
خانم ها و آقایان عزیز خواننده، خداوند به ما پرتوی از شجاعت و عشق عطا کرده است. انتظار یک گل [دختر] را داشتیم و او برایمان یک شیربچه [پسر] فرستاده است. رمزی روز ۱۴ فوریه ۲۰۲۵ در بیمارستان آمریکایی، یکی از بیمارستان های صحرایی مستقر در جنوب نوار غزه که توسط موسسه غیردولتی (ONG) «اینترنشنال مدیکال کورپز» اداره می شود به دنیا آمد. نام رمزی را می توان «نماد» ترجمه کرد. این شیربچه نماد عزم، مقاومت و اراده ما در ثابت کردن به همه دنیا است که در غزه همچنان عشق و زندگی و به ویژه شجاعت وجود دارد.
صباح درد زایمان را از حدود ساعت ۳ بعد از ظهر حس کرد و من بلافاصله با پزشک متخصص زنان تماس گرفتم. از زمانی که چادر ما پاره شد، در یک آپارتمان کوچک که در نصیرات اجاره کرده ایم زندگی می کنیم که به محل زایشگاه نزدیک است. این نزدیکی معیار اصلی ما برای اجاره این آپارتمان بود. در محل این بیمارستان صحرایی، بخش کودک بیمارستان ال- عودا نیز وجود دارد که با خودرو با ما بین ۳ تا ۵ دقیقه فاصله دارد. این موسسه بخشی از زنجیره بیمارستان ال- عودا در شمال نوار غزه است که عملا توسط اسرائیلی ها تخریب شده اما این یکی، که یک موسسه کوچک ۴ طبقه است، آسیب زیادی ندیده است.
در آخرین ماه بارداری صباح، من یک خودرو جیپ از یک همسایه کرایه کردم تا مطمئن باشم که مجبور نمی شوم او را با یک گاری مخصوص حمل حیوانات به بیمارستان برسانم چون در این گاری به خاطر تکان های شدید احتمال خطر وجود دارد. حدود ساعت ۶ عصر، صباح گفت: «ظاهرا وقت زایمان رسیده»!. من ساکی که از پیش آماده شده و حاوی وسائل لازم برای نوزاد بود را برداشتم و ولید را هم با خود بردیم. او با دیدن شکم صباح که روز به روز بزرگ تر می شد، بی صبرانه در انتظار دیدن برادر کوچک خود بود. به شکم مادر نزدیک می شد و می گفت: «سلام رمزی، چطوری ؟ زودباش بیا چون ولید منتظر است و می خواهد با تو بازی کند. تو برادر کوچک منی و از تو مراقبت می کنم». من هم زمینه را مهیا می کردم چون می دانستم که وقتی رمزی به دنیا بیاید، ممکن است ولید حسودی کند چون تا بحال همه فقط به ولید توجه می کردند و حالا همه توجه ها به سوی رمزی می رفت. گفتم: «برویم تا رمزی به دنیا بیاید، آری به دیدن دکتر راقود می رویم». این نام تغییر یافته دکتر رقدا است که ولید به تقلید از من بر زبان می آورد. اگر بتوان چنین گفت، روشی برای صمیمانه تر کردن روابط است. دکتر رقدا پزشک متخصص زنان و زایمانی است که در زمان بارداری ولید هم صباح تحت مراقبت او بود و به راستی با توجه و مراقبت او بود که همه چیز به خوبی گذشت. او در جریان زایمان به خوبی مراقب صباح بود و ۴ یا ۵ ساعت را در کنار او گذراند. از او بی نهایت سپاسگزارم.
جزیره ای از نور در تاریکی
ما ۳ تن درحالی که ولید دست در دست چپم داشت و بازوی صباح را گرفته بودم به بیمارستان رسیدیم. بیمارستان فقط از چادر تشکیل شده اما به خوبی مجهز است و همه چیز از جمله شوفاژ، تهویه مطبوع – مثل اردوگاه های نظامی مستقر برای مدت طولانی- را دارد و نیز دارای دستگاه های مولد برقی است که به طور مداوم کار می کند. در تاریکی غزه مثل یک جزیره نور است. در شب خود را در آن مثل روز روشن حس می کنی و سکوت بر این محل حکمفرما بود. به جز همهمه چند پهپاد اسرائیلی، فقط صدای امواج شنیده می شد چون بیمارستان در ساحل دریا قرار دارد و ماه هم به طور کامل می درخشید. گفتم: «صباح، قرص کامل ماه را نگاه کن. روز خوبی برای به دنیا آمدن رمزی است و علاوه براین روز سن- والنتاین یعنی جشن عشق هم هست». در اینجا نکته ای را برای دوستان فرانسوی و دیگران می گویم: در اینجا هم مثل دیگر کشورهای مسلمان، سن- والنتاین به یک جشن مردمی تبدیل شده که ربطی به جنبه مذهبی آن ندارد. به علاوه، ما آن را به صورت انگلیسی آن «والنتاین» تلفظ می کنیم.
صباح بلافاصله تحت مراقبت قرار گرفت اما من نتوانستم در کنار او بمانم. به مردها اجازه حضور داده نمی شود چون زن ها زیر یک چادر بزرگ زایمان می کنند و تخت ها فقط با پرده هایی از هم جدا می شود. هنگامی که ولید به دنیا آمد، من تا زمان تولد در کنار صباح باقی ماندم. زایمان به صورت سزارین بود و من از همه چیز فیلم گرفتم. نخستین کس، حتی پیش از صباح، بودم که ولید را در آغوش گرفتم. اما این بار، من و ولید در بیرون ماندیم و من شگرد همیشگی خود را بکار بردم یعنی او را دواندم تا خسته شده و به خواب رود. در روشنایی مهتاب بین چادرها مسابقه دادیم ، بعد من روی یک صندلی نشستم و چنان که پیش بینی می شد او در بازویم به خواب رفت. اورا به خودرو بردم تا جایش گرم باشد.
حدود ساعت ۱۰ و ۳۰ دقیقه شب به تلفن همراه پرستار زنگ زدم. او گفت که می توانم ساک حاوی لوازم نوزاد را بیاورم. ولید از خواب بیدار شد و فورا موضوع را فهمید: «پدر، آیا رمزی به دنیا آمد؟». گفتم آری و او گفت: «می خواهم مادرم را ببینم!». پرستار گفت: «باشد اما برای پدر ممنوع است». او ۱۰ دقیقه بعد آرام از این که رمزی به دنیا آمده، برگشت و من برای دیدن همسرم اصرار کردم. پرستار پذیرفت که استثناء قائل شود: «فقط به خاطر تو». به سالن زیر چادر وارد شدم. پرستار رمزی را به من داد. او را در آغوش گرفتم. ولید واکنش مرا زیرنظر داشت. نوزاد را به سویش دراز کردم تا او را ببوسد. خیلی خوشحال بودم. این امر ۳ یا ۴ دقیقه طول کشید. پرستار نمی توانست بیش از آن را اجازه دهد.
خواستم که صباح را ببینم. به من گفته شد حالش خوب است ولی دیدنش در حال حاضر ممکن نیست. سرانجام حدود ساعت ۳ صبح توانستیم به خانه ای که موقتی بود برگردیم. صباح خسته ولی خندان و خوشحال بود. آری، صباح زیر چادر و در یک بیمارستان صحرایی ولی در شرایطی خوب زایمان کرد. بخت با ما یار بود چون این بیمارستان همه امکانات لازم را داشت. این به خاطر موقعیت خوب محلی آپارتمان و خوشبختانه زمان آن هم پس از برقراری آتش بس بود. هزاران زن در غزه از این بخت برخوردار نیستند و در چادرهای محقر خود بدون پزشک و در میان بمباران ها زایمان کرده اند. از زمان آغاز جنگ، تعداد زنان باردار ۷۰ هزار تن برآورد شده است. ما با نماد عشق و شجاعت خود به خانه برگشتیم. نماد عشق به میهن و عزم برای ماندن در فلسطین. همه خیلی خسته بودیم. روی تشک هایی که تنها مبلمانمان است ولو شدیم. جای رمزی در زیر پتو گرم بود. صباح به او شیر داد و او خوابید. ما هم خوابیدیم... یک ساعت بعد من با صدایی که مدت ها بود نشنیده بودم از خواب بیدار شدم. صدای کودکی که گریه می کرد و این خیلی خوشحالم کرد. لبخند زدم و به صباح گفتم: «حالا ما چالش نویی داریم و باید از این زندگی جدید محافظت کنیم. من از این امر خیلی خوشحالم». او پاسخ داد: «من هم خوشحالم. ادامه می دهیم. باغمان بزرگ تر می شود. گل سرخ تازه ای به آن افزوده شده است».
شیربچه تازه ای از راه رسیده، این روش مقاومت ما است
صبح روز بعد، به پزشک متخصص زنان زنگ زدم تا بگویم که برایشان شیرینی – که به آن حلوا می گوییم- خواهیم برد. این رسمی برای جشن گرفتن یک موفقیت ، مثل قبول شدن در امتحان یا یک تولد است. به یک قنادی در نزدیکی خانه رفتم و ۹ کیلو باقلوا و کولاج (۱) خریدم. قنادی ها هنوز کم و بیش کار می کنند و باقلوا ها با بادام و کولاج و مخلوطی از بلغور به جای خامه پخته می شود و همچنان خوب و خوشمزه است. شکلات هم، که پس از آتش بس به مقدار زیاد توسط بخش خصوصی وارد می شود خریدم. من و صباح همراه با ولید و رمزی آنها را به بیمارستان بردیم. ولید به محض این که پزشک را دید گفت: «دکتر راقود، برایت شیرینی آورده ایم!». شیرینی ها را بین کارکنان بیمارستان از جمله پرستاران و پزشکان توزیع کردیم... همه خوشحال شدند.
یک پزشک کودکان برای معاینه رمزی آمد و در بدنش یک جوش زرد که در نوزادان عفونتی رایج است یافت و گفت که باید تحت نظر باشد و برای آزمایش به بیمارستان برده شود. به بیمارستان شهدای الاقصی در دیرالبلح رفتیم. این بیمارستان مهم تا حدود زیادی از تخریب در امان مانده چون به آن هجوم زمینی نشده ولی از امکانات اندکی برخوردار است. پزشک می خواست رمزی را شب نگهدارد ولی من با دیدن وضعیت بیمارستان این را نپذیرفتم. تعداد بیماران در این بیمارستان بسیار زیاد است. صباح به بخش نوزادان رفت و در آنجا زن ها و نوزادهایی را دید که روی زمین خوابیده بودند.
درحال حاضر، ما در دیرالبلح در انتظار این هستیم که وضعیت آب شهر غزه درست شود. آپارتمان را تا ۲ مارس اجاره کرده ایم و پس از آن را باید ببینیم چه پیش می آید. حال رمزی بهتر است. شیربچه تازه ای متولد شده و این روش ما برای مقاومت کردن است. اسرائیلی ها می خواهند ما را از سرزمینمان بیرون کنند. می خواهنداز دست مردم فلسطین خلاص شوند و این کار را از غزه شروع کرده اند. ارتش اسرائیل با احتساب آنها که در زیر آوارها مانده اند تعدادی بسیار بیش از ۵۰ هزار تن را کشته و شمار نامعلومی را نیز مجروح و معلول کرده است. شناسه مقاومت ما داشتن یک نوزاد است. رمزی یک پیروزی بزرگ دربرابر اشغال است. رشد جمعیت فلسطین بیش از اسرائیل است و این مشکلی بزرگ برای آن به وجود آورده است. رمزی و شیربچه های زیاد دیگری در طول جنگ، قبل و پس از آن به دنیا می آیند. این روش ما برای فهماندن به ترامپ و دیگران است که: «ما همچنان در غزه و فلسطین هستیم و در اینجا عشق، شجاعت و زندگی وجود دارد».
۱- کولاج یک دسر محبوب فلسطینی است که از خمیر فیلو که با بادام خرد شده و دارچین پُر ، آماده و پخته می شود.