یادداشت های های غزه (۹۰)

«من به روش ماندن در غزه مقاومت می کنم»

رامی ابو جاموس یادداشت های روزانه خود را برای «اوریان ۲۱» می نویسد. او که بنیانگذار «غزه پرس» - دفتری که در ترجمه و کارهای دیگر به روزنامه نگاران غربی کمک می کند- است، ناگزیر شده با همسر و پسر دو سال و نیمه اش ولید، آپارتمان خود در شهر غزه را تحت فشار ارتش اسرائیل ترک نماید. پس از پناه بردن به رفح، رامی و خانواده اش مجبور شدند مانند بسیاری از خانواده ها که در این منطقه فقیر و پرجمعیت گیر افتاده بودند، مجددا به تبعید داخلی خود ادامه دهند.. او رویداد های روزانه خود را در این فضا برای انتشار در «اوریان ۲۱» می نویسد.
رامی برای این گزارش‌های محلی، جایزه مطبوعات نوشتاری و جایزه Ouest-France را در کادر جایزه Bayeux برای خبرنگاران جنگ دریافت کرد. این فضا از ۲۸ فوریه ۲۰۲۴ به او اختصاص یافته است.

کودکی با لباسی ساده، با دو پارچه قرمز رنگ در دست، با خوشحالی در حال بازی است.

سه شنبه ۱۳ مه ۲۰۲۵

چنان که می دانید، اخیرا ۱۱۰ تن از ساکنان غزه که در پایان آوریل جابجا شده بودند، به لطف کنسولگری فرانسه در بیت المقدس به فرانسه رسیدند. در میان آنها گروه هایی خانوادگی وجود داشت که پیوندهای گوناگونی با فرانسه داشتند و می خواستند از غزه خارج شوند. بلافاصله پس از این رویداد، من تماس هایی از سوی دوستان روزنامه نگار یا نه داشتم که پرسش واحدی را مطرح می کردند: «تو چرا نیامدی؟». برخی حتی به من پیشنهاد می کردند که با کنسولگری فرانسه تماس بگیرند چون فکر می کردند این کنسولگری نام مرا در فهرست نامزدهای خروج از غزه از قلم انداخته است. به آنها پاسخ دادم که از نخستین روز جنگ، کنسولگری پیشنهاد داد که من و اعضای خانواده ام را از غزه خارج نموده و به فرانسه ببرد ولی من رد کردم.

به من گفته می شد:

«رامی، چرا اینجا مانده ای، خوب می بینی که هر روز در غزه وضع بدتر از پیش می شود. عاقبت ماندن مردن در زیر بمب ها یا از گرسنگی است. تو از خارج هم می توانی به میهن خود و مسئله فلسطین کمک کنی، زنده ماندنت برای فلسطین خوب است».

من این استدلال ها را درک نموده و به آنها احترام می گذارم. می دانم که اکثریت کسانی که ازمن می خواهند که بروم، به خاطر این است که مرا دوست داشته و از این که از بین بروم بیم دارند. آنها برای من و خانواده ام زندگی بهتری می خواهند. این درست است که درصورتی که بخواهم بروم مقصد مورد نظر من فرانسه است که بین سال های ۱۹۹۷ و ۱۹۹۹ در آن زندگی کرده ام و در حکم وطن دومم است. من در فرانسه ۱۸ ساله شدم. دوره زیبایی از زندگیم بود که در آن چیزهای بسیاری آموختم. نه فقط زبان، بلکه بسیاری از ارزش ها مانند آزادی، برابری و برادری را نیز آموختم. در فرانسه من نه فقط با فرانسوی ها بلکه مردم بسیاری از سراسر دنیا آشنا شدم و اینها به من غنا بخشید. در شهرک دانشگاهی ای که من با دانشجویان همه کشورها آشنا می شدم، تبادل فرهنگی بزرگی وجود داشت. همچنین، دوست داشتن انواع پنیر و شکلات را نیز آموختم. سرانجام این که احساس تعلق داشتن به یک کشور وابسته به اصلیت ما نیست و می توان فلسطینی بود و خود را فرانسوی دانست.

مدتی طولانی در رویای بازگشت بودم

در نوشتن این کلمات تردید داشتم، اما می خواهم به دوستانم توضیح دهم که چرا ماندن را انتخاب کرده ام. این انتخاب یک خودکشی نیست. من نمی خواهم بمیرم و این را هم نمی خواهم که خانواده ام بمیرند. با مقاومت مسلحانه، با آن که حق ما و همه ملت های اشغال شده است مخالفم، اگرچه اسرائیلی ها معیارها را تغییر داده و مقاومت را تروریسم معرفی می کنند و به دلیل سلطه آنها بر زبان و رسانه ها، این تعریف در سراسر دنیا تکرار می شود. اما برای من، روشم برای مقاومت ماندن در فلسطین است.

من در لبنان به دنیا آمده ام و والدینم در دوران «نکبت» زندگی کرده اند. اجداد مادریم به لبنان و اجداد پدری به اردن رفته اند. در غزه ریشه خانوادگی اعم از عمو، عمه، دختر یا پسرعموندارم. اما زمانی که در خارج زندگی می کردم مدتی طولانی در رویای بازگشت به فلسطین بودم، تا آن که توافق های اسلو به من اجازه بازگشت داد. به این خاطر است که نمی خواهم بروم.

در اینجا رامی شهروند فلسطین است که سخن می گوید. برای رامی روزنامه نگار، موضوع آسان است و اگر تصمیم به رفتن بگیرم، دیگر روزنامه نگار فرانسه زبانی در غزه باقی نخواهد ماند. درست است که در گرماگرم این نسل کشی و جنگ رسانه ای، کار مهمی از من برنمی آید و می دانم که صدایی کوچک در عمق این ویرانگری هستم و قلم کوچکی دربرابر زرادخانه رسانه ای دارم، اما فکر می کنم که باید از آنچه که در غزه می گذرد حرف بزنم. من آدم معتقدی هستم. به نظرم این ما نیستیم که درباره زندگی و مرگ خود تصمیم می گیریم. اگر قرار باشد بمیریم، ساعت و محل آن مشخص خواهد بود و ما این ساعت و محل را نمی دانیم. ما حتی چگونگی آن را هم نمی دانیم.

آیا برای خود و خانواده ام انتخاب درستی کرده ام؟

در طول این جنگ، برخی از دوستان شهر غزه را برای پناه بردن به خان یونس ترک کرده و در آنجا کشته شدند. برخی دیگر هم به مصر رفته و در آنجا مرده اند. نه، این ما نیستیم که درمورد زندگی و مرگ خود تصمیم می گیریم. این درست است که ما می توانیم تصمیم بگیریم که زیر بمباران ها در ترس زندگی نموده در خطر قحطی زدگی باشیم. آیا من برای خود و خانواده ام اننتخاب درستی کرده ام؟ دو روز پیش این سئوال را زمانی از خود کردم که اشک را در چشمان همسرم صباح دیدم. او به ندرت گریه می کند. اشک خطوط سیاهی روی گونه اش به خاطر دود تنور ابداعی ما برای پخت نان و غذا بجا گذاشته بود. تنوری که در آن چوب و هرچیز دیگری که قابل سوختن باشد سوزانده می شود. هنگامی که این قطره های سرخ و سیاه اشک را روی گونه هایش دیدم، به خود گفتم که این دقیقا به خاطر شرایط زندگی ما است: که زیبایی چهره گلگون، خاکستر میهن ما و سختی زندگی مان را نشان می دهد. شروع به خواندن بیت هایی از یک شعر نزار خبانی کردم (۱): «و رگبارهای پی درپی باران سیاه از چشمانم می بارد...» و توانستم کمی او را بخندانم.

در واقع، این گریه دل مرا شکست. از صباح نپرسیدم: «چرا گریه می کنی؟»، بلکه مستقیما پرسیدم: «می خواهی برویم؟». او پاسخ داد: «نه این طور نیست. اگر تو بروی همه با هم می رویم و اگر بمانی هم با هم می مانیم. اگر بنابر زندگی باشد، با هم زندگی می کنیم و اگر بنابر مردن باشد هم با هم می میریم». او را در آغوش کشیدم و سعی کردم باران سیاه جاری از چشم ها بر روی گونه هایش را بند بیاورم. او گفت:

«می دانم که بسیاری از مردم در غزه زندگی مرا ندارند. می دانم که تو برای تأمین حداقل زندگی همه تلاشت را می کنی و این حداقل برای دیگران یک حداکثر است. من هرچه لازم است را اگرچه نه خیلی زیاد، دارم. می بینم که دوستان و خانواده ام چگونه با تنگدستی زندگی می کنند. طاقت تحمل این بی عدالتی ها را ندارم و گریه ام به این خاطر است».

.

کشته شده به خاطر یک کیسه آرد

با این همه از خود پرسیدم: رفتن یا ماندن؟ آیا نمی باید خانواده ام را از تحمل این درد و رنج اندوهبار معاف کنم؟ از درون متلاشی شده ام. دیگر تحمل دیدن این رنج ها در غزه را ندارم. کشتارها و سلاخی های روزمره، قحطی، تحقیرهایی که به همه مردمی که باید زیر چادر زندگی کنند روا داشته می شود... اخیرا یکی از عموهای صباح با دو فرزندش برای یک کیسه آرد در یکی از این کشتار ها جان خود را ازدست دادند.

او در محله شجاعیه (۲)، در منطقه ای که اسرائیلی ها دستور تخلیه آن را داده بودند ساکن بود. افراد خانواده با دست خالی حرکت کرده بودند و پسرعموی صباح و همسرش سعی کرده بودند برای برداشتن یک کیسه آرد به خانه بازگردند تا گرسنه نمانند. تک تیراندازان اسرائیلی آنها را هدف قرار دادند. مرد بر زمین افتاد. همسرش مجروح شد اما توانست بدود و به خانواده خود خبر دهد. پدر خانواده یعنی عموی صباح و یکی دیگر از پسرانش با شتاب حرکت کردند. تک تیرانداز به آنها هم تیراندازی کرد. حدود ۳ ربع ساعت در خیابان درحال خونریزی بودند. هیچ کس جرئت نمی کرد به جستجوی آنها برود چون تیراندازها و پهپادها از بالا آنها را هدف می گرفتند. هر ۳ تن مردند.

صباح پیشتر عموی دیگری را نیز در حمله ارتش اشغالگر ازدست داده بود. پای یکی از پسرعموهایش هم قطع شده و پدرش هم چنان که پیشتر گفتم، نه از بمباران بلکه از شدت اندوه مرده بود. او تحمل تحقیر زندگی در زیر چادر را نداشت. قلب صباح لبریز از درد و رنج های زیادی است، اما فکر می کند که ماندن در اینجا فکری خوب و شیوه درست مقاومت است. او به من گفت: «تا آخر ادامه می دهیم و روزی که همه اینها متوقف شود، می خواهم که تو به وعده رفتن به خارج برای تغییر حال و هوا، به ویژه برای کودکان، عمل کنی».

این حرف ها کمی به من قوت قلب داد. به خوبی متوجه خستگی صباح هستم. او می باید از کودکان خردسال و یک نوزاد نگهداری کند و با آن که آسم دارد، با آتشی که از هرچه که قابل سوختن باشد به دست می آید نان و غذا بپزد. خوشبختانه، تعدادی از داروهایی که دوست عزیز درگذشته مان، مارین ولائوویچ، روزنامه نگار برایمان فرستاده بود باقی مانده است. امیدوارم که این داروها تا پایان جنگ کافی باشد.

اگر جان خود را ازدست دادیم، ناراحت نشوید

در اینجا دوستان زیادی دارم که می خواهند از غزه بروند. کسانی که برای موسسسه های غیردولتی فرانسوی کار می کنند یا فرزندانشان در فرانسه هستند. آنها از من خواسته اند که پرس و جو کنم که آیا کنسولگری فرانسه می تواند ترتیب خروجشان را بدهد. همچنین، دوستانی دارم که از قول کسانی که توسط فرانسه خارج شده اند می گویند: «من میهنم را دوست دارم اما نمی خواستم خانواده ام را ازدست بدهم».

من هم نمی خواهم خانواده ام را از دست بدهم. من هم می خواهم که خانواده ام زندگی راحت و خوبی داشته باشند، اما این روش مقاومت من است. اگر از این نسل کشی جان سالم بدربریم، مایلم که ولید، رمزی و صباح به من افتخار کنند. امیدوارم که همسرم همچنان این تصمیم را تأیید کند و یک روز، کودکان درک کنند که چرا پدرشان دست به این انتخاب زده است: برای آن که این قلم و صدای کوچک در غزه، بتواند کاری برای فلسطین انجام دهد.

یک روز، هنگامی که همه اینها متوقف شود، امیدوارم که بتوانم همه خانواده ام – صباح، رمزی، ولید و فرزندان صباح که آنها را نیز در حکم فرزندان خود می دانم- را به فرانسه ببرم. امیدوارم که حال و هوایمان عوض شود، بتوانیم دوستان خود را صحیح و سالم ببینیم، من هم فرانسه، وطن دوم خود را باردیگر ببینم و این صفحه نسل کشی ورق بخورد.

اما، اگر ما جان خود را از دست بدهیم، اگر روزی ما هم در زمره قربانی های این نسل کشی باشیم، ناراحت نشوید. نمی خواهم دوستانی که برایم خیلی عزیز هستند از این که من تصمیم به ماندن در غزه گرفتم از من ناراحت باشند. این یک تصمیم دشوار مرگ و زندگی است. امیدوارم چه زنده بمانیم و چه بمیریم، همه مرا درک کنند. امیدوارم باز به هم بپیوندیم، این صفحه ورق بخورد و صفحه ای نو باز شود که پر از شادمانی، شجاعت و به ویژه شأن و منزلت باشد.