در قرن نوزدهم، ارتباط بين فرانسه و شام (١) براي حمايت از ديپلوماسي فرانسه ازنو برقرار شد. اين ارتباط از راه عملکرد درکنار ترک هاي عثماني برعليه روسيه، در دوران جنگ کريمه (١٨٥٦- ١٨٥٣) بود که فرانسه را از انزواي ديپلوماتيکي که پس از شکست در جنگ واترلو در سال ١٨١٥ به آن دچار شده بود خارج کرد و به آن امکان رسوخ در بازار عثماني را داد و به افزايش مدرن سازي فني و سياسي آن پرداخت. به همين دليل نيز بود که امپراتوري عثماني توانست دوام بياورد و نظام فرانسه نيز تداوم يافت.
به موازات اين امر، جهت گيري اي بر زمينه «کاپيتولاسيون» و تحت حمايت گرفته شدن توسط فرانسه، با پشتيباني واتيکان – که خود روابط ديپلوماتيک با باب عالي [استانبول] نداشت- دنبال مي شد. فرانسه به طور طبيعي تحت حمايت قراردادن مسيحيان «شرق» از شر امپراتوري عثماني را گسترش داد و اين امر به ويژه با اقدام به نفع ماروني هاي لبنان در سال ١٨٦٠ انجام شد. «اين يک کار بر اساس تمايلي فلسفي- مسيحي نيست، دفاع از منافع فرانسه است». «ساختار مادي حمايت از کاتوليک ها در “شرق” (...) در خدمت نفوذ فرانسه است، نه برعکس» (٢). اين سنت از سال ١٨٦٠ همواره مبناي سياست فرانسه بود: تامين منافع مسيحيان در همه گزارش هاي نمايندگان فرانسه بازتاب يافته بود. اين امر به ويژه در حفاظت از ماروني ها، سوادآموزي به مردم يا دادن يارانه به کارهاي کاتوليکي ديده مي شد.
به علاوه، فرانسه دست به کارزاري به نفع امپراتوري عثماني زد: سرمايه گذاري هاي اقتصادي و مالي، کارهاي بزرگ عمراني دولتي، توسعه حمل و نقل سريع، ايجاد شبکه هاي مدارس، آموزش کارکنان فني... مديريت بدهي عثماني نيز به سرمايه گذاري هاي اقتصادي و مالي افزوده شد.
موسسات آموزشي و درماني پيشگام حضور فرانسه در امپراتوري عثماني بودند: به رغم قانون جدايي کليسا از حکومت در سال ١٩٠٥، تامين مالي شامل موسسه هاي لائيک و مذهبي مي شد. اين امر امکان آموزش نخبگاني فرانسوي زبان را پديد آورد که ابزاري واقعي براي نفوذ فرانسه بودند. درکل، عثماني ها اين وضعيت را پذيرفتند زيرا در آن سودي به مفهوم پيشرفت مردم امپراتوري مي ديدند.
با اين حال، نمي توان گفت که فرانسه پيش از جنگ هاي بالکان سياستي درمورد سوريه داشت، اگرچه سوريه تاحد بسيار زيادي مورد توجه علاقه فرانسه بود. علاقه اي که مي توان آن را همسان پايبندي فرانسه به يکپارچگي امپراتوري عثماني و عدم مداخله قدرت هاي خارجي رقيب در امور سوريه دانست.
تحول سياسي، و رشد آگاهي ملي عرب به سختي مورد توجه نمايندگان فرانسه قرار گرفت و آنها غالبا آن را به شکل نوعي نفي نظم فرانسوي از جانب انگليسي ها مي ديدند. رئيس جمهوري ريمون پوآنکاره نسبت به خواست هاي استقلال طلبانه لبناني ها نظر مساعد داشت. در اين زمينه، انقلاب ترک هاي جوان، در وهله اول به عنوان يک پيشرفت و بعد راديکال شدن «ترک گرايي» در امپراتوري به هزينه عرب ها ديده شد. در فرانسه در جمهوري راديکال ژرژ کلمانسو از اين امر استقبال شد. اما اعتماد نسبت به امپراتوري عثماني خيلي به سرعت فروريخت: کشتار ارمني ها، اراده حذف امتيازهاي داده شده به لبناني ها، که شباهت زيادي به زير سئوال بردن نظام کاپيتولاسيون داشت در اين کاهش اعتماد موثر بود. در اين وضعيت، انديشيدن به تغيير قدرت سرپرستي کننده به نفع فرانسه، بيش از پيش جا باز کرد: از اين منظر مي بايست در جهت مخالف جريان انگليسي حرکت و «نشان داده» مي شد که فرانسه با درپيش گرفتن شيوه هاي صلح آميز جايگزيني مناسب است.
درسال ١٩١٢، فرانسه مي بايست در موضع و سياست خود تجديدنظر مي کرد. جمهوري ميانه رويي که جاي جمهوري تندرو را در سال ١٩٠٩ گرفت ملي گراتر بود. اين دولت از سال ١٩١١ به تجديد پيوند با «مسئله» مراکش پرداخت (٣). حزب استعماري، که در نتيجه بحران آغاز قرن بيستم ناشي از جدايي کليسا از حکومت و قطع روابط با واتيکان (١٩٠٥- ١٩٠٤) دچار تفرقه شده بود، يک «کميته شرق» (٤) درسال ١٩٠٨ تشکيل داد. از آن زمان کارزاري به نفع تشکيل يک فضاي مديترانه اي فرانسوي تحت نظر کميته «آسيايي» فرانسه تشکيل شد که آن نيز همچنان معتقد به حفظ يکپارچگي امپراتوري عثماني بود.
انگليسي ها بيش از پيش به منطقه علاقمند مي شدند. اين کار از راه برنامه ريزي هاي ديپلوماتيک يا نظامي در فلسطين انجام مي گرفت. فرانسه به شدت اين علاقمندي را تحت نظر گرفت زيرا يادآور «فاشودا» (Fachoda) بود که در آن فرانسه ناگزير شده بود در سال ١٨٩٨ به بلندپروازي هاي خود در سودان پايان دهد و تحقيري مداوم را تحمل کند.
جنگ هاي بالکان به فرانسه امکان داد که تجهيزات دريايي خود در شرق مديترانه را تقويت کند تا بتواند با اغتشاش هاي احتمالي مقابله نمايد و به اين ترتيب يک بار ديگر به عنوان مدافع منافع مسيحيان ظاهر شد. در سراسر امپراتوري عثماني، يک نظام دفاعي با برنامه حفاظت از مسيحيان در محوطه ها و موسسات فرانسوي، در انتظار رسيدن نيروهاي اعزامي تشکيل شد. وضعيت زماني وخيم شد که همه جوامع مسيحي در امپراتوري عثماني خواهان حمايت شدند. در آن زمان مراجعه به کنسولگري هاي فرانسه براي درخواست حمايت- مانند درخواست اين که پاريس منطقه کوهستاني لبنان را تصرف کند تا بتواند به طور قاطع از ماروني ها حمايت نمايد- افزايش يافت. در آن زمان فرانسه نگران آن بود که همين درخواست از انگليسي ها هم بشود. کنسول هاي فرانسه در محل نيز مداخله را ترغيب مي کردند ولي با متارکه جنگ « چاتالجا» در ٣ دسامبر ١٩١٢، که به نخستين جنگ بالکان پايان داد، فرانسه که نگران بين المللي شدن مسئله سوريه بود اطمينان يافت. در مجموع، اين بحران موجب تقويت موضع فرانسه در منطقه شد.
دومين جنگ بالکان اين ثبات را زير سئوال برد: موقعيت موسسات فرانسوي و به طور کلي فرانسه توسط حکومت هاي جديد زير سئوال رفت. اين کاهش نفوذ فرانسه در بالکان خطر اين را داشت که پيامدهايي در موقعيت آن در «مغرب» داشته باشد.
در نتيجه توجه ها بيش از پيش به سوي سوريه جلب شد که در صورت فروپاشي امپراتوري عثماني، آينده فرانسه در آن بايد تامين مي شد. در چنين زمينه اي، برگزاري «کنگره عرب هاي سوري» در ژوئن ١٩١٣ در پاريس موجب انباشت الزامات سياسي آن زمان شد که شامل حمايت از سوريه در عين جلوگيري از فروپاشي امپراتوري عثماني بود. همچنين، اين گردهمايي بازتاب يک نگراني جديد نيز بود: سازماندهي يک سياست واقعي براي سوريه که فقط شامل حمايت از موسسات کاتوليک نباشد.
به موازات تشکيل کميسيون بين وزارت خانه هاي امور مسلمانان، يک کميسيون امور سوري ها نيز در محل وزارت امور خارجه تشکيل شد (که پس از کنگره عرب هاي سوري در پاريس منحل گرديد). اين کميسيون برنامه دقيقي درباره سوريه، شامل بيت المقدس، تنظيم کرد که تا تصويب سياستي مساعد نسبت به عرب هاي مسيحي و مسلمان، که يک رشته خواست هاي مشترک داشتند، ادامه يافت. جنگ اين سياست جديد را قطع کرد اما اراده گسترش ميدان عملکرد فرانسه، با درنظر گرفتن مردم مسلمان، که بيش از پيش شمار و درنتيجه وزن سياسي شان افزايش مي يافت را نشان داد. فرانسه ديگر نمي خواست فقط حامي مسيحيان باشد، بلکه خواهان درنظر گرفته شدن منافع امپراتوري خود و جايگاهش در ميان مسلمانان نيز بود.
پيش از آغاز جنگ جهاني اول، سوريه به معناي گسترده آن، جايگاهي مهم در ديدگاه فرانسه در مغرب داشت. اما درمورد آينده سياسي و عدم توافق بين فرانسوي ها – آيا فلسطين بايد بخشي از سوريه باشد ؟- همراه با بدگماني نسبت به انگليسي ها، فرانسه چه نظري درمورد فلسطين داشت ؟
تمرکز قدرت
در فرانسه قدرت به سرعت در دست هاي نظاميان متمرکز شد. درحالي که از امکانات وزارت امور خارجه کاسته مي شد،ژان گو، مدير بخش آسيايي اين وزارت خانه و چند ديپلومات، از پائيز سال ١٩١٤ کفالت آن را عهده دار شدند و درپي ورود به جنگ امپراتوري عثماني، کارکنان فرانسوي آن به کشور بازگردانده شدند. در نهايت، قدرت در دست هاي افراد معدودي متمرکز شد که شامل تبليغاتچي ها، سوري گراها و شرق گراهايي مانند روبر دو کائيکس، لويي ماسينيون و هانري هوپنو بود که هرسه به حلقه هاي تصميم گيري نزديک بودند و حرفشان گوش شنوا داشت.
امپراتوري عثماني پس از توافق محرمانه بين آلمان و استانبول در ماه اوت ١٩١٤، وارد جنگ شد. اعلام پايان دادن به کاپيتولاسيون در ٩ سپتامبر – که از اول اکتبر اجرايي مي شد-، خشم قدرت هاي «متفق» را برانگيخت چون مي بايست ورود عثماني به جنگ درکنار آلمان را مدنظر قرار مي دادند. کنسولگري ها بسته، بايگاني ها سوزانده شد و منافع فرانسه تحت حفاظت قدرت هاي ثالث قرارگرفت و اين امر فرانسه را از داشتن منابع اطلاعاتي مستقيم محروم کرد. فراخوان جهاد هم به اين اعلام جنگ افزوده شد که همراه با اراده عثماني ها براي به قيام واداشتن عرب ها بود. در آن زمان فرانسه باز کميسيون بين وزارت خانه اي امور مسلمانان خود را به کار انداخت.
به موازات اين امر، شايعاتي درمورد کشتار مسيحيان رواج يافت، درحالي که تظاهراتي عليه حضور اروپايي ها سازماندهي مي شد. وحشتي واقعي لبنان را فراگرفت. حکومت عثماني در ٢٤ اکتبر ١٩١٤ قيموميت فرانسه را زير سئوال برد و حاکميت عثماني بر اماکن مقدس استقرار يافت. موسسات مذهبي هم به عنوان «دارايي هاي دشمن» ضبط شدند. واتيکان درحالي که فرانسه نسبت به ايتالياي هنوز بيطرف بدگمان بود، با استانبول تماس گرفت و خواستار يافتن جاي پايي در آن سرزمين شد. فرانسه تصميم گرفت به پرداخت مقرري به موسسات تحت حفاظت خود در امپراتوري عثماني ادامه دهد. اين امر برمبناي باور کلي به اين بود که جنگ کوتاه مدت خواهد بود و امکان اجراي لغو کاپيتولاسيون را پديد نخواهد آورد.
فرانسه همچنين کارهاي ديگري نيز انجام داد. از جمله اين کارها برنامه اي براي قيام در سوريه با تکيه به عوامل مسيحي بود. برنامه اي ديگر خواهان تهديد جنوب سوريه به بمباران مجتمع هاي پروتستان آلماني مستقر در فلسطين، در صورت مورد تهديد قرارگرفتن موسسات فرانسوي بود. از زماني که عثماني وارد جنگ شد، به اين برنامه ها به شکلي جدي تر توجه شد. فرانسه درنظر داشت در مناطقي که نفوذ مستمر دارد، مانند سوريه شمالي و بجز اماکن مقدس به اقدام بپردازد. در اين شرايط، در پاريس نظر براين بود که اين آلماني ها هستند که بيشترين اقدامات تخريبي عليه موسسات فرانسوي را هدايت مي کنند. مداخله نظامي مدنظر قرارگرفت اما کار بيشتري انجام نشد تا يکپارچگي امپراتوري عثماني زير سئوال نرود. براي ديپلومات هاي فرانسوي، هنوز چشم انداز يک سوريه مستقل تصور ناپذير بود. برعکس، فرانسه نگران حفظ نفوذ خود در منطقه بود و براي اين کار شبکه اي از جاسوسان براي مقابله با پان اسلامي هاي تحريک شده توسط آلمان به راه انداخته بود. ايده ديگر فرانسه طرح بين المللي کردن مداخله نظامي، و بي اعتنايي به اکراه وزارت امور خارجه در ديدن اين خطر بود که قدرت هاي ديگر، به ويژه ايتاليا، نيز در امور سوريه مداخله کنند بود. برنامه اي براي پياده کردن نيرو در ساحل سوريه، بين حيفا و اسکندرون، تدارک ديده شد، اما پيشنهاد انگلستان براي حمله به داردانل اين عمليات را به تعويق انداخت.
در نهايت، ازنظر نظامي، فرانسه هيئتي به مصر فرستاد که هدف آن پيگيري همکاري هاي آغاز شده در پايان سال ١٩١٤ (عليه ترک ها در کانال سوئز) و ارزيابي برنامه انگلستان در قيام عرب ها بود. اين از آن جهت بود که فرانسه متوجه شد که انگليسي ها رفتار خود را تغيير داده اند. آنها از مرحله بي علاقگي نسبت به قلمرو عثماني، به نگراني شديد نسبت به تقويت نيروهاي ترک در فلسطين رسيده بودند. فرانسوي ها دربرابر راديکال شدن عثماني (تبعيد روساي ماروني در بيت المقدس در ماه مارس ١٩١٥)، نيروهاي خود را در سواحل سوريه جمع کردند و دستگاهي اطلاعاتي به وجود آوردند که در آغاز فلسطين را پوشش نمي داد، اما از تشکيل يک واحد دقيق نظامي عليه عثماني ها، متشکل از نيروهاي «محلي» خودداري کردند. حضور نامنظم مسيحيان در ارتش فرانسه نشانه جنگ مقدس و اقدام عليه اسلام بود که از ديد سياست درپيش گرفته شده نسبت به امپراتوري استعماري درمورد مسلمانان ناهمگون بود.
چه آينده اي در انتظار امپراتوري عثماني بود؟
هنگامي که روسيه به علاقه خود درامور مربوط به شرق تاکيد کرد، فرانسه خواست منافع خاص خود را عليه ارتودکس ها در مورد فلسطين و روس ها در استانبول حفظ کند. دستور کار «حفظ وضعيت موجود» بود. ايتاليا نيز درکنار کشورهاي «متفق» وارد جنگ شد و به زيان فرانسه جايگاهي مهم در موضوع هاي مربوط به «شرق» پيدا کرد. مسئله سرنوشت امپراتوري عثماني از نو مطرح شد: آيا تکه پاره و تجزيه خواهد شد ؟ برخي از يک سوريه مستقل سخن مي گفتند؛ کساني ديگر مي خواستند راه حل فرانسوي، که روس ها با آن مخالف بودند را تحميل کنند. کميته فرانسوس «آسيا» که يک لابي استعماري بود، به حمايت خود از حفظ امپراتوري عثماني ادامه داد. ازنظر اين کميته، اين امر مي توانست منجر به برقراري آسان تر وضعيت پيشين و جبران خسارت هاي وارد شده به موسسات فرانسوي شود. اما، کميته اين را نيز قيد مي کرد که اگر فروپاشي امپراتوري عثماني مدنظر باشد، مي بايد منطقه مورد نظر براي فرانسه تامين شود. سناتور اتين فلاندر، عضو حزب استعماري طرفدار «سوريه بزرگ» با منطقه اي بين المللي براي بيت المقدس و بيت اللحم بود. او به استدلال هاي سنتي فرانسه در منطقه، قدرت مسلمانان را نيز افزود: فرانسه مي بايد در آنجا باشد تا از زائران مسلماني که از آفريقاي شمالي مي آيند حفاظت کند. سرانجام، سرکنسول پيشين فرانسه در بيروت، که در آن زمان در پاريس بود، ژرژ- پيکو براين تاکيد کرد که بيت المقدس به صورت بين المللي اداره شود تا از درگيري هاي آتي اجتناب گردد.
مسئله به تدريج با وقوع «شورش عرب» تغيير يافت. فرانسه نيروهاي خود که در سالونيک مستقر بودند را تقويت کرد. انگلستان فکر کرد که آلمان درصدد تصرف مصر است و حضور خود را با کاستن از از نيروهايش در سالونيک تقويت کرد. فرانسه در وضعيت معکوس سال ١٩١٤ بود که طي آن با گشودن يک جبهه دوم مخالفت کرد تا درسوريه مسئله اي ايجاد نکند. در پايان سال ١٩١٥، فرانسه خواستار جبهه دوم اما در شمال منطقه شد.
در محل، سرکوب در سوريه شديدتر شد: جمال پاشا، يکي از مسئولان اصلي ترک هاي جوان، که فرماندار نظامي عثماني در سوريه و فلسطين بود، از کشف اسنادي در کنسولگري فرانسه بهره برد که افشاگر تومارهاي استقلال خواهي در پيش از جنگ بود.
به منظور انتقامجويي قحطي در دستور کار قرارگرفت. پاريس در آن زمان تصميم به موضع گيري نظامي گرفت: اشغال جزيره آروآد، واقع دربرابر بندر طرطوس در سوريه ، در پايان ماه اوت ١٩١٥، براي ايجاد يک پايگاه پيشرفته در شرق مديترانه از آن جمله بود.
دربرابر شورش عرب (١٩١٧- ١٩١٥)
با قرارگرفتن آريستيد بريان در راس دولت، گشايش جبهه دوم مدنظر قرار گرفت. با اين حال، تجديدنظر درمورد «شرق» بيشتر ناشي از تغيير جهت انگليسي ها بود که منجر به شورش عرب شد. از ديد پاريس، لندن مي بايست بلندپروازي هاي فرانسه، به ويژه درمورد فلسطين، را محترم شمارد. بنابراين، مسئله تقسيم منطقه مطرح شد. نيات انگلستان درمورد فلسطين که از آغاز مطرح شده بود، در فرانسه پاسخي واقعي نيافت: هيچ چيز براي آن آماده نبود. از اين زمان بود که «مذاکرات سايکس- پيکو» آغاز شد که حاکي از پيشرفت هايي در سياست شرقي فرانسه بود:
– پذيرش تجزيه امپراتوري عثماني؛
– درخواست غرامت هاي سنگين براي جبران ازدست رفتن نفوذ فرانسه؛
– پذيرش تشکيل يک حکومت عرب؛
– مذاکره تنها درمورد مرزهاي سوريه؛
– اراده فرانسه درمورد به دست آوردن سوريه بزرگ، که اگر الزاما از ديدگاه اقتصادي مهم نبود «براي قدرت فرهنگي و روشنفکري فرانسه ضرورت» داشت (٥).
فرانسه به طور کامل در برنامه اي که ژرژ- پيکو به فکر آن بود جا داشت. اساس اين فکر ايجاد يک نظام بين المللي براي بيت المقدس و اماکن مقدس بود. حزب استعماري فرانسه، به نوبه خود، بين المللي شدن فلسطين را رد کرد زيرا آن را خيلي در تضاد با منافع فرانسه مي دانست. رد قاطع نيات انگلستان درمورد فلسطين بر اين مبنا بود که اين کشور قدرتمند پروتستان، که کار چنداني در فلسطين نداشت، نمي بايد درمورد آن مطالبات سرزميني داشته باشد.
١٩١٦ سال ظهور مولفه صهيونيست بود. گزينه اي که به تدريج توسط انگليسي ها به حساب مي آمد و فرانسوي ها با قاطعيت آن را رد مي کردند زيرا آن را شگردي براي استقرار انگلستان در فلسطين مي دانستند. ايتاليا هم به نوبه خود خواهان سهم خود از غنيمت شد.
زماني که در سال ١٩١٦ شورش عرب درگرفت، فرانسه بسيار محتاط بود: نگراني آن اين بود که اين جنبش به سود انگلستان تمام شود. براي محدود کردن خسارت ها،اين فکر پيش آمد که هيئتي براي تجهيز بخشي از نيروهاي تازه عرب فرستاده شود، زيرا در غير اين صورت همه چيز عربي مي شد و اين خطر را درپي داشت که دربرابر قدرت هاي مسيحي قدعلم کند. اين مداخله امکان داد که حجاز در سياست اسلامي فرانسه جا بگيرد. به موازات اين امر، تبليغات گسترده اي اجرا شد که عمدتا عليه آلمان ها بود و نشان مي داد که فرانسه کاملا آماده ايجاد اصلاحات درمورد مردم محلي است.
به طور موازي، دومين موج سرکوب نسبت به سوري هاي جدايي طلب از سوي عثماني ها اجرا شد. گسترش قحطي در سوريه هم به اين امر افزوده شد. بريان اصل مداخله انسان دوستانه را رد کرد و اين درحالي بود که با چندبرابر شدن احتمال ايجاد يک جبهه جديد در اروپا، انگلستان بيش از پيش به فکر اين بود که مداخله انسان دوستانه را در جنوب فلسطين انجام دهد.
در پايان دسامبر ١٩١٦، تصرف ال- عريش، آخرين سنگر عثماني در صحراي سينا، ، موجب تصميم فرانسه براي همراهي با حرکت انگلستان به سوي فلسطين شد، تا از اين که انگلستان به تنهايي به آنجا برسد جلوگيري کند: با انتصاب ژرژ- پيکو به عنوان کميسر فرانسه در فلسطين، اصل اشغال موقت مختلط پذيرفته شد. در ژانويه ١٩١٧، تدارکات مواد غذايي در سوريه، با همکاري بين ايالات متحده و امپراتوري عثماني به تحريک فرانسه کاري بيهوده بود. سوريه، که خيلي تضعيف شده بود، ديگر نمي توانست به عنوان يک کانون بالقوه شورش محسوب شود: فرانسه ناگزير تسليم راه حل حجازي شد که توسط انگلستان ترغيب مي شد و از زمان شورش عرب در نيمه سال ١٩١٦فعال ترين راه حل بود.
در مجموع، در طول اين دوره، عربي سازي مسئله «شرق» به زيان فرانسه و به ويژه هواداران عمدتا مسيحي آن انجام شد.
ضدحمله انگلستان (١٩١٨- ١٩١٧)
سال ١٩١٧ سرشار از تلاطم هاي عميق بود. ورود ايالات متحده به جنگ، عقيدتي سازي جنگ، انقلاب روسيه، شکست هاي نظامي فرانسه و طغيان ها، بحران سياسي فرانسه، بازگشت به قدرت طرفداران گسترش طلبي در انگلستان، مانند جرج کرزون و آرتور بالفور و کار توماس ادوارد لورنس از آن جمله بود. به آنها به حساب آوردن قطعي نيات ايتاليا در منطقه (توافق سن ژان – دو- مورين) نيز افزوده شد.
فرانسوي ها که تسليم شده بودند، در رم با حضور يک واحد بدون خاصيت سياسي موافقت کردند. به موازات اين امر، به توافقي با حسين شريف مکه پرداختند که در آن از «سوريه مسلمان» صحبت شده بود و فرانسه به فکر صلحي جداگانه با عثماني ها افتاد. يک نظامي، فرمانده سارو، در ماه مارس ١٩١٧ به ماموريتي براي ديدار با جمال پاشا و ارائه پيشنهاد صلح به او، به شرط بازگشت به وضعيت پيش از جنگ، فرستاده شد.
اين صلح ايده هانري مورگنتو، سفير پيشين ابالات متحده در باب عالي بود که مي خواست فلسطين را تحت اقتدار قدرت هاي مسيحي قراردهد. در ميدان، «متحدين» کارزار فلسطين را برنامه ريزي کردند: اجراي جداسازي نيروهاي فرانسوي انجام شد و به موازات آن هيئتي به رياست ژرژ- پيکو مأموريت يافت که فکر سياسي کردن عرب ها را ترويج نمايد. درواقع، پاريس رودررو با بلندپروازي هاي عرب ها دريافت که بايد از داخل منطقه اقدام و حمايت بخشي از دوستان سوريه را جلب کند و به آنها درمورد نيات حجاز هشدار دهد. بنابراين، يک «کميته مرکزي سوري» تشکيل و برنامه ملي آن تحت سرپرستي فرانسه قرارداده شد، اما اين اقدام به نتيجه نرسيد و سوري هايي که به حجاز رسيدند، بيش از پيش به سياست پان عرب روآوردند.
از تابستان سال ١٩١٧، پس از تسخير بندر عقبه، تي. اچ. لورنس فلسطين را کنار گذاشت؛ براي پاريس اين به معناي آن بود که اين منطقه، بدون هرگونه پان عربيسم، بايد در اختيار انگلستان قرار گيرد. در چنين زمينه اي، سوري هاي مصر که به اقدام مستقيم در آينده نزديک فراخوانده شدند، اهميت بيشتري يافتند. يک لژيون عرب که از جانب فرانسه توسط لويي ماسينيون و ستوان – و ديپلومات آينده- روبرت کولوندر تشکيل شده بود خيلي زود مبتذل به نظر آمد. اما گاستون موگرا، آجودان ژرژ- پيکو به نيروي احساسات ملي عرب باور داشت. ماسينيون وزن روشنفکري فرانسه در گسترش اين احساسات را تائيد مي کرد اما اين را نيز قيد مي کرد که نبايد انتظار زيادي، جز در جهت دهي آن، به نفع خود داشت. اين تجربه به نتيجه نرسيد و ژرژ- پيکو در اول مارس ١٩١٨ به آن پايان داد.
بنابراين، به نظر مي آمد که فرانسه امکان خروج از سياست سنتي و ضعف هاي متعدد خود، که نمي توانست تصوير آن را بهبود بخشد را ندارد: اثر ورشکستگي ژرژ- پيکو در بيروت و تدارکات ناموفق مواد غذايي براي مسيحيان در سال ١٩١٦ ازجمله اين ضعف ها بود... آخرين تلاش اعزام يک نيروي نظامي بود، اما نظاميان فرانسوي هزينه آن را خيلي زياد دانستند و انگلستان با آن موافقت نکرد.
آغاز کارزار فلسطين همزمان با روي کار آمدن کلمانسو بود. رئيس جديد دولت فرانسه به «شرق» توجه داشت و خواهان نفوذ فرانسه بود، اما نمي خواست اين کار از طريق موسسات مسيحي انجام شود. او به طور منطقي، اظهارات ريمون پوآنکاره به نفع مسيحيان شرق را رد کرد.
ژنرال انگليسي، ادموند آلنبي اشغال فلسطين را از آغاز نوامبر ١٩١٧ شروع کرد. او درصدد استقرار يک دولت نظامي در آنجا بود و اين امر خشم ژرژ- پيکو را برانگيخت زيرا آن را تخطي از توافق هاي مختلف مي دانست. او توانست موافقت با حضور نظامي فرانسه در بيت المقدس را به دست آورد که به خاطر ادعاهاي فرانسه درمورد فلسطين بود. در ماه دسامبر، فرانسه به هرصورت کوشيد زمين ازدست داده را بازپس بگيرد: ازسرگيري پرداخت مقرري موسسات فرانسوي و فرقه فرانسيسکن در سرزمين مقدس، برگزاري مراسم در سن سپولکر، و بازگشايي برخي ازموسسات در فوريه ١٩١٨. پاريس کوشيد حضور آجودان هاي نظامي را به ژنرال آلنبي تحميل کند که به عنوان نمونه يکي از آنها فرماندار بيت اللحم بود. اما همه اينها بيهوده بود: تنها چيزي که به دست آمد نگهداري از سن سپولکر و محل تولد مسيح بود. در آغاز تابستان ١٩١٨، بخشي از دولت غيرنظامي بازسازي شد اما قضاوت کنسولي برقرار نگرديد.
در نتيجه، فرانسه به فکر بقيه سوريه افتاد و نيروهاي مهم تري در فوريه ١٩١٨ به فلسطين رسيد: کلمانسو شمار نيروهاي فرانسه در فلسطين را از ٢٨٠٠ به ٦٢٠٠ تن رساند . اما وضعيت در فرانسه مانع از اعزام نيروي بيشتر شد. اعلاميه بالفورهم کارها را ساده تر نکرد: اين اعلاميه مسئله صهيونيستي را تحميل کرد که فرانسه خواهان آن نبود. پاريس وادار به ابراز وابستگي خود به هدف سوري ها شد و اظهارات متعددي نمود اما اينها با عمليات نظامي که عملا به هيچ رسيده بود تناسب نداشت.
در تمام اين ماجرا، سوريه به عنوان بازتاب تاريخي يک ديگاه از «شرق» به نظر مي آمد. اين ديدگاه در طول جنگ متحول شد و به همزيستي با ديدگاه قديمي تقسيم مردم به گروه هاي مذهبي و بيم صدساله از تقسيم مردم به گروه هاي ملي تبديل شد. اين تحول ناشي از سياست عربي انگلستان و شورش عرب بود، اما مسئولان فرانسوي از پذيرش اين «پرش» خودداري کردند. در فرداي جنگ، فرانسه ناگزير شد به طور قطع از نيت خود چشم پوشي کند: حکم سرپرستي بر سوريه و لبنان تنها به خاطر فقدان يک جايگزين بهتر بود که تحقق خواست هاي ملي، که بر عليه منافع قدرت هاي سرپرستي کننده انجام شد را به تعويق انداخت.
١- این نامی است که قبلا در فرانسه به خاورمیانه و بویژه مناطقی که در بخش شرقی مدیترانه قرار داشتند داده می شد: لبنان و سوریه ( « دولت های شام» و همچنین فلسطین و اردن فعلی و حتی مصر)
٢- Vincent Cloarec, La France et la question de Syrie (1914-1918), Paris, CNRS-éditions, 1998.
٣- رویاروئی فرانسه و آلمان بر زمینه ادعاهای دو کشور براین منطقه : فرانسه در مقابل واگذار کردن سرزمین هائی در افریقای استوائی بر ادعاهای خود پافشاری کرد و در سال ١٩١٢ انرا تحت الحمایه قرار داد.
٤- گروه فشاری که تحت رهبری شارل ژونار، رئیس کانال سوئز، و ریموند پوآنکاره سیاستمداران و محافل اقتصادی را گرد آورده بود که منافع مستقیم در شرق داشتند.
٥- Cloarec, voir note 2.