آغاز دهه ١٩٢٠ مطابقت ندارد. اين وضعيت از يک سو ناشي از اين است که فرانسه کاري براي تحقق ايده هاي او – که به نقش و سرنوشت خود خيانت مي کند –انجام نمي دهد و ازسوي ديگر، به موقعيت هاي ميداني محل توجه ندارد.
اين امر ناشي از اتحادهاي بين المللي پاريس است. فرانسه چگونه مي تواند به هدف هايش برسد، درحالي که بايد نخست روس ها را، پيش و پس از جنگ جهاني اول، راضي کند و سپس با انگليسي ها به توافق برسد؟ آيا انگليسي ها يا ايتاليايي ها درمورد حضور فرانسه به خاطر بلندپروازي هاي خود در همان قلمرو خاور نزديک کارشکني نمي کنند؟ به علاوه، فرانسه دچار ضعف هاي خاص خود است، مثل اين که طبق معمول بلندپروازي هاي فراوان و ابزارهايي اندک براي تحقق آنها دارد.
پايان روياي «شرق غربي شده»
طبعا، بودريار نمي تواند دربرابر اين وضع خونسرد باقي بماند. بنابرين، کاردينال شاهد پايان گرفتن رويايي مي شود که در طول و درست پس از جنگ ديده بود. روياي يک «شرق» «غربي» شده. او که بدبين شده، زماني را پيش بيني مي کند که مسيحيت از بيت المقدس عقب نشيني مي کند ، حضور فرانسه در «شرق» و حتي تمدن مشرقي پايان مي يابد . دراين وضعيت، او به شکل غير مستقيم به مطرح کردن موضوع جنگ هاي صليبي پرداخته و تصريح مي کند که عقب نشيني کامل نمي تواند مدنظر باشد: از آنجا که فرانسه نمي تواند نظر خود را به همه تحميل کند، مي بايد خود را روي لبنان متمرکز نمايد تا بتواند از عده محدودتري از مسيحيان و هم کيشان شرقي حمايت نمايد. درغير اين صورت، اين مسيحيان الزاما تحت سلطه مسلمانان درخواهند آمد.
بنابراين، «شرق» پيچيده تر از چيزي است که او تصور مي کرده است. ديدار او از بيت المقدس، در پايان تابستان ١٩٢٣، مرحله اي اساسي در کشف او از اين دنيا است. بودريار، هنگامي که به محل مي رود، بصيرتي واقعي نشان مي دهد. به اين امر، مسئله ناشي از فقدان اتحاد بين مسيحيان، به طور کلي، و بين مسيحيان اروپايي نيز افزوده مي شود. درواقع، او درمي يابد که آنها براي کارآمدي بيشتر عليه تهديدهاي خارجي برشمرده در بالا، متحد مي شوند: صهيونيسم، به ويژه غيرمذهبي بودن ترک ها يا اسلام همراه با ملي گرايي عرب، درحالي که او به «شرق»ي مسيحي باور دارد که واقعيت ها به آن آسيب رسانده اند. ازاين رو، به اين نتيجه گيري مي رسد که از اين «شرق» مسيحي ديگر چيز بزرگي باقي نمانده است.
او که به ويژه در موضوع هاي مربوط به شرق درسال هاي ١٩١٨- ١٩١٤ بسيار فعال بوده، در تسلسل ايده هاي خود که بخشي از آن مربوط به پيش از جنگ بود، درسال هاي پس از جنگ جهاني اول و سال هاي آغاز دهه ١٩٢٠، هنگامي که همه اميدها براي انقلاب در «شرق» وجود داشت ومطابق با ايده هاي کاتوليکي و فرانسوي بود، به تدريج کنار مي رود. متفاوت با آنچه که او در دسامبر سال ١٩١٧ مي خواست برآن تاکيد کند، دنيايي که متحول مي شد خود را به او و کساني که مثل او فکر مي کردند تحميل کرد. به عنوان نمونه، او در ٢٨ ژانويه ١٩٣٣ ازبين رفتن نهادي را اعلام کرد که براي او ارزشمند بود: «لوور دوريان»، و در نتيجه اين براي او پايان يافتن ايده «شرق» فرانسه بود.
١- «به خواست خدا»، شعار متحد کننده جنگهاي صليبي تا سال ١٩٨٧ سکه رايج انجمن کاتوليک بود که در سال ١٩٣٠«لوور دوريان» نام گرفت
٢- Les Carnets du cardinal Baudrillart 1914-1918, éditions du Cerf, 1994.
٣- Ibid. , 15 décembre 1917.
٤- «بيت المقدس آزاد شده» عنوان شعري حماسي است که در سال ١٥٠١ توسط «ترکاتو تاسو »که در فرانسه به نام «تاس» شناخته مي شود سروده شده است. او در روايتي کاملا تخيلي نخستين جنگ صليبي را روايت مي کندکه در طول آن شواليه هاي مسيحي ياد شده توسط «گودفروي دو بويون»، با جنگجويان مسلمان (سارازن ها) مي جنگند تا محاصره بيت المقدس در سال ١٠٩٩ ميلادي را بشکنند
٥- « Jérusalem délivrée ». Discours prononcé à Saint-Julien-le-Pauvre en l’honneur de la prise de Jérusalem, le 23 décembre 1917, Paris, Beauchesne, 1918.
٦-
L’entretien paraît dans le numéro du 25 décembre 1917 : « L’influence française en Orient — Quel doit être l’avenir de Jérusalem ? L’opinion de Mgr Baudrillart », p. 2.