جنگ جهاني اول که در ٢ اوت ١٩١٤ آغاز شد، در ابتدا محدود به اروپا بود. در فلسطين هيچ نشان ظاهري حاکي از تغيير نبود و هيچ کس از توافق نظامي اي که در همان روز بين آلمان و امپراتوري عثماني امضاء شده بود، خبر نداشت. زندگي روال عادي و روزمره داشت و تنها تفاوت عزيمت جوان هاي مذهبي به جنگ بود. اروپايي هاي فلسطين دغدغه اي نداشتند: بنا بود ترکيه عثماني بي طرف بماند. نهادهاي مذهبي مسيحي، عمدتا کاتوليک، تحت تاثير رويدادها قرار نمي گرفتند و از تضمين قرارداشتن زير حمايت فرانسه، که يک سال پيش از آن توسط عهدنامه استانبول تائيد شده بود، برخوردار بودند. بنابراين، هيچ چيز نمي توانست دوام و بقاي بناهايي که براي ماندن ساخته شده بود را خدشه دار کند.
زندگي اجتماعي ادامه داشت. مذهبي ها سرگرم انجام وظايف خود بودند يا به تدارکات رويدادهاي مربوط به آغاز سال تحصيلي مي پرداختند. انتشارات و روزنگاري هاي انجمن هاي مومنان و کشيش ها و کارهاي نيکوکارانه حاکي از روند تداوم منطقي هميشگي بود. اين به ويژه وطن پرستي جوان ترهايي که در پيوستن به ارتش، از زمان اعلام بسيج عمومي در ماه اوت، درنگ نمي کردند را دربر مي گرفت. برادران ديني آلماني آنها هم همين کار را مي کردند. هر هفته، حتي هر روز، گروه هاي جديدي از مذهبي ها روانه همه جبهه ها مي شدند. وظيفه ميهن پرستانه نيرومند بود: آنها با نمايندگي کردن کشور خود در «شرق»، در وراي کاتوليک بودن مي بايست براي آنها در اروپا مي جنگيدند. نگراني ها ربطي به مذهبي هاي مانده در «شرق» نداشت، بلکه مربوط به کساني بود که به ارتش پيوسته بودند. با اين همه، مذهبي هاي فرانسه براي نخستين بار ناظر رژه هاي نظامي بزرگ در بيت المقدس و بسيج عمومي امپراتوري عثماني در آغاز ماه اوت بودند.
در فلسطين، جنگ از طريق موانعي که درسر راه ادامه زندگي عادي ايجاد شد احساس گرديد. بخشي از کانون هاي بزرگ نهادهاي مسيحي مي بايست بسته مي شد. ثروتمندترين موسسات ناگزير از پرداختن به کارهاي نيکوکارانه نسبت به فقيرترها شدند. کسب اطلاعات از خارج بيش از پيش دشوار شد و خبرها آميخته با ابهام يا جعل بود. تبليغات متناقض بود. اين درگيري اطلاعاتي تا زماني ادامه يافت که تنها يک منبع پخش خبر – درواقع آلماني- باقي ماند. اين وضعيت جديد مذهبي هاي فرانسه را به درپيش گرفتن موضع دفاعي واداشت.
پايان سرزمين مقدس مسيحي
با آن که تا چندماه هنوز مرفه زيستن کم و بيش امکان پذير بود، فضا به سرعت تغيير کرد. اعلام مرگ پاپ پيوس دهم، در ٢٠ اوت، جوّ از پيش اندوهناک را بدتر کرد و احساس فزاينده انزوا به وجود آورد. در پايان ماه سپتامبر، دفاتر پست خارجي بسته شد. به زودي مذهبي هاي اعزامي يا بازگشته از اروپا ، ديگر چيزي درباره برادراني که در «شرق» مانده بودند نمي دانستند. وضعيت به تدريج بدتر شد و با لغو يکجانبه کاپيتولاسيون (قضاوت کنسولي) روياي ديرين عثماني که به قرن ها سلطه خارجي ها پايان مي داد، تحقق يافت. تصميم هاي سياسي مذهبي هاي فرانسه را به نااميدي کشاند: قطع روابط ديپلوماتيک بين فرانسه و ترکيه، ضبط دارايي هاي فرانسه توسط مقامات غيرنظامي يا نظامي عثماني از جمله دليل هاي اين نااميدي بود. اروپايي هايي که در محل مانده بودند، در چند بناي مذهبي متمرکز شدند تا به طور رسمي حفاظت از آنها تامين شود ولي درواقع به صورت گروگان در آمدند. اعلام جنگ بين ترکيه و کشورهاي «متفق» و افشاي اتحاد نظامي بين درگاه عالي(کاخ سلاطين) امپراتوري عثماني و قدرت هاي مرکزي نتيجه اين تحول بود. در آغاز نوامبر سال ١٩١٤، پايان «سرزمين مقدس» چنان که در قرن نوزدهم بازيافته شده بود، فرارسيد. براي نخستين بار، ترکيه توانست ديدگاه خود را تحميل نموده و بر رويدادهاي سياسي و هيئت هاي مذهبي پايتخت هاي اروپايي نقطه پايان نهد.
عوامل متشکل اين عصر جديد، در وهله اول، تعقيب و آزار نهادهاي مذهبي فرانسه بود. بناهاي حفاظت شده هدف هايي براي عثماني ها بود. مذهبي ها فضايي را توصيف مي کنند که شايد قابل مقايسه با وضعيت سال ١١٨٧ ميلادي، يعني زماني باشد که صلاح الدين ايوبي غربي ها را شکست داد: روياي صليبي پايان يافت، زيباترين کليساها، بهترين همايش ها و مدارس اشغال يا تبديل به انبار شد. ماري- ژوزف لاگرانژ طرفدار فرقه دومينيکن و لئوپولد درسر باورمند به عروج مريم * ، که به عنوان دانشمنداني در سطح بين المللي شناخته شده و مرداني متقي بودند، به عنوان جاسوساني بي سروپا مورد تنقيد قرار گرفتند. سرکنسول فرانسه که به خاطر لباس نظامي فاخرش ، که از الزامات حرفه ايش بود، شهرت داشت، همه قدرت خود را از دست داد. دشواري هاي اين دوره همه خارجي هاي حاضر در بيت المقدس، حتي حتي آلماني ها و اتريشي هايي که مي بايست در تلاش هاي جنگي عثماني شرکت مي کردند را دربر گرفت. به نحوي خاص، سرمايه گذاري نظامي در منطقه جهشي شديد در مدرن سازي به وجود آورد که به نظر مي آمد مسيحيت قرباني اصلي آن است.
«ترک هاي جوان» تبديل به بدترين دشمنان زندگي مذهبي همه غيرمسلمانان شدند، زيرا اين دوره «ترک سازي» به طور تنگاتنگ با اسلامي سازي در ارتباط بود. درواقع، اعلام «جهاد» توسط امپراتوري عثماني عليه کشورهاي «متفق» نشان داد که «ترک هاي جوان» نيز از اين ابزار در داخل استفاده مي کنند. به عنوان نمونه، اين امر در شهادت هاي فرانسوي هايي ديده مي شد که بر اين نکته اصرار داشتند که عثماني ها قصد ازبين بردن ايمان «واقعي»، يعني کاتوليک، در بيت المقدس را داشته اند. عرصه ملي فرانسوي «سنت آن»( Sainte-Anne) نشان دهنده اين مسيحيت زدايي و اسلامي سازي است. اين امر تجسم سرنوشت بيت المقدس کاتوليک است زيرا عاملي مهم براي حضور قدرتمند فرانسه در شهر مقدس بوده است: کليسا توسط يک شواليه جنگ هاي صليبي ساخته شد و پس از تصرف بيت المقدس به وسيله صلاح الدين، تبديل به يک مدرسه قرآني شد. پس از جنگ «کريمه» درعوض کمک فرانسه به ترکيه، به عنوان پاداش به اين کشور داده شد و به عنوان يک عامل بزرگ غربي سازي مردم شرق به حساب مي آمد. ترک ها کليسا را به روحانيون ملکي **، يک جامعه کاتوليک شرقي که در آن زمان مي توانست سرنوشت خود را در دست داشته باشد، واگذار کردند درحالي که مدرسه پيشين «پدران» سفيد که يک موسسه آموزش روحانيون ملکي بود تبديل به يک دانشگاه اسلامي شد. به نظر ترک ها، با اين حرکت نمادين، بيت المقدس تاريخ واقعي خود را بازمي يافت. براي تحقق اين امر، آنها باشتاب اقدام به آوردن پيروان «محمد» به بيت المقدس در ماه دسامبر ١٩١٤ کردند.
آخرين مذهبي هاي اتباع کشورهاي دشمن نيز سرانجام بين ١٤ تا ٢٤ دسامبر ١٩١٤ اخراج شدند. خلع يد روحاني هاي انگليسي و فرانسوي چالشي واقعي براي مسيحيت باقي مانده در فلسطين بود که مي بايست براي بقاي خود در شرايطي خيلي دشوار و در فضايي خصمانه مبارزه مي کرد. به ويژه آن که از منابع مالي اش هم به شدت کاسته شده بود و ارتباطي حداقلي با بقيه دنيا داشت. چالشي براي راهب ها و راهبه هاي اخراجي که بخشي از آنها در اروپا و مصر مانده و مي بايد درفکر فعاليت هاي آينده خود در فلسطين مي بودند.
جنگ صليبي جديد
نخستين جزئياتي که درباره نهادهاي کاتوليک فرانسوي بيت المقدس رسيد، بدترين نگراني ها را تائيد کرد. ايتاليايي ها اعلام آمادگي کردند که به محض آن که موقعيت اجازه دهد، جاي فرانسوي ها را بگيرند. کاتوليک هاي ديگر حتي مستقيما با ترک ها ارتباط پيدا مي کردند: از جمله اينها اتريشي ها بودند که متهم به همکاري در تخريب هيئت هاي کاتوليک بودند. آلماني ها هم به عنوان بدترين بازيگران اين وضعيت اندوهبار محسوب مي شدند. در آن زمان، وضعيت فلسطين بازتاب گوياي برنامه بزرگ آلمان براي تسخير دنيا با نيت «پروتستان» کردن آن بود.
نفش روحانيت فرانسوي فلسطين، در آن زمان مستقر در فرانسه يا ايتاليا، حفظ حضور فرانسه و اين بود که روحيه ها را حفظ و آينده آنها را تامين کند. مذهبي ها بايد يک جنگ مذهبي جديد، درعين حال صلح جويانه و مبارزه جويانه را آغاز مي کردند.
در وهله نخست، جنگ صليبي صلح جويانه شامل شناساندن وضعيت واقعي فلسطين، به ويژه معناي واقعي اخراج بود که هدف نهايي آن پاک کردن هرگونه اثر فرانسويان از محيط بيت المقدس بود. اراده عثماني ها براي تحقير بيش از پيش، درجريان سفر دورو دراز مذهبي ها در بخشي از «شرق» ديده مي شود که پس از ممنوعيت حضور آنها در شهر مقدس انجام گرفت. فرانسه مي بايست بيت المقدس را با پيروي از سنت نياکان خود و برقراري تمدن و ازنو ايجاد کردن کانون هاي ملهم از نهادهاي کاتوليکي ازنو تصرف مي کرد، زيرا اين نهادها تنها پناهگاهي براي زائران، يتيمان يا شاگردان نبود، بلکه تکيه گاه هايي مستحکم براي هيئت هاي مذهبي فرانسه در منطقه نيز بود. ارتباط مستقيمي بين بستن اين موسسات و بازگشايي آنها در آينده وجود داشت. چنان که کشيش لاگرانژ نوشته: «مدرسه مطالعات عملي انجيل بسته شد زيرا فرانسوي بود، در باززايي خود هم فرانسوي خواهد بود» (١).
تدارک آينده برپايه انتقاد تند و تيز از آلماني ها قرار داشت. برخي از مذهبي ها، مانند کشيش هاي فرقه دومينيکن ، به نحوي خاص فعال بودند. آنها روحيه آلماني را به خوبي مي شناختند، در عرصه تعبير و تفسير با آنها مبارزه کرده بودند و حالا مي خواستند در زمينه تاريخ معاصر هم به همان ترتيب عمل کنند.
هنگامي که لاگرانژ در پاريس مستقر شد، به فعاليت تبليغاتي پرداخت. او نقش دشمن فرانسه در فلسطين را برجسته کرد. به نظر او، روشن بود که اسلامي سازي کشور خطرهاي بزرگي دربر داشت. با اين حال، خطر اصلي از ناحيه «تقاضاهاي گستاخانه مديريتي نظامي بود که از روز نخست با نفوذ روزافزون آلمان همراه و بسيار خصمانه تر از نفوذ ترک هاي جوان بود». همچنين، افشاي روحيه آلماني از راه کنفرانس هايي انجام شد که او در «انستيتو کاتوليک پاريس» برگزار کرد که در آنها چهار قرن «اصلاحات» آلمان را به نقد کشيد و محکوم کرد. اين نبرد عليه دشمن فعلي، براي تقسيم کار در آينده نيز به کار مي آمد. به اين ترتيب بود که لاگرانژ همراه با آتاناز دانهوف، باورمند به عروج مريم مقدس (assomptioniste) درخواست کرد که فرانسه با کارآمدي عليه نيات ايتاليايي ها درمورد کاتوليک گري در سرزمين مقدس اقدام کند.
ميهن پرستي مذهبي
برخي از مذهبي ها براين باور بودند که کاغذبازي کافي نيست و مي بايست کارهايي خيلي مشخص انجام داد. اين مردان کليسا، که در محل مانده بودند، خواهان خدمت به نيروهاي «متفق» به صورت اِعمال نفوذ در تحول منطقه بودند. آنها به صورت مستقيم در نبردها شرکت نکردند ولي به خاطر شناخت عميق خود از محل و داشتن روابط تنگاتنگ با مردم محلي و تعهد راسخ عليه دشمن مشترک يعني آلمان، اطلاعاتي اساسي به نظاميان دادند. شناخت عميق آنها از سرزمين مقدس بهترين راهنما براي تصرف فلسطين بود؛ مذهبي هايي که به استخدام انگلستان و فرانسه درآمده بودند، ازاين راه براي بازگشت هرچه سريع تر به بيت المقدس استفاده کردند. لباس نظامي، که فرانسوي ها به آساني در اختيار آنها گذاشته بودند، با قصد حضور فرانسه در فلسطين در چشم انداز دخالت در وضعيت سياسي منطقه انجام مي گرفت وبراي مذهبي ها تا سال ١٩١٩ تنها وسيله بازگشت به سرزمين مقدس بود چرا که سفر براساس حکومت نظامي مستقر شده توسط ژنرال ادموند آلنبي محدود شده بود.
اين تسهيلات که توسط مقامات فرانسوي دراختيار مذهبي ها گذاشته شده بود، ناشي از منطق نخستين هفته هاي جنگ بود. در عمق نزديکي بين فرانسه و واتيکان، دغدغه حفظ و حتي تقويت پيوندهاي بين دولت و جوامع مذهبي وجود داشت که برخي از آنها از راه انتقادهاي زياد نسبت به پاريس انجام مي شد. براي انجام اين امر، و گاه به درخواست آنها، مذهبي ها مي توانستند درطول زمان درگيري مقرري خود را دريافت کنند. همچنين، ازاين منابع، از بهار سال ١٩١٦، مذهبي هايي که هنوز درفلسطين بسرمي بردند نيز استفاده مي کردند. اين کمک از طريق سرکنسول اسپانيا، که حافظ منافع فرانسه بود، به دستشان مي رسيد. اين کار موجب قدرداني انجمن کشيشان شد و پس از پايان جنگ نيز به همکاري با دولت فرانسه ادامه دادند. اين کار تا آخرين ماه چنگ با يک پرداخت فوق العاده به مذهبي هاي لاتين بيت المقدس و فرقه مذهبي فرانسيسکن ادامه يافت.
به نظر مذهبي هاي فرانسه، ترک ها، که آلمان ها نيز به آنها پيوسته بودند، مي خواستند فلسطيني نو ايجاد کنند که هيچ ربطي به سرزمين مقدسي که مقامات کليسايي فرانسوي در مخيله داشتند نداشت. اين وضعيت براي آنها غيرقابل قبول بود. به اين خاطر بود که به تداوم تعهد خود از خارج براي بازسازي يک سرزمين مقدس، در وهله اول در ذهن خود، ادامه دادند. تصور آنها از فلسطين کم و بيش بدون تغيير باقي ماند: آنچه که در پائيز ١٩١٤ آغاز شد، تنها يک پرانتز بود که به آساني و سرعت پشت سر گذاشته مي شد. به علاوه، دراين مسير بود که از زمان تصرف بيت المقدس در دسامبر ١٩١٧، جوامع مذهبي براي بازگشت خود ابراز علاقه کردند واين با منافع فرانسه مطابقت داشت.
حاکميت آلمان بر اماکن مقدس
تصوير نقاشي شده فلسطين توسط مسيحيان اروپايي که در ميدان کنکورد باقي مانده چنين توصيف شده است: بيت المقدس تحت سلطه نظامي، ترک سازي، مسيحيت زدايي و اسلامي سازي قرارگرفته است. شرايط براي مذهبي هايي که در نهادهاي فرانسوي کار مي کنند مساعد نيست. در «نوتردام دو فرانس»، تنها نهاد باورمند به عروج مريم مقدس ، يک آلماني بايد حفاظت از چند اتاق دراختيار باقي مانده ساختمان وسيع تحت اشغال ترک ها را انجام مي داد. همين وضع براي کشيش دومينيکن لبناني و سه مذهبي سوئيسي که در صومعه «سن اتين»( Saint-Étienne) باقي مانده بودند وجود داشت. اين دو ساختمان در اختيار ترک هايي بود که در آنجا خدمات نظامي يا غيرنظامي عرضه مي کردند. درهردومورد، مذهبي ها مي بايد از دارايي هاي اين نهادها محافظت مي کردند: آنها مي توانستند روي سرکنسول فعال اسپانيا، آنتونيو دلا سي يروا اي لويتا کنت بالوبار، که حافظ منافع فرانسه و بيشتر کشورهاي درگير در جنگ بود حساب کنند. بالوبار در آن زمان وظايف حفاظت از منافع کاتوليک ها را انجام مي داد و پس از لغو کاپيتولاسيون، در سپتامبر ١٩١٤، کاري بسيار حساس به عهده داشت و مي کوشيد حداقل احترام به سنت هاي بين المللي رعايت شود.
همه نهادهاي مسيحي از دوران جنگ اثر پذيرفتند. بيمارستان اتريشي «تانتور»، خانه سالمندان و زوارخانه «سن پل دروازه دمشق» ، درمانگاه «اليويه» در آن زمان پذيراي نيروهاي عثماني يا آلماني- اتريشي بودند. اشغال نظامي يکي از زخم هايي بود که جوامع مسيحي باقي مانده در بيت المقدس را آزار مي داد. رنج هاي ناشي از تحريم هاي فرانسوي- انگليسي و ضبط و مصادره هاي انجام شده توسط ارتش ترک، فقدان پول، طلا، غذا، بيماري ها، تحقير و مرگ از جمله ديگر زخم ها بود. در چنين شرايطي، کليساي لاتين بيت المقدس خيلي زود مذهبي ها را به ترک کشور فراخواند.
بنابر گفته چند شاهد عيني اتريشي و آلماني، به رغم تحقير متحمل شده در آغاز درگيري و با وجود الزامات «سياست واقعي» (realpolitik)، که آنها را به يک اتحاد ناراحت کننده با عثماني هاي مسلمان واداشته بود، بيت المقدس بدون حضور فرانسه و امکان دستيابي به آزادي و رهايي بود، براي مذهبي هاي فرانسوي، اين يک جنگ صليبي بود و اتريشي ها و آلماني ها نيز همين فکر را مي کردند. سربازان اتريشي که وارد بيت المقدس مي شدند، مانند زائران به شهر داخل مي شدند و حتي به نظر مي آمد که اتريشي ها دغدغه بهبود وضعيت کاتوليک گري در سرزمين مقدس را دارند. آنها همانند رفتار فرانسويان در گذشته، خود را شريک در توسعه بيت المقدس مي دانستند. به اين فکر مي شد که به نحو کارآمد از برخي از نهادهاي مسيحي استفاده شود.
هماهنگي بهتر بين عرصه مذهبي و سياسي موجب بهبود نسبي شرايط زندگي در بيت المقدس شد که به مثابه جبران «غفلت» ترک ها و اقدامات ترکيبي بين مذهبي ها و افسران شد که از ميزان رنج ها کاست. کنسول هاي آلمان و اتريش، پس از افزايش تهديد انگليسي ها روي فلسطين، خواهان تخليه شهر مقدس شدند. به اين ترتيب، قدرت هاي مرکزي نشان دادند که نه تنها به هيچ وجه دشمن مقدس بودن شهر نيستند، بلکه به عکس اين انگليسي ها هستند که جرئت مي کنند روي بيت المقدس بمب بريزند. در آستانه تصرف بيت المقدس، آلماني ها کوشيدند مانع راديکال شدن اقدامات ضد مسيحي شوند: برلن و وين، براي بهبود حفاظت از مردم، نمايندگاني را به بيت المقدس فرستادند که پيش از پيشروي انگليسي ها محل را ترک کردند.
سرانجام جنگ اين امکان را پديد آورد که يکي از مذهب هاي بيت المقدس به اهميتي که هرگز پيش از آن نداشت دست يابد: پروتستان هاي آلماني، که کليساي «ردامپسيون» به طور غير رسمي کليساي نظاميان آنها شده بود (بخواب رفتگان(Dormition ) - بنديکتي هاي آلمان - که همتاي کاتوليک آن بود) و همواره در سايه سلطه فرانسه، انگلستان يا ايتاليا قرارداشتند، در آن زمان توانستند سربر آورند و فعاليت هاي علمي خود را در چهارچوب «انستيتو اوانژليک آلمان براي مطالعات باستاني سرزمين مقدس» ادامه دهند. پروتستان گري مذهب خاندان هوهنزولرن(Hohenzollern)، نمايندگي کننده آلماني است که از ديرباز خواهان اعتراض به انحصارگري فرانسه در شهر مقدس بود، بالاخره توانست روياي خود را تحقق بخشد. همچنين در اين امر ، اراده براي به دست آوردن جايگاه برتر نيز وجود داشت. اين گرايش توسط مقامات رسمي آلماني نشان داده مي شد: درحالي که، بنابر تشريفات، جايگاه افتخاري در کليسا مي بايد به سرکنسول اسپانيا که حافظ منافع قدرت هاي حمايت کننده بود اختصاص مي يافت، آلماني ها در اين جايگاه قرار گرفتند. اقداماتي ديگر نيز نشان داد که آلمان و اتريش نه تنها براي تامين حفاظت از کاتوليک هاي مقيم فلسطين آمادگي ندارند، بلکه بر الزامات خود نيز مي افزايند: اتريشي ها کوشيدند که « وضعيت موجود» در کليساي «ناتيويته» را در نوئل ١٩١٦ به زيان يوناني هاي ارتدکس بهم بزنند.
برخي از موسسات آموزشي آلمان، تحت تاثير نخستين اقدامات زمان جنگ، توانستند درهاي خود را سريعا بازکنند. در آن زمان تفکر درباره آلماني گري در منطقه شکل گرفت که تفکري حفاظت کننده و حتي توسعه دهنده بود. با آن که در ابتدا نيت بر فروتن ماندن بود، سهولت نسبي بازسازي شبکه هاي آلماني، در غياب فرانسوي ها حيثيت آلماني ها را افزايش داد و به آن سود رساند. اين کار به شکلي نسبتا طبيعي انجام شد. موسسات «رايش» در عرصه هاي سنتي فعاليت هاي موسسه هاي غربي در «شرق» انحصار اِعمال مي کردند. در پي اين امر، توسعه گري آلمان با تکيه بر برخي از ايده هاي پيشين، به ويژه نظارت قديمي نظام فرانسوي بود: امکاني براي استفاده از فروپاشي فرانسه در فلسطين، و گرفتن جاي آن با نيت جذب واتيکان.
به اين ترتيب، نماينده کاتوليک مجلس آلمان، ماتياس ارزنبرگر پيشنهاد کرد که انجمني آلماني با هدف حفظ و حراست از منافع آلمان در «شرق» ايجاد شود. او توانست به توافقي درمورد نهادهاي آلماني در ژوئن ١٩١٦ دست يابد و خواستار گسترش آن به همه موسسات ديگر شد. او بعدا کوشيد اقداماتي براي نشان دادن اين که آلمان بدترين دشمن کاتوليک گري نيست انجام دهد. ارزنبرگر همچنين فکر مي کرد که اين امکان وجود دارد که سلطان عثماني را وادارد که «کليساي مقبره مقدس - سن سپولکر- » را به آلمان واگذار کند و آلمان نيز آن را به پاپ هديه دهد. از آنجا که اين امر عملي نشد، او به فکر انجام عملياتي از همين نوع، ولي با دامنه محدودتر افتاد و توجه خود را به کليساي «سناکل» بيت المقدس معطوف کرد. اين مي بايست به عنوان بخشي از جبران لغو کاپيتولاسيون محسوب مي شد. ازسوي ديگر، اين امر امکان مي داد که روابط برلن و واتيکان به طور محسوس بهبود يابد و از طرف ديگر روابط بين امپراتوري عثماني و واتيکان نيز بهتر شود. آلمان از چند سال پيش درصدد برقراري روابط مستقيم بود (که فرانسه به بهانه حضور قدرتمند محافظت کننده خود آن را رد مي کرد). با اين همه، برنامه به انجام نرسيد و ارزنبرگر هدف نهايي اجتناب از تخريب شهر مقدس، پيش از محاصره آن توسط انگليسي ها، را برگزيد.
کليساي کاتوليک اتريش از قدرت بدون پيشينه و سنت استعماري براي کوشش در افزايش نقش خود در «شرق» استفاده کرد. خود را به عنوان قدرتي معرفي کرد که وابسته به آلمان يا جانشين فرانسه نيست، علاوه بر بازي کردن با برگ پان عربي و پان اسلامي، از کاتوليک گري هم استفاده کرد: با باور به اين که آلمان دربرابر عثماني ها تعهدات زيادي پذيرفته، احترام بيشتري به ميراث مسيحي، به ويژه کاتوليک گذاشت. اين معناي کامل اقدام فرانتز فلينگر، مدير خانه سالمندان و زوارخانه بيت المقدس بود. به اين ترتيب، «رايش» در اکتبر سال ١٩١٧ به بيت المقدس آمدن يک هيئت نمايندگي اتريشي به رياست آرشيدوک هوبرت سالواتوره و همراهي آلوئيس موسيل را به ديده بدگماني نگريست. به نظر برلن و افسران آلماني فلسطين، به روشني به نظر مي آمد که با اين عملکرد وين فعاليت کاتوليکي مي کند. با آن که اين هيئت بايد متوجه مي شد که مسيحيان سرزمين مقدس غيرقابل بازيافت اند، زيرا از پيش در دست انگليسي ها هستند، به هويت کاتوليک اتريش تکيه کرد و دانش آموزان عثماني، به ويژه لاتين ها را دعوت کرد که براي تحصيل به اتريش بروند. اما، به خلاف آنچه که درمورد آلمان مي توان ديد، به نظر مي آيد که اتريش نتوانست برنامه دقيقي که به آن امکان عرضه يک بديل براي شبکه فرانسه را بدهد طراحي کند. ديدار هوبرت سالواتوره بسيار ديرهنگام بود.
توهم هاي ازدست رفته
در ميان گروه هاي مسيحي، جنگ جهاني اول اثر يکساني نداشت. براي فرانسوي ها،به معناي يک چالش جديد بود. آنها که از بيت المقدس اخراج شده بودند، مي بايد خاطره سرزمين مقدس را زنده نگه مي داشتند و يک قلمروي جديد لاتين مي ساختند. به نظرآنها، پايان جنگ مي بايد به معناي بازسازي کامل حضورشان در فلسطين، که تحت اقتدار مسيحيان درآمده بود، باشد. بنابراين، مذهبي ها – مانند مقام هاي فرانسوي در برخي زمان ها-، اطمينان داشتند که فلسطين نصيب فرانسه خواهد شد. اين تحقق يک روياي قديمي و پيروزي منطق تاريخ بود: فرانسه ميراث دار قلمرو لاتين است، از اين رو بايد سرزمين مقدس را در اختيار بگيرد.
براي اتريشي ها و آلماني ها، اين دوره ترغيب کننده بود. براي نخستين بار نمايندگان قدرت هاي مرکزي حاکميت هايي در اماکن مقدس به دست مي آوردند. به ويژه، پروتستان ها از وضعيت نامساعد خود بيرون آمدند، در حالي که کاتوليک هاي آلماني زبان در موقعيت برتر قرار گرفتند. به علاوه، اتريشي ها و آلماني ها از اتحاد نسبي اي که در ميان مسيحيان بيت المقدس برقرارکرده بودند مفتخر بودند. درعين حال، روياها و برنامه هاي اين دوره از جنگ چيزي جز توهم نبود. براي بخش آلماني- اتريشي، وضعيت مساعد تنها ناشي از جنگ بود. پايان جنگ بهبودي پديد نمي آورد و به معناي اخراج موقت و عقب نشيني سياسي مداوم بود. همچنين، اين شکست نتيجه روابط ابهام آميز با امپراتوري عثماني بود.
براي بخش فرانسوي، جنگ صليبي در وهله اول پيروزي اي بود که آنهمه براي آن انتظار کشيده بود: ١١ دسامبر ١٩١٧، نيروهاي مسيحي؛ انگليسي، فرانسوي و ايتاليايي به بيت المقدس وارد شدند. اما به رغم خواست مذهبي هاي فرانسوي بيت المقدس، اين پاريس نبود که از آن خواسته شد سرنوشت فلسطين را در دست بگيرد. فرانسه که از دسامبر ١٩١٤ در منطقه منزوي شده بود ، به طور قطع پس از دسامبر ١٩١٧ از بازي کنار گذاشته شد.
* عروج مريم به انگليسي Assumption of Mary يا عروج مريم به عرش، عقيدهاي در نزد کليساي کاتوليک، ارتدوکس شرقي و بخشي از انگليکان ميباشد. بر اساس اين باور جسم و روح مريم مادر مسيح، پس از پايان زندگيش در دنيا به سوي عرش منتقل ميگردد. ** مُلکي اصطلاحي است که براي توصيف مجموعهاي از شاخههاي مسيحيت ارتودکس شرقي به کار ميرود که در منطقهٔ بيزانس رايج بودند و پيروانش ريشه در خاورميانه داشتند. لفظ ملکيين که در زبان سرياني ܡܠܟܝܐ يا ملکويي ناميده ميشود، بر مسيحياني در مشرق زمين اطلاق ميگردد که شريعت و قوانين مجمع خلقيدونيه را که امپراتور بيزانس مرقيانوس در سال ۴۵۱ ميلادي قرائت نمود را قبول کرده بودند.
١- « Après vingt-cinq ans », Revue biblique, janvier-avril 1915.