تاريخ

مکاتبه مک ماهون- حسين

نخستين مرحله برنامه تقسيم خاورنزديک · بين سال هاي ١٩١٥ و ١٩١٦، پيش از توافق هاي سايکس- پيکو و اعلاميه بالفور، مکاتبه هايي بين هانري مک ماهون، کميسر عالي انگلستان در مصر و سيد حسين بن علي، شريف مکه، درمورد تقسيم استعماري خاورنزديک انجام شد. يک قرن بعد، اين تقسيم بندي همچنان روندي پويا دارد که در آن اجزائي نو يافت مي شود.

«نظر به اين که شکستن “انسداد” اسلامي و شکست کاپيتولاسيون امپراتوري عثماني با هدف هاي کنوني ما مطابقت دارد، ونظر به اين که حکومت [شريف حسين] که جانشين ترک ها مي شود (...) خطري براي ما نخواهد داشت (...) [زيرا] عرب ها از ثبات کمتري از ترک ها برخوردارند، چنان که مهارشان به نحو مطلوب دراختيار گرفته شود، در حالتي از چند دستگي سياسي، با بافتي از اميرنشين هاي حسود و رقيب و عاري از انسجام باقي مي مانند. توماس ادوارد لورنس (ژانويه ١٩١٦)».

اخيرا، در اقدامي به قصد ارايه تصويري از نوآوري و ضد استعماري بودن، «سازمان کشورهاي اسلامي» (OEI) فراخواني براي پايان بخشيدن به «توافق هاي سايکس- پيکو» و مرزهاي مصنوعي آن داده است. يکي از نخستين اقدامات اين سازمان براي عملي کردن اين فراخوان، از بين بردن پاسگاه هاي مرزي بين سوريه و عراق است. اما، موضع ضد تجزيه «سازمان کشورهاي اسلامي» مشکل آن يعني روند جداسازي اي که توجيهي براي تقسيم بود را حل نمي کند. اين کار روندي قلمرويي و اقتصادي و نيز، به ويژه روندي جمعيتي از ديد جداسازي ايجاد مي کند. پان عرب ها و ملي گرايان عرب از اين امر آگاهي داشتند و تقسيم بندي استعماري را رد کردند. آنها گاه پيشنهاد جايگزين هايي مانند اتحاد پان عرب ها را مي دادند که ترجمان گفته هايشان کوشش براي جابجايي مرزها و تشکيل يک اتحاديه يا فدراسيون بود.

با اين همه، توافق سايکس- پيکو نخستين مرحله تقسيم خاورنزديک نبود. درواقع، سه سند اجزاي بنيانگذار اين تجزيه و تقسيم استعماري بود. سند نخست، مکاتبه بين هانري مک ماهون، کميسرعالي انگلستان در مصر و سيد حسين بن علي، شريف مکه بين سال ١٩١٥ و ماه مه ١٩١٦ بود که مفاد آن تقسيم منطقه اي بر مبناي قومي- مذهبي بود. سند دوم، توافق سايکس- پيکو درسال ١٩١٦ با هدف تقسيم سرزمين هاي عرب بين شريک ها (انگلستان و فرانسه، با موافقت روسيه تزاري و ايتاليا) بود. پس از آن، درسال ١٩١٧، اعلاميه بالفور امکان مستعمره سازي فلسطين را ايجاد کرد و با اين کار تقسيم سوريه را تائيد نمود. اين سه سند، موجد اصلي است که مبناي آن را عهدنامه «سِور» و «جامعه ملل» (SDN) تائيد کرده است. در سال ١٩٢٢، جامعه ملل براي برقراري مرزهاي تازه در سرزمين هاي عرب، به ويژه «سوريه بزرگ» مجوز داد. بنابر اين مجوز ٤ کشور تحت اقتدار استعماري غربي تشکيل مي شد: سوريه، لبنان، ماوراء اردن (اردن کنوني) و فلسطين. درمورد عراق، آينده آن به عهدنامه انگليس-عراق سال ١٩٢٢ موکول شد.

زماني که همگرايي با مناقع قدرت هاي استعماري آشکار شد، تقسيم به صورت ابزاري راهبردي براي حل همه درگيري هاي ملي گرايانه، قومي و مذهبي اي که بروز مي کرد شناخته شد که به عنوان عواقب همين تقسيم بندي و جداسازي استعماري نمايان مي گرديد. گاه اين امر راه خروجي براي قدرت هاي استعماري بود که رودرروي عواقب اقدامات خود يعني جداسازي و تجزيه هاي انجام شده توسط دولت هاي مستعمراتي انگلستان و فرانسه، قرار مي گرفتند. سياست «تفرقه بينداز و بهتر حکومت کن» بر مبناي انتخاب روساي محلي و شريک هاي اقتصادي و مالي از ميان اقليت هاي مذهبي بود. به اين ترتيب، امتيازهايي دربرابر انتظار حداقل صداقت و وفاداري داده شد تا از تلاطم ها اجتناب شود. نمونه هاي فلسطين و عراق بخوبي نشان دهنده اين راهبرد است.

يک قرن پس از مکاتبه مک ماهون- حسين، تجزيه همچنان روندي پويا است که در خود اجزايي نو دارد. به عبارت ديگر، تجزيه همواره تجزيه هايي ديگر پديد مي آورد. چندين دهه عملکرد جدايي طلبان و گفتمان هواداران تجزيه به فروپاشي خاورنزديک و مرزهاي آن منجر شده است.

مدتي طولاني، اين سه سند به عنوان تحقق وعده هاي متناقض مفروض يا واقعي داده شده توسط انگلستان به نظر مي رسيد. درعين حال، بازخواني استعمارزدايانه اين سندها نشان مي دهد که هريک از آنها در روند منتهي به تقسيم کنوني خاورنزديک مشارکت داشته است.

بيانيه دمشق

سال ها پيش از جنگ جهاني اول، خاورنزديک ناظر تعميق آشتي ناپذيري عرب- ترک و سرکوب شديد استقلال طلبان عرب بود. در همان زمان، اراده دولت عثماني براي خلع شريف حسين، حفره بين هاشمي ها و ترکها را عميق تر کرد. عبدالله، پسر شريف حسين، در ديدار از قاهره در فوريه ١٩١٤، از سرکنسول انگلستان، هوراتيو هربرت کيچنر و و دبير مسئول «شرق» در دفتر عرب قاهره، رونالد استورز درمورد موضع انگلستان در رابطه با شورش احتمالي عرب پرس و جو کرد. موضع انگلستان احتياط آميز بود.

فيصل، پسر ديگر شريف حسين، در راه سفر به استانبول براي رودررويي با وزير اعظم امپراتوري عثماني، با انجمن هاي مخفي الفتح والعهد در دمشق آشنا شد. آنها به گفتگو درباره امکان سازماندهي يک شورش عرب براي کسب استقلال پرداختند اما احساس کردند که نمي توانند به حمايت قدرت هاي امپرياليستي اعتماد کنند. اين از آن جهت بود که اروپا از راه رسوخ فرهنگي و اقتصادي بيش از پيش در منطقه حضور يافته بود و نيز به عنوان قدرت استعماري مستقر هم، به ويژه در آفريقاي شمالي، حضور داشت. به علاوه، شورش در ليبي، به گفتمان ضد استعماري دامن زد. در همان زمان، سرکوب استقلال طلبان عرب و رهبران ملي گرا تشديد شد و اين امر دو انجمن مخفي را واداشت که «بيانيه دمشق» را منتشر کنند که مبنايي براي به توافق رسيدن با انگلستان، ترسيم مرزهاي مورد مطالبه و طراحي نقش آينده انگليسي ها شد:

«شناسايي استقلال کشورهاي عرب توسط انگلستان برمبناي مرزهاي زير:

  شمال: محور مرسين-آدانا برمدار ٣٧N. سپس محور بيره جيک -اورفه - ماردين – مديات – جزيره (ابن عمر) – العماديه تا مرز ايران؛
  شرق: از مرز ايران تا خليج فارس؛
  جنوب: اقيانوس هند (بجز عدن که وضعيت آن بايد حفظ مي شد)؛
  غرب: درياي سرخ و درياي مديترانه تا بندر مرسين؛ لغو همه امتيازهاي استثنايي اعطا شده به خارجيان با کاپيتولاسيون امپراتوري عثماني، ايجاد اتحادي دفاعي بين انگلستان و حکومت آتي مستقل عرب؛ اعطاي امتيازهاي اقتصادي به انگلستان».

مکاتبه مک ماهون- حسين

چندين ماه پس از آخرين تماس ها بين شريف حسين و کيچنر، در ١٤ ژوئيه ١٩١٥، کيچنر نامه اي به کميسر عالي جديد مصر، هانري مک ماهون، درمورد خلاصه مذاکرات خود با شريف حسين نوشت. شريف حسين خواهان شناسايي استقلال سرزمين هاي عرب توسط انگلستان برمبناي «بيانيه دمشق» شد. اما در آن زمان «مسئله عرب» در الويت نبود و شورش يا خودگرداني آنها جدي گرفته نشد. به علاوه، بسياري از فرمانداران، به ويژه در هند، هوادار احتياط بودند و از اين بيم داشتند که عواقب استقلال عرب ها دامنگير بقيه امپراتوري انگلستان شود، به ويژه اين که آنها درنظر داشتند بين النهرين (عراق) را به انگلستان منضم کنند.

به رغم انتقادها، لندن درحالي که در ميدان نبرد نسبت به عثماني ها و آلماني ها پيشي گرفته بود، به «مذاکره» ادامه داد. به علاوه، عثماني و آلمان خيال مي کردند که شريف بزرگ مکه مي تواند به آنها در جهاد اعلام شده در زمان اعلام جنگ توسط سلطان عثماني کمک کند.

شريف حسين تنها از جانب خودش مذاکره مي کرد. مسئله مرزها نمي توانست منتظر پايان گرفتن جنگ بماند زيرا «نکته اي اساسي» بود. اين چنين بود که انگلستان بدون مخالفت و قائل شدن شرط تعهدي نپذيرفت. به اين ترتيب، در پاسخي ديرهنگام به تاريخ ٢٤ اکتبر ١٩١٥، مک ماهون خواهان عدم شمول مناطق مرسين و اسکندرون از سرزمين هاي غرب دمشق، حمص و حلب از مطالبات عرب ها، به عنوان پيش شرط شناسايي استقلال آنها شد. دليل عنوان شده اين بود که اين مناطق «کاملا عرب» نيستند:

«مناطق مرسين و اسکندرون و بخش هايي از سوريه در غرب مناطق دمشق، حمص و حلب کاملا عرب نيستند و مي بايد از شمول محدوده مرزهاي پيشنهادي خارج شوند. با گفتن اين، و بدون اين که عهدنامه هاي بسته شده با روساي عرب زير سئوال برده شود، ما اين محدوديت ها در مرزها را مي پذيريم و درمورد اين سرزمين ها، انگلستان آزاد است که بدون لطمه زدن به منافع شريک خود، فرانسه، اقدام کند (...) انگلستان آماده است که استقلال عرب ها در سرزمين هاي تعيين شده در مرزهاي پيشنهادي توسط شريف مکه را به رسميت بشناسد».

سرزمين هايي که «کاملا عرب» نبودند آنهايي بودند که مانند لبنان – تحت قيموميت فرانسه- داراي اقليت بزرگ مسيحي و يا ترک، کرد يا ارمني شمال سوريه بودند. درعين حال، لندن به خوبي مي دانست که اينها سرزمين هايي بودند که فرانسه به آنها نظر داشت. درباره فلسطين، که در جنوب غربي منطقه مورد مذاکره قرار داشت به عنوان يک منطقه جغرافيايي اشاره اي نشد.

اين نامه بيانگر جنبه قومي- مذهبي تقسيم سوريه و به حساب آوردن کاربرد آن ازنظر جغرافيايي و جمعيتي بود.

شريف مکه عدم شمول «ولايت» مرسين و آدانا را پذيرفت اما از قبول اسکندرون خودداري کرد زيرا به نظر او بخشي از استان حلب وسرزمين هاي عرب مورد ادعاي حکومت عرب بود و اين تنها امتياز سرزميني اي بود که او حاضر به پذيرش آن شد. او تعريف «کاملا عرب» مک ماهون را نپذيرفت و براين امر تاکيد کرد که همه مردم منطقه اي که قدرت هاي غربي خواهان آن هستند، صرفنظر از مذهبشان، عرب هستند:

«ولي استان هاي حلب و بيروت و اطراف آنها استان هايي کاملا عرب هستند و هيچ تفاوتي بين يک عرب مسلمان و مسيحي وجود ندارد؛ هردوي آنها نياکانشان يکي است. ما مسلمانان از «اميرالمومنين» [عمربن خطاب] پيروي مي کنيم (...) او مي گفت که مسيحيان “از امتيازاتي مشابه ما برخوردارند و وظايفي مانند ما دارند و از حقوق مدني براساس منافع عمومي کل ملت برخوردارند”».

شريف حسين با وجود دريافتن اين که بدون عراق، که بخشي از سرزمين هاي عربي بود، استقلال کامل ممکن نيست، حاضر به پذيرش دوره اي کوتاه مدت از حاکميت انگلستان بر آن شد. درعين حال، او مسئله نقش فرانسه و عهدنامه ها با عرب هاي ديگر را مطرح کرد اما مک ماهون گفتگو درباره اين موضوع ها را به پيروزي بر دشمن موکول کرد. دو طرف بدون دستيابي به توافقي به مفهوم واقعي کلمه، اما با دادن وعده هايي متقابل، مکاتبه درباره جابجايي هاي راهبردي ميداني و تدارکاتي را آغاز کردند. شريف مکه و طرفدارانش تحت فرماندهي فيصل، يک نيروي نظامي تاسيس کردند. عثماني در ٣١ اکتبر ١٩١٨ تسليم شد. به اين ترتيب، مک ماهون در نامه اي به رئيس پيشين خودلرد هاردينگ، نايب السلطنه هند نوشت که به هيچ وجه قصد ندارد آنچه را که به عرب ها وعده داده انجام دهد.

علاوه بر کوشش هاي جنگي «متحدين»، اين مکاتبات هم در اين که انگلستان در خاورنزديک نقشي درجه اول داشته باشد سهم داشت. لندن، با قراردادن خود در موضع مذاکره کننده درباره سرزمين هايي در خارج از حوزه نفوذ مستقيم خود، برسياست استعماري خود مبني بر ايجاد سرزمين عربي که پيشتر تحت سلطه عثماني بودند تاکيد و تقسيم آنها برمبناي منافع خود و فرانسه را عملي مي کرد. مذاکراتي که منجر به توافق سايکس- پيکو شد، پيشتر در زمان انجام اين مکاتبات بين شريف حسين و مک ماهون آغاز شده بود.

سرانجام، «اعلاميه بالفور» روند تقسيم خاورنزديک را به فرجام رساند.