یادداشت های غزه (۸۰)

«بازگشت به خانه خود یک پیروزی بزرگ است»

رامی ابو جاموس یادداشت های روزانه خود را برای «اوریان ۲۱» می نویسد. او که بنیانگذار «غزه پرس» - دفتری که در ترجمه و کارهای دیگر به روزنامه نگاران غربی کمک می کند- است، ناگزیر شده با همسر و پسر دو سال و نیمه اش ولید، آپارتمان خود در شهر غزه را تحت فشار ارتش اسرائیل ترک نماید. پس از پناه بردن به رفح، رامی و خانواده اش مجبور شدند مانند بسیاری از خانواده ها که در این منطقه فقیر و پرجمعیت گیر افتاده بودند، مجددا به تبعید داخلی خود ادامه دهند.. او رویداد های روزانه خود را در این فضا برای انتشار در «اوریان ۲۱» می نویسد. رامی برای این گزارش‌های محلی، جایزه مطبوعات نوشتاری و جایزه Ouest-France را در کادر جایزه Bayeux برای خبرنگاران جنگ دریافت کرد. این فضا از ۲۸ فوریه ۲۰۲۴ به او اختصاص یافته است.

این تصویر یک منطقه ویران را نشان می‌دهد که شامل تعدادی چادر نارنجی رنگ است. در پس‌زمینه، ساختمان‌های تخریب شده و زمین‌های خالی دیده می‌شوند. به نظر می‌رسد این مکان به عنوان محل اسکان موقت استفاده می‌شود. فضای کلی تصویر حس خرابی و ضرورت کمک را منتقل می‌کند.

یکشنبه ۲ مارس ۲۰۲۵

این بار، سرانجام از آپارتمان خودمان در شهر غزه می نویسم!

ما بالاخره در آپارتمان خود در طبقه نهم هستیم که سروصدای پهپادها در آن بی وقفه به گوش می رسد و هرچه هم در ارتفاع بالاتر زندگی کنی صدا بیشتر می شود. روز جمعه صباح و من تصمیم گرفتیم که به خانه برگردیم. وسائل مختصرمان از پیش آماده بود: چند ساک لباس که در همه جابجایی ها همراهمان بوده و یک صفحه خورشیدی که در جنوب خریدم و باتری آن که به ما کمی روشنایی و به قدر کافی برق برای شارژ تلفن های همراهمان می دهد. تشک و پتوها را جا گذاشتیم چون می دانستیم آنچه مورد نیاز است را در خانه داریم. در ساعت ۱۱ با یک خودرو جیپ کرایه شده از یک دوست وارد جاده صلاح الدین شدیم. راه اصلی دیگر غزه یعنی جاده ساحلی الرشید هم به پیاده ها اختصاص یافته است.

هوا خوب بود. پس از چندین هفته زمستانی سرد و پر از بارندگی، یک روز بهاری. از نصیرات، که در آن یک آپارتمان کوچک اجاره کرده بودیم، تا شهر غزه بیش از ۱۰ کیلومتر فاصله نیست. خیلی سریع به کنترل مرکزی که راهرو نصیرات نامیده می شود رسیدیم. این محور نوار غزه را به دو نیمه شمالی و جنوبی تقسیم می کند. درحال حاضر این راه باز است اما یک ایستگاه بازرسی دارد که انتظار در آن می تواند ساعت ها طول بکشد. بخت با ما یار بود که فقط یک ساعت و نیم در صف خودروهایی ماندیم که پر از اسباب و اثاثیه بودند.

«به غزه خوش آمدید»

هیچ نظامی اسرائیلی ندیدیم. ابتدا به نظامیان مصری برخورد کردیم که لباس های قهوه ای و چهره هایی پوشیده با نقاب داشتند و متعلق به تشکلی بودند که «کمیسیون قطری- مصری» خوانده می شود و در چارچوب توافق آتش بس تشکیل شده است. مأمور مصری که روی در خودرو خم شده بود، رفتاری دوستانه داشت: «راه خیلی طولانی نبود ؟». با این همه، او می باید از ما می پرسید که آیا در خودرو اسلحه داریم یا نه و کمی هم صبر می کردیم تا از زیر یک دروازه کوچک بازرسی بگذریم. در کنار این دروازه یک خودرو بزرگ 4X4 سفید آمریکایی ما را به سوی یکی از راه های بازرسی هدایت کرد که دارای آنتن و بشقاب های ماهواره ای بود. پس از مرحله گذشتن از اسکنر هم یک مأمور مصری دیگر با همان لبخند مأمور اولی پرسید: «حالتان خوب است؟». بازرسی چندانی نشد. تنها می بایست صندوق عقب را بازنموده و شیشه ها را پایین بکشیم. او نگاه کرد که چند تن در خودرو هستند و برای هرکدام یک بطری آب به ما داد و پس از آرزوی داشتن «سفری خوب» به ما نارنگی تعارف کرد و «به غزه خوش آمدید» گفت. همه اینها با گویش مصری گفته شد که ما آن را خیلی دوست داریم و لبخند روی لب غزه ای ها می آورد.

۳ متر آن طرف تر وضعیت تغییر کرد. جاده شیب دار بود که در آن سایبان هایی بود که در آنها مردانی که شکل مزدور داشتند با تی شرت، خالکوبی و عینک آفتابی بودند. اینها اسرائیلی یا امریکایی های – فرقی هم نمی کند- در استخدام یک شرکت خصوصی هستند که با مصری ها ایستگاه بازرسی را کنترل می کنند.

گویی یک زلزله بزرگ رخ داده

به محله زیتون شهر غزه وارد شدیم. جاده تخریب شده در چپ و راست دارای برآمدگی هایی به شکل مربع ناشی از توقف تانک های اسرائیلی بود. در همه جا اثر چرخ های تانک دیده می شد. این مواضع نظامی به شکل جزیره هایی در اقیانوسی از آوارها قرار دارد. گستردگی تخریب ها غیر قابل تصور است. من در شبکه های اجتماعی تصویرهایی دیده بودم، اما به قول معروف شنیدن کِی بود مانند دیدن. گویی که یک زلزله بزرگ رخ داده است. سرپناه ها و چادرها بر روی برجستگی آوارها برپا شده است.

پس از محله زیتون، در میدان دوحه راه جاده ۸ به سوی غرب را درپیش گرفتیم. من حتی این راه را نشناختم. خانه ها کاملا تخریب و با بولدوزر صاف شده و تل هایی از آوارها به وجود آورده بود. هیچ کس نمی تواند بداند که خانه اش در کجا بوده است. به سوی محله تل- الهوا که پیشتر در آن ساختمان های زیادی وجود داشت راندم. در آنجا هم تخریب کامل بود. برخی از ساختمان ها منهدم شده و برخی دیگر نیمه ویران شده بود. تعدادی هم طبقه های آخرشان تخریب یا دو نیمه شده و شماری دیگر هم طبقات روی هم فرود آمده بود. سرانجام، در میدان نصیرات راه خیابان شارل دوگل را درپیش گرفتم و از جلوی مرکز فرهنگی فرانسه که دیوار آن سالم مانده و پرچم فرانسه و اروپا همچنان در آن در اهتزاز است گذشتم. دود سیاهی از داخل آن برمی خاست. این مرکز بسته شده و گفته می شود که آتـش گرفته است.

ساختمان ما که در خیابان شارل دوگل قرار دارد همچنان پابرجا است اما در وضعیت خیلی خوبی نیست. زمانی که ما هنوز آنجا بودیم، طبقه آخر یعنی دهم هدف تعداد زیادی گلوله تانک قرار گرفت و ازبین رفت. ما در طبقه نهم سکونت داشتیم. به گفته همسایه هایی که در آنجا ماندند، طبقه ما به شکلی معجزه آسا کم و بیش سالم باقی مانده است.

وقتی به مقابل ساختمان رسیدیم، گروهی از همسایه ها، دوستان و کسانی که به رغم دستورهای تخلیه مانده یا پیش از ما برگشته بودند را دیدیم. مثل دوستم حسون که من بازگشتمان را به او خبر داده بودم. او بود که این هیئت استقبال را تدارک دیده بود. یکدیگر را در آغوش کشیدیم و برای زنده ماندن و جان به دربردن از نسل کشی بهم تبریک گفتیم. خیلی از کودکان بزرگ شده بودند. یک سال و نیم بود که آنها را ندیده بودم.

«نمی خواهم به چادر برگردم»

در ورودی ساختمان، ام- شاهین، که در حکم مادر همه ما است، در انتظارمان بود. او از جمله کسانی که شهر غزه را ترک نکردند بود و در هر حمله به جایی پناه برده و بعد بازگشته بود. رمزی و صباح را در آغوش کشید. از دیدن بزرگ شدن ولید تعجب کرد. مشغول حرف زدن با همه و سلام و احوال پرسی با کسانی که از راه می رسیدند شدیم. بعد از پله ها بالا رفتیم چون برق نبود و به هرحال با بمباران طبقه دهم آسانسور ازکار افتاده است. درحال حاضر با کمبود لوازم، کسی نمی داند چه وقت می توان آن را تعمیر کرد.

در هر طبقه، همسایه ها برای خوشامدگویی در انتظار ما بودند. یکی از آنها، فدی که مردی تنومند است و همه او را «سبیلو» می نامند، برای ما یک مرغ بریان تهیه کرده بود. با رسیدن به طبقه نهم، به ولید گفتم که در را باز کند. او ناچار شد فشار زیادی بدهد چون پس از بمباران گیر کرده بود.

آپارتمان خود را تقریبا در همان وضعیتی یافتیم که آن را ترک کرده بودیم! پس از آتش بس، دوستانمان شروع به کار کرده و همه چیز را تمیز و مرتب کرده بودند. من از این همه محبت و توجه متأثر شده و از صمیم قلب از آنها تشکر کردم. می دیدم که ولید سعی می کند با گذشته ای که خاطرات زیادی از آن نداشت ارتباط برقرار کند. وقتی که آپارتمان را ترک کردیم او ۲ سال داشت ولی صباح غالبا ویدیوهایی که من پیش از رفتن گرفته بودم را به او نشان می داد. سالن و اتاق نشیمن را دید. به او گفتم: «نمی خواهی اتاقت را ببینی؟». نمی دانست اتاقش کجا است. وقتی به آن وارد شد، مرسدس بنز، موتور برقی و قطار و ماشین آلات ساختمانی – بتن ریز و بولدوزر- که آنها را خیلی دوست داشت را دید... به خودروی برقی اش که کمی خاک آلود و باتری اش خالی شده بود پرید و از من خواست که او را هُل بدهم تا بتواند رانندگی کند. چشم هایش می درخشید گفت: ««پدر، خانه ما اینجا است و نمی خواهم دیگر به “ویلا” برگردم». منظورش چادرمان در دیرالبلح بود. من از این که با دیدن ویدیو ها خانه را به خاطر می آورد و به سرعت خود را با آن تطبیق داده خوشحال شدم! او روی تخت دو طبقه خود رفت و بالا و پایین پرید. از یک سال و نیم پیش، اولین بار بود که یک تختخواب می دید.

در این مرحله، ما صفحه جنگ را ورق می زنیم

دوستان اتاق خواب ما را هم کاملا تمیز کرده بودند. به جای شیشه های شکسته شده نایلون زده بودند که متأسفانه مانع از این می شد که بتوانیم از منظره سراسری دریا برخوردار شویم. ولید نگاه کرد و گفت: «پدر، همه چیز شکسته، چه کسی این کار را کرده ؟». من از حرف زدن از اسرائیلی ها طفره رفتم و او خود یک مقصر یافت: «پلیس!».

بزرگ ترین تسلی من زمانی بود که وارد اتاق خواب شدم و روی تختخواب دراز کشیدم. پس از یک سال و نیم، برای نخستین بار ما روی تشکی که روی زمین انداخته شده بود نمی خوابیدیم. روبروی تخت یک کمد بزرگ آینه دار قرار دارد. این هم برای نخستین بار پس از یک سال و نیم بود که خود را در یک آینه می دیدم. خود را در چهره مرد پیر شده و خسته ای با موهای سفید و چشم هایی که زیر آنها پف کرده بود نشناختم. واکنشم برگشت به عقب بود. همه صحنه ها از آغاز یعنی بامداد ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تا امروز از ذهنم گذشت. فرار از زیر گلوله های تک تیراندازهای اسرائیلی، سکونت در رفح در یک واحد مسکونی خیلی کوچک مشترک با یک خانواده دیگر و باز فرار از آنجا برای زندگی در زیر چادر در دیرالبلح. همه چیز بی ثبات بود، دوستان و اعضای خانواده ای که در اثر بمب ها و پهپادها کشته شده بودند و بعد مرحله آخر یعنی اقامت در یک آپارتمان اجاری دیگر، به دنیا آمدن رمزی، نوزادی که برایمان نماد امید است... ولید هم به آینه نگاه کرد. نخستین بار در عمرش بود که دیدن خود در آینه را تجربه می کرد و به شدت تعجب کرد. زیرچشم او را نگاه می کردم. به چهره، موها، دست ها و پاهای خود دست زد و خود را کشف نمود.

البته، آپارتمان ما مثل قبل راحت نیست. در نبود برق، تهویه هوا کار نمی کند و دو صفحه بزرگ تلویزیون هم قابل استفاده نیست. بدون آب جاری نمی توان در دو حمام دارای جکوزی یک دوش واقعی گرفت. با این حال، ما آب داریم و حسون پیش از رسیدن ما یک مخزن ۵۰۰ لیتری در آشپزخانه گذاشته است. از او متشکرم. مثل زندگی کردن در یک قصر، منتها قرون وسطایی، است. خوشبختانه برای آشپزخانه هم یک کپسول گاز داریم. در مقایسه با تنور گلی ای که گاه در آن تکه های پلاستک می سوزاندیم، این یک پیشرفت بزرگ است.

اما، بازگشت به خانه خود یک پیروزی بزرگ است. من فکر می کردم که دیگر خانه خود را نبینم. در انتظار انتقال به خارج بودم و به خود می گفتم که ساختمان برج مانند همه ساختمان های دیگر تخریب خواهد شد. بختمان بلند بود.

شب اول ما ۳ نفر در تختخواب بزرگ خود درحالی که ولید در وسط بود خوابیدیم. مثل کودک نوزاد خوابیدیم و نوزادمان هم مثل شب های دیگر هر نیم ساعت یکبار بیدار نشد.

البته، همهمه پهپادها همچنان وجود دارد. ولید هم هنوز فکر می کند که آنها بی آزار هستند. این چیزی است که من به او تلقین کرده ام. می گوید: «پدر پهپاد به دیدن ما می آید، به آپارتمانمان وارد می شود». به او پاسخ می دهم: «آری، می آید با تو بازی کند. مثل پرنده ها».

در اینجا، ما مرحله جنگ را ورق می زنیم. البته همیشه ناراحتی هایی مانند نبود امکانات زندگی وجود خواهد داشت. اما دستکم ما از جمله جان به در بُردِگان این نسل کشی هستیم و خانواده مان بزرگ تر شده است. وقتی خانه را ترک کردیم ۳ تن بودیم و حالا ۴ تن برگشته ایم. پس از گذراندن ماه ها در بدترین شرایط، موفق شده ایم آن وضعیت ناگوار را پشت سر بگذاریم. در اینجا هم باز خود را با شرایط تطبیق می دهیم. رمزی برایمان شادی و شادمانی آورده است. ما این زندگی جدید را با شجاعت آغاز می کنیم و از پس همه چالش ها برمی آییم.