یادداشت های غزه (۸۵)

«تبدیل مرگ به زندگی»

رامی ابو جاموس یادداشت های روزانه خود را برای «اوریان ۲۱» می نویسد. او که بنیانگذار «غزه پرس» - دفتری که در ترجمه و کارهای دیگر به روزنامه نگاران غربی کمک می کند- است، ناگزیر شده با همسر و پسر دو سال و نیمه اش ولید، آپارتمان خود در شهر غزه را تحت فشار ارتش اسرائیل ترک نماید. پس از پناه بردن به رفح، رامی و خانواده اش مجبور شدند مانند بسیاری از خانواده ها که در این منطقه فقیر و پرجمعیت گیر افتاده بودند، مجددا به تبعید داخلی خود ادامه دهند.. او رویداد های روزانه خود را در این فضا برای انتشار در «اوریان ۲۱» می نویسد.
رامی برای این گزارش‌های محلی، جایزه مطبوعات نوشتاری و جایزه Ouest-France را در کادر جایزه Bayeux برای خبرنگاران جنگ دریافت کرد. این فضا از ۲۸ فوریه ۲۰۲۴ به او اختصاص یافته است.

فضای شاد، مردم در حال رقص، تزئینات گل و نورپردازی رنگارنگ، یک کودک در آغوش بزرگترها.

دوشنبه ۷ آوریل ۲۰۲۵

دیروز مراسم ازدواج کاترین، دختر یکی از همسایه هایی بود که در برج ما زندگی می کنند. کاترین مثل والدینش مسلمان است، اما چنان که غالبا در فلسطین پیش می آید، این نام را به پاس نکوداشت فرانسه برای او برگزیده اند. او مانند همسرش ایهاب دندانپزشک است. مراسم ازدواج قرار بود در اکتبر ۲۰۲۳ برگزار شود و همه تدارکات آن از جمله اجاره تالار هم انجام شده بود. اما جنگ آغاز و همه چیز لغو شد. آنها می خواستند انجام مراسم را تا پایان جنگ به تعویق بیندازند و چندبار هم این کار را کردند، اما از آنجا که جنگ پایان نمی یافت، تصمیم گرفتند که به رغم همه چیز ازدواج کنند. اما، این یک ازدواج چنان که مورد علاقه ما است و با رعایت همه سنت ها نبود. اصل ازدواج و امضای سند آن ۳ سال پیش دربرابر محکمه شرع، چنان که مرسوم است، انجام شده بود. معمولا، جشن ازدواج به صورت مختلط برگزار نمی شود. شب پیش از آن، مردان دو خانواده و دوستانشان در خیابان به پایکوبی می پردازند. برحسب امکانات خانواده ها، از یک خواننده یا دی جی دعوت می شود و این جشن تا پاسی پس از نیمه شب ادامه می یابد. در پایان جشن به هریک از حاضران بشقابی از خوراکی مخصوص به نام سومقیه داده می شود.

«جشنِ پسرانه یا دخترانه ای نبود»

فردای آن روز به همه اهل محله نهار داده می شود. تعداد افراد به صدها تن می رسد. سپس نوبت به عکس گرفتن از عروس و داماد می رسد. معمولا این کار در محل هایی که کلبه یا ویلا نامیده می شود صورت می گیرد که دور از دریا و دارای استخر است و برای این کار یا گذراندن آخر هفته ها اجاره داده می شود. جشن حنابندان هم برگزار می شود که در آن دخترها دست و پاهای خود را با نقش هایی از حنا تزیین می کنند و دسته جمعی آواز می خوانند. بعد نوبت به حشن اصلی می رسد که در خودروهایی که با گل تزیین شده انجام می شود و همه به جاده ۳۱ می روند. این عرصه خاص زنان است که اگر بخواهند می توانند مینی ژوپ بپوشند اما زمانی که مردان دو خانواده، برای چند لحظه، «وارد» می شوند، روسری به سر می کنند و حجاب را رعایت می نمایند.

اما دیروز اصلا خبری از همه اینها نبود. فقط چند ده تن اعضای دو خانواده دور هم جمع شدند و از جشن دختران و پسران، حنابندان و دادن نهار به همه مردم هم خبری نبود چون چیزی – نوشابه، ماست، جوجه یا طبق معمول گوشت و حتی برنج- برای پذیرایی وجود نداشت. همه اینها نایاب است.

به علاوه، ازدواج در ساعت ۲ بعد از ظهر برگزار شد چون خانواده داماد، ایهاب، از طریق جاده الرشید و ساحلی از خان یونس آمده بودند چون این تنها راهی است که می شود در آن تردد کرد. محور اصلی یعنی جاده صلاح الدین از زمان لغو آتش بس توسط نتانیاهو مسدود شده است. از آنجا که جاده ساحلی برای تردد خودروها بسته شده، آنها ناگزیر تمام مسیر را در موتورهای ۳ چرخه روی هم چپانده شده بودند. در این موتورهای کوچک، زن و مرد و بچه های کوچک و بزرگ با هم سوار می شوند. معمولا همه افراد دور و نزدیک خانواده: عموها و دایی ها، عمه ها و پسر ودختر عموها در این موتورها جابجا می شوند. در این مورد خاص، تعداد آنها ۶ یا ۷ تن شامل پدر و مادر ایهاب و برادرانش بودند.

«معمولا در این جشن ها همه زنان موهای خود را آرایش می کنند»

مجلس عروسی در آپارتمان عروس در برج ما برگزار شد. من صبح کاترین را به یک آرایشگاه بردم. باید به خانه بانوی آرایشگر می رفتیم که به خاطر داشتن صفحه های خورشیدی کمی برق داشت. سالن آرایشگاه او بسته شده بود و فضای معمول جشن وجود نداشت. معمولا همه زن ها اعم از مادر، خاله و عمه ها و خواهران عروس برای آرایش موهای خود به آرایشگاه می روند اما در این مورد فقط کاترین و دو تن از دوستانش بودند. سپس، من عروس و داماد را برای جلسه عکس گرفتن بردم. کاترین در لباس عروسی به «ویلای یاسمین» رفت که در آنجا ۳ زوج دیگر هم حضور داشتند. بعد با یک خودروی بدون گل و تزیین به برج محل اقامتمان بازگشتیم. من با مرسدس بنز قدیمی دوستم حسون رانندگی کردم.

آپارتمان عروس در طبقه یازدهم است. برای تأمین برق از یکی از اهالی محله که مولد برق بزرگی دارد و برق آن را می فروشد کمک گرفته شد. برای نخستین بار پس از آغاز جنگ، آسانسور ساختمان کار کرد! عروس و داماد سوار آن شدند و بعد آسانسور باز متوقف شد. دوستان و همسایگان برای تبریک گفتن بالا آمدند و جشن دو ساعت و نیم طول کشید. چیزی برای خوردن نبود. تحریم های اِعمال شده توسط اسرائیل از یک ماه پیش، مانع از ورود هرگونه مواد غذایی می شود. همه رفتند. من عروس و داماد را تا خانه شان در خیابان الشهداء که نزدیک به محل ما است همراهی کردم.

بالاخره تمام شد. روز غریبی بود. در مدتی که عروس و داماد را از جایی به جای دیگر می بردم، روی تلفنم مرتب خبرهایی درمورد کشت و کشتارمداوم دریافت می کردم. در طول این جشن به کوتاهی برگزار شده چند تن کشته شدند؟ چه مقدار بمباران مستقیم در مناطق تخلیه شده ای که جابجا شده ها به صورت متراکم در آنها زندگی می کنند انجام شد؟ من اینها را از خود می پرسیدم: چه برسر ما آمده است؟ آیا هنوز مردمانی عادی هستیم؟ خبر این کشته شدن ها را درحالی می شنیدم که در وضعیتی بودم که به طور عادی موقعیتی برای شادمانی است. این سئوال ها را از خود می پرسیدم: آیا ما از نظر روانی ثبات داریم؟ آیا جشن گرفتن در حین کشتار یک شیوه مقاومت است؟ متاسفانه ما مثل پیش اندوه را حس نمی کنیم. برای زنده ماندن در این جنگ بیرحمانه، این نسل کشی، برای این که ذهنمان را از کشتارها و مرگ ها دور کنیم، آستانه حساسیت عاطفی خود را بالا برده ایم.

اما در همین زمان یک مراسم ازدواج برگزار می شود و مردم می کوشند زندگی کنند و این را به شیوه ای برگزار می کنند که بگویند برای ما زندگی ادامه دارد. این انگیزه من و صباح در داشتن فرزندی دیگر بود. بسیاری از مردم به من گفتند: «حالا وقت این کار نیست»، اما ما می خواستیم به کسانی که می خواستند انسانیت ما را سلب کنند بگوییم که همچنان موجوداتی انسانی هستیم و همچنان به ازدواج کردن و فرزند آوری ادامه خواهیم داد. ما مثل همه موجودات زنده دیگر می خواهیم زنده بمانیم. در طول انتفاضه اول، وقتی کسی شهید می شد سراسر محله در اندوه فرومی رفت و همه مردم به خانواده او کمک می کردند. مردم با نقض مقررات منع رفت و آمد از این خانه به آن خانه می رفتند تا برای خانواده ای که یک عضو خود را از دست داده بود غذا ببرند. کسی حتی رغبت نمی کرد برای دیدن مراسم عزاداری تلویزیون روشن کند. همین امر درمورد افراد ناپدید شده یا کسانی که در اثر بیماری می مردند هم وجود داشت. این امر تا مراحل اول انتفاضه دوم هم وجود داشت. در زمان عزاداری جشن ازدواج برگزار نمی شد.

هنگامی که عزاداری تمام می شد، باز هم برای رعایت احترام، عروس و داماد با آمبولانس جابجا می شدند. همه برای خون هایی که ریخته می شد احترام زیادی قائل بودند. امروز همه چیز تغییر یافته است. آیا این تغییر به خاطر پرشماری قربانی ها و کشتار های «اسرائیلی» است که مردم به آنها عادت کرده اند؟ آیا همه دنیا عادت کرده است؟. آیا کشتار به صورت امری عادی در زندگی روزمره ما درآمده؟ اما باید زندگی کرد. بنابراین فرزند به دنیا می آوریم، ازدواج می کنیم و عشق و ازدواج و زندگی حتی در زیر آوارها و آسمانی که به کشتارها می نگرد وجود دارد. در دوران انتفاضه های اول و دوم، در هر ماه ۱۰ یا کمی بیشتر کشته وجود داشت، اما امروز صحبت از صدها کشته در روز و هزاران کشته در هفته است. می خواهم بگویم که مرگ امری عادی شده و بخشی از زندگی روزمره ما است. ما غیرعادی نشده ایم، با کشتارها از طریق شادی و شادمانی مبارزه می کنیم، مرگ را به زندگی تبدیل می کنیم. نفرت را به عشق و غیرانسانی بودن را به انسانیت بدل می کنیم. به کاترین تبریک می گویم. امیدوارم که او و ایهاب زندگی بهتر و فرزندانی داشته باشند. فرزندانی که در شرایطی عادی زندگی کنند، زندگی خوبی داشته باشند و از همه چیزهایی که حق یک موجود انسانی است برخوردار باشند. امیدوارم که مقاومت ما ادامه یابد، همچنان ازدواج کنیم، فرزند به دنیا آوریم و در خاک فلسطین ریشه بدوانیم. مثل درخت های زیتونی که کم کم رشد می کنند و شاخه ها و ثمر جدید به بار می آورند.

  • Les mariés, Catherine et Ihab
    Rami Abou Jamous