چهارشنبه ۲۴ آوریل ۲۰۲۴
امروز گرمای هوا تقریبا ۳۶ درجه سانتیگراد بود. پس از بازگشت از خرید، به خانواده ام گفتم که به ساحل دریا می رویم. این حرف کمی باعث تعجب شد چون می دانند که این محل خطرناک است چون کشتی های جنگی اسرائیل مرتب تیراندازی می کنند. با توجه به گرمای هوا می دانستم که تنها نخواهیم بود. بسیاری از مردم به کنار دریا می روند چون گرمای هوا در زیر چادرها غیرقابل تحمل است.
با رسیدن به ساحل می شد تصور کرد که یک روز عادی در غزه است. مثل پیش از جنگ، افراد زیادی در ساحل بودند. کودکان با ماسه قصر می ساختند یا بادبادک هایی به رنگ پرچم فلسطین درست می کردند. تفاوت با یک روز عادی این بود که برای دیدن دریا باید از نوار ساحلی که در تصرف چادرها بود عبور می شد.
همه چیز فراموش می شود
در آنجا بسیاری از زن ها رخت می شستند چون آب ندارند. درست است که آب دریا خوب نمی شوید اما چاره ای ندارند. فروشنده های دوره گردی بودند که شیرینی و آبنبات های کوچک برای کودکان می فروختند. برخی دیگر نان های گرم پنیر مالیده شده ای که در تنورهای گِلی که با خود آورده بودند پخته شده بود را می فروختند. برای سوخت تنورها چوب داشتند. بعضی هم لباس های دست دوم زنان و کودکان را می فروختند.
زنان با چادرنماز به آب می رفتند چون چیز دیگری نداشتند. بسیاری از آنها حتی کفش نداشتند. در اینجا دیگر صندل و دمپایی وجود ندارد یا کهنه و پاره شده است. کسانی هم دیده می شدند که کفش های لنگه به لنگه به پا داشتند اما در کنار دریا همه اینها فراموش می شود.
برای نخستین بار، ولید خیلی خوشحال بود. پیشتر از موج ها می ترسید اما این بار با برادرانش به آب رفت. قصرهای ماسه ای ساخته شد. اولین بار بود که او با ساحل دریا و قصرهای ماسه ای آشنا می شد.
جای شکر باقی است که در غزه دریا وجود دارد. درست است که زندگی در اینجا مثل زندگی در یک زندان با فضای باز، در شرایطی حتی بدتر است، اما این پنجره کوچک وجود دارد. من به مردم خوشحالی که آبتنی می کردند و خنده های کودکان نگاه می کردم. همه چیز: بدبختی، تحقیر، چادر، بمباران و کشتارها فراموش می شد... و دیدن این که مردم چنان تفریح می کنند که گویی هیچ اتفاقی رخ نداده، چنان لذتی به من داد که برای نتانیاهو و به طور کلی اسرائیلی ها دست یافتنی نیست.
محمود ازدواجش را روی خرابه های خانه اش جشن می گیرد
نتانیاهو به وزیر امور خارجه آلمان گفته که در غزه بدبختی وجود ندارد چون مردم در ساحل دریا تفریح می کنند. اسرائیلی ها می خواهند که مردم غزه همیشه غرق بدبختی و زیر بمباران باشند. آنها نمی فهمند که به رغم همه این سال های اشغال پس از ۱۹۴۸، به رغم تحریم ها، حمله های نظامی و بمباران ها، ما زندگی را دوست داریم و می خواهیم به هر قیمتی زندگی کنیم، حتی اگر این قیمت مرگ باشد. آنها گمان می کنند که ما ملتی مرگ طلب هستیم، درحالی که ما زندگی را دوست داریم.
برای رفتن به کنار دریا تن به خطر دادیم چون زندگی را دوست داریم. جشن های ازدواج در زیر چادرهای فلاکت بار شروع شده، چون زندگی را دوست داریم. محمود، برادر همسرم صباح قرار بود در ۳ نوامبر عروسی کند. ازدواج به تعویق افتاد. حالا، پس از مرگ پدرش می خواهد به یاد او که آرزوی دیدن این عروسی را داشت، جشن ازدواج خود را برگزار کند. او این جشن را روی خرابه های خانه اش می گیرد.
ما زندگی خود را به خطر می اندازیم چون زندگی را دوست داریم. ما در حالی برای دریافت کیسه های آرد می رویم که می دانیم خطر بمباران شدن وجود دارد. حتی با آن که خوب می دانیم که کشتی های اسرائیلی ممکن است به ما تیراندازی کنند، به کنار دریا می رویم چون زندگی را دوست داریم. تیراندازی کشتی های اسرائیلی بارها رخ داده است. می خواهیم در غزه بمانیم و نمی خواهیم اینجا را ترک کنیم چون زندگی را دوست داریم.
محمود درویش چه خوب گفته است:
ما تا حد امکان زندگی را دوست داریم
در اقامتگاهمان گیاهان زیبایی می کاریم و ثمر آن را برداشت می کنیم
ما رنگ دوردست را در فلوت می دمیم وصدای شیهه را روی غبار گذرگاه می کشیم.
ما نام هایمان را سنگ به سنگ بازنویسی می کنیم. به روشنی. تا شب هایمان را روشن کند، کمی روشن کند
ما زندگی را تا حد امکان دوست داریم
کشتی های اسرائیلی در فاصله چند گره دریایی از ساحل رفح دیده می شد. صدای بمباران هواپیماهای اف-۱۶ بخصوص از سوی نصیرات و دیر البلح به گوش می رسید. اما، لحظه هایی که در کنار دریا گذراندیم باعث شد که همه این غرش های مرگ را فراموش کنیم.
خر، «وفادارتر از انسان ها»
می خواستم درباره این موضوع حرف بزنم چون همه فکر می کنند که در غزه فقط مرگ و تخریب وجود دارد. به رغم همه سال های تحریم، زندگی ادامه یافته، جشن گرفته شده، عروسی برگزار شده، مردم به کنار دریا رفته اند، کباب درست کرده اند و جشن گرفته اند.
از کنار دریا، پیاده یا سوار بر یک گاری که توسط یک اسب یا خر کشیده می شود بازمی گردیم. در غزه، این وسیله نقلیه مورد استفاده مردم فقیر است. گاه گاری پشت یک خودرو بسته می شود. اتوبوس هایی هم وجود دارد که مردم در آنها روی هم تلنبار می شوند. بخت با ما یار بود که یک گاری که خری آن را می کشید پیدا کردیم. این مرا به یاد روزی انداخت که شهر غزه را ترک کردیم. ولید و همسرم برای نخستین بار سوار گاری می شدند و تحقیر رانده شدن از خانه خود را تحمل می کردند.
اما امروز، ما از سوار شدن بر این گاری خوشحال بودیم. لحظه های خوبی را در کنار دریا گذرانده بودیم که ما را به یاد دوران خوشی می انداخت که همواره شاد بودیم و می توانستیم بدون رودررویی با خطر مرگ و ترس از بمباران، جشن بگیریم. گاری چی می گفت ما مردمی هستیم که از مرگ هراس نداریم و حتی در وضعیتی که همه از حمله نظامی اسرائیل به رفح حرف می زنند، مردم به زندگی ادامه می دهند. او افزود: «یا ما مفهوم ترس را از یاد برده ایم، یا از آن برای یافتن لحظه ای شادی فرار می کنیم». این حرف درستی است: ما از ترس فرار می کنیم تا به شادی دست یابیم و هرآنچه در اطرافمان می گذرد را فراموش کنیم. ما ملتی هستیم که همواره خود را با بدترین شرایط تطبیق می دهیم. البته این امر الزاما چیز مثبتی نیست. تطبیق دادن خود با بدترین شرایط، به مفهوم شورش نکردن و پذیرفتن آنچه دیگران به سرتان می آورند هم هست.
از گاری چی پرسیدم: «آیا تو برای حمله اسرائیلی ها به رفح آماده ای؟». پاسخ داد:
من یک جابجا شده شمال نوار غزه هستم. من و خانواده ام با این گاری به اینجا رسیده ایم. نخستین کسانی بودیم که در بیت هانون هدف قرار گرفتیم (۱). بارها جابجا شدیم. ابتدا در دیرالبلح بودیم، بعد به خان یونس رفتیم و سرانجام به رفح آمدیم. این بار هم همان طور خواهد بود. به جایی که آنها بگویند بروید خواهیم رفت. به مواصی در کنار دریا ؟ نصیرات ؟ مرکز نوار غزه؟ نمی دانم که زنده می مانیم یا می میریم، اگر زنده ماندیم چه بهتر. پیشتر بارها با مرگ رودررو شده ایم
از خرش هم حرف زد. می گفت:
بیش از انسان ها وفادار است. با وجود خطر کشته شدن، به ویژه در آغاز حمله که هدف قرار می گرفتیم، مجروحان و جسدها را حمل کرده است. زمانی که دیگر آمبولانس و امدادگر وجود نداشت
ریشخند او در حرف زدن از آن حیوان را دوست دارم. شنیدن این که آن خر واقعا وفادارتر از انسان ها است، مرا تحت تأثیر قرار داد. به رغم خشونت جنگ، این خر فرار نکرد. به عکس، وقتی به وجودش نیاز بود حضور داشت. مثل یک دوست واقعی به مردم کمک می کرد. این کلمات در ذهنم حک شده است: دنیا ما را رها کرده و کشتارمان را تماشا می کند، درحالی که این حیوان ما را رها نمی کند.
۱- در نزدیکی مرز با اسرائیل