
نام او عبید بود. ۱۸ سال داشت. پسر بزرگ خواهر همسرم صباح بود که ۶ فرزند، ۳ پسر و ۳ دختر داشت.
عبید مرده است. او در یکی از «بازی های گرسنگی» (Hunger Games) (۱) که اسرائیل در واقعیت ما را به آن وامی دارد کشته شد.
این «بازی» در غزه عبارت از این است که از جوان ها خواسته می شود به جستجوی کمک انسان دوستانه بروند و در صورت خیلی دور یا به چپ و راست رفتن در معرض خطر در فضایی قرارگیرند که تنها اشغالگر حدود آن را می داند.
عبید مجبور به شرکت در این بازی بود، چون او و خانواده اش ۳ روز بود که نان برای خوردن نداشتند. خانواده عبید اهل شجاعیه، محله ای در شرق شهر غزه است. آنها نیز مانند اکثر دیگر ساکنان این محله بارها جابجا شده و سرانجام در چادری در حیاط یک مدرسه در شهر غزه ساکن شده بودند. عبید تقریبا هرروز به امید به دست آوردن مواد غذایی به یک مرکز توزیع برپا شده توسط یک شرکت آمریکایی واقع در «راهرو نتساریم» می رفت. این راهرو باریکه ای به طول ۶ یا ۷ کیلومتر در جنوب شهر غزه است که نوار غزه را به دو قسمت تقسیم می کند. او هربار این امید را داشت که بتواند یک کیسه آرد یا بسته مواد غذایی برای خانواده خود به دست اورد.
از مادرش می خواست که او را ببخشد
در آن روز، خواهر بزرگش بارا، که یک یا دو ماه پیش ازدواج کرده بود، برای دیدار با خانواده به چادر آنها آمده بود. عبید به خواهرش گفت: «گفته می شود که امروز در بسته های مواد غذایی نخود وجود دارد. سعی می کنم از آن بگیرم و برایت نخود بوداده درست کنم». نان این نخود بوداده قدمه است که در تنور یا روی آتش درست می شود. او می خواست آن را برای خواهرش درست کند چون می دانست آن را دوست دارد. این تنها هدیه ای بود که او در نخستین دیدار پس از ازدواج خواهرش می توانست به او بدهد. این دیدار به طور سنتی موقعیتی برای جشن گرفتن است که از مردم دعوت و غذای فراوانی تدارک دیده و برای عروس هم غذاهایی که دوست دارد تهیه می شود. البته، امروز انجام چنین کاری در غزه غیرممکن است و تقریبا دیگر جشنی برگزار نمی شود. ازدواج بارا هم با سرعت در یک کلاس مدرسه که از آن به عنوان پناهگاه صدها جابجاشده استفاده می شد انجام شده بود. اما عبید به قدمه خود به عنوان یک نماد دلبسته و درپی به دست آوردن یک کیسه آرد هم بود تا در زمان دیدار عروس نان هم داشته باشند. شامگاه ۱۰ ژوئن، او به سوی مرکز توزیع شرکت اسرائیلی- آمریکایی رفت و مانند دهها تنی که در آن منطقه کشته شدند دیگر بازنگشت. یک گلوله تانک درست در کنارش منفجر شد و ترکش آن به سرش خورد. هنگامی که به بیمارستان برده شد هنوز زنده بود. یکی از امدادگران گفت که در تمام طول مسیر او از مادرش طلب بخشش می کرد. او می دانست که دارد می میرد و برای این که دنبال به دست آوردن غذا رفته بود از مادرش طلب بخشش می کرد.
شوربختانه، بیمارستان ها در غزه درمورد همه چیز کمبود دارند و نجات او، مانند بسیاری از جوانان دیگر، میسر نشد.
تنها گناه او این بود که خواسته بود برای تغذیه خانواده خود موادغذایی تهیه کند. عبید سال های زیادی در پیش رو داشت. او بلندپرواز بود. اگر نظام آموزشی مختل نشده بود، امسال دوره متوسطه را به پایان می رساند. او برپایه سنت جاری در غزه، که در آن آموزش ارزشی ممتاز دارد، می خواست به تحصیلات عالی بپردازد ولی، یک متصدی تانک اسرائیلی تصمیمی دیگر گرفت.
«به من چرا تو نان نمی دهی؟»
شریف، یکی از همسایگان من هم دو روز بعد به همان دلیل مرد. داستان او روایتی جاری از به بینوایی کشیده شدن محله ای است که طبقه متوسط و متوسط بالای غزه در آن ساکن است. شریف ۳۵ سال داشت، ازدواج کرده و پدر ۳ فرزند، ۲ پسر و یک دختر ۳ تا ۱۲ ساله بود. او در یک «ساختمان خانوادگی» ۵ طبقه با مالکیت مشاع ، مانند برج مسکونی ما، که در غزه معمول است زندگی می کرد. ساختمانی که در آن چند خانوار از یک خانواده زندگی می کنند. ساختمان در ابتدای جنگ به خاطر داشتن تعداد زیادی صفحه های خورشیدی بر روی بام، بمباران شده بود. این صفحه های خورشیدی هم برق ساختمان را تأمین می کرد و هم به اطراف روشنایی می داد. برای اسرائیلی هایی که درپی ازبین بردن همه منابع تأمین برق هستند، هدفی دارای اولویت بود. دو طبقه بالای ساختمان تخریب شد و پسرعموهای شریف ناگزیر شدند در پایین ساختمان در چادر سکونت کنند. شریف و خانواده اش در ساختمان مانده بودند چون آپارتمانشان کم و بیش قابل سکونت بود. او پس از مرگ پدرش در حدود ۱۰ سال پیش، مسئولیت سرپرستی خانواده را به عهده گرفته بود. یک موسسه تعمیرات دستگاه های تهویه مطبوع و یخچال داشت، اما از ۲ سال پیش با نبودن برق دیگر هیچ تهویه مطبوع یا یخچالی کار نمی کرد و در نتیجه بیکار شده بود. شریف همه پس انداز خود را خرج کرد. شبی پسر ۳ ساله اش به مادر خود گفت: «به من چرا تو نان نمی دهی؟».
با شنیدن این حرف شریف تصمیم گرفت همراه با یکی از پسرعموهایش به جایی برود که می دانست در آن دامی گسترده شده است: «مرکز توزیع کمک های انسان دوستانه» یعنی منطقه «بازی های گرسنگی»ای که در آنها اسرائیلی ها کسانی که برای به دست آوردن غذا می آیند را می کشند. شریف و پسرعمویش روشی را به کار بردند که در غزه رایج است یعنی شامگاه به راه افتاده و روی ماسه ها دراز کشیده و خوابیدند تا با گشوده شدن درهای مرکز جزء اولین افرادی باشند که به آن مراجعه کنند. هنگامی که خواب بودند، یک تانک آنها را هدف گرفت. پسرعمویش که به شدت مجروح شده در بیمارستان است. او همسر و ۳ فرزندش را بجا گذاشت. تنها گناهش این بود که می خواست برای کودکانش غذا تهیه کند.
سراسر دنیا تماشاچی است
ما درحال تحمل یک نسل کشی هستیم. واژه ای که بسیاری از مردم از به کاربردن ان پرهیز می کنند چون گمان دارند که تنها باید درمورد یک ملت به کار برده شود. من می توانم به شما بگویم که آنچه به سر ما می آید یک «غزه ای کشی و فلسطینی کشی» با دست زدن به کشتارها و سلاخی های بی سابقه است. بمباران های ۲۴ ساعته شبانه روزی، زرادخانه نظامی بی سابقه ای که مردم را در خانه ها، زیر چادرها، مدارس، بیمارستان ها و در خیابان ها می کشد. جابجایی های اجباری یک محله به محله ای دیگر، از شمال به جنوب، از غرب به شرق، از شرق به غرب و از غرب به جنوب، گرسنه نگهداشتن مردم، ازبین بردن شبکه سلامت و بهداشت تا مردم به کندی، بدون درمان و مراقبت از کسانی که بیماری های وخیم دارند یا به شدت مجروح هستند جان بدهند.
مثل «بازی های گرسنگی»، سراسر دنیا تماشاچی است. تفاوت در این است که آنچه رخ می دهد ناشی از تخیل نیست. ما از نظر جسمانی، روانی و روحیه درحال مردن هستیم. کودکان در خیابان، زیر چادر و سرپناه ها دچار سوء تغذیه هستند. ما آب آلوده می نوشیم، لباس و فرآورده های بهداشتی نداریم. دیگر چیزی هم برای خوردن و یا پول برای خرید غذا وجود ندارد. کسانی که در حساب بانکی خود در رام الله پول دارند، برای دریافت پول نقد باید به صرافی ها رجوع کنند که آنها هم با دریافت کارمزدی که حالا به ۵۰ درصد رسیده سوء استفاده می کنند. اسرائیلی ها دانشگاه ها و مدارس ما را تخریب کرده اند تا از ما مردمی فقیر، تحقیرشده و نادان بسازند. وحشی ها و حیواناتی که به دنبال یک بسته مواد غذایی می دوند.
اما، ما انسان هستیم. عبید و شریف به خطر انداختن زندگی خود را «انتخاب» کردند چون، مانند صدها تن دیگر از همه طبقات اجتماعی در غزه، کودکانشان گرسنه بودند. درمیان آنها مردان، زنان، کارآفرینان، پزشکان، معماران و مهندسانی وجود دارند. موجوداتی انسانی مثل انسان های دیگر، که احساس یک پدر یا مادر را درک می کنند که فرزندشان بگوید «گرسنه ام» و نتوانند به او غذا بدهند. کسی که این درد را تجربه نکرده باشد، نمی تواند آن را درک کند. وقتی پسرت از ۳ روز پیش چیزی نخورده باشد و فقط از تو یک تکه نان بخواهد و نتوانی آن را به او بدهی، بنابر به مصداق یک ضرب المثل ما، آرزو می کنی که زمین دهان باز کند و ترا ببلعد. از زندگی خود بیزار می شوی. این چنین است که مردم با علم به این که با گلوله های تانک، پهپادهای ۴ ملخی یا تک تیراندازها کشته می شوند، به این مراکز می روند. آنها می دانند و می روند چون به هرحال می میرند. کشته شدن توسط ارتش اسرائیل یا مرگ براثر ناتوانی در تهیه غذا برای کودکان. مرگ به عنوان پدر یا مادر خانواده.
نمی توانم بگویم ناتوانی
مردم غزه درحال حس کردن مرگ هستند. ما مرگ را احساس می کنیم. مرگ را می شنویم، لمس می کنیم و نفس می کشیم. مرگ در همه جا هست. با این حال سعی می کنیم زنده بمانیم. می خواهیم زنده بمانیم تا فرزندانی به دنیا بیاوریم. در عین حال، به استقبال مرگ هم می رویم چون می دانیم که در این مراکز توزیع کمک انسان دوستانه هدف قرار گرفته، بمباران و کشته می شویم. به هرحال سعی خود را می کنیم. زندگی به صورت آمیخته ای از مرگ و زندگی درآمده است. زندگی است چون نفس می کشیم و مرگ است چون سایه آن همیشه دور سرمان پرسه می زند. ما با همه ابزارها اعم از نظامی، رسانه ای و روانشناسی درحال «حذف شدن به وسیله اسرائیلی ها» هستیم.
غالبا می شنوم که روزنامه نگارهایی می گویند: «کلامی برای تشریح آنچه رخ می دهد نیست». این را درحالی می گویند که حرفه شان این است که مسائل را با کلمات بیان کنند. این کلمات وجود دارند. نباید از کاربرد آن ترسید. باید به این نسل کشی نامی مشخص داد. اسرائیلی ها درحال ازبین بردن یک ملت، خانه ها، بیمارستان ها، دانشگاه ها ، مدارس، کشاورزی، تاریخ باستانی، زیرساخت ها و افراد آن هستند. این یک غزه کشی و فلسطین کشی است. نیت آنها روشن است، می خواهند ما را اخراج نموده یا ازبین ببرند. ما را تا حدی تضعیف کنند که رفتن را بپذیریم. اما ما همیشه در اینجا می مانیم.
این درست است که گاه کلمات برای بیان مقصود رسا نیست. من نمی توانم درد و رنج دیدن فرزند، عضو نزدیک خانواده یا همسایه گرسنه ای که قادر به کمک به آنها نیستم را توصیف نمایم. نمی توانم ناتوانی و احساس فلجی که دربرابر عدم امکان انجام هرگونه کاری که درباره این مجازات جمعی با احساس مرگ دارم را بیان نمایم. مردم به هرصورت زندگی خود را به خطر می اندازند. عده ای مرده اند. تصاویر مجروح هایی دیده شده که در حالی به بیمارستان آورده شده بودند که یک کیسه آرد آلوده به خون را در آغوش می فشردند چون این کیسه آرد می توانست غذای ۳ یا ۴ روز کودکانشان باشد. نان به صورت غذای اصلی درآمده چون دستکم جلوی احساس گرسنگی را می گیرد.
کشتار آرد ادامه می یابد. «مراکز توزیع کمک» باز خواهند ماند و اسرائیلی ها همچنان و هروقت که بخواهند به روی کسانی که به این مراکز نزدیک شوند تیراندازی خواهند کرد. به این ترتیب، آنها هرروز بین ۱۰ تا ۲۰ تن را می کشند. از صبح امروز، ۱۶ ژوئن، ۳۸ تن دربرابر یک مرکز توزیع در رفح کشته شده اند. تعداد کشته های دیروز ۱۵ تن بود. بنابر اعلام وزارت بهداشت غزه، دربرابر این مراکز تاکنون ۳۰۰ تن کشته و ۲۰۰۰ تن مجروح شده اند.
بنابراین، در چنین اوضاعی، جنگی که اسرائیل علیه حکومت ایران به راه انداخته، جزء دغدغه های مردم غزه نیست. من هم مانند بسیاری از مردم خبر این جنگ را تنها در ۱۴ ژوئن، پس از دو روز قطع کامل ارتباطات شنیدم. اما، تنها چیزی که مردم در همه ۲۴ ساعت شبانه روز از آن حرف می زنند، مراکز توزیع است: «آیا امروز آنها باز یا بسته هستند؟ آیا کمک های انسان دوستانه می رسد؟». آنها حتی درباره برقراری آتش بس یا توقف جنگ چیزی نمی پرسند.
آنچه به شما می گویم را واقعا نمی توانید درک کنید. شما هرگز این عدم امکان زندگی بخشیدن به یک کودک را حس نکرده اید. شما واقعا نمی توانید تصویرهای دهها هزار تن که برای «بازی» به مقابل این «بازی های گرسنگی» می شتابند را بفهمید. جایی که در آن قانون بقای قوی تر حاکم است و در ازدحام جمعیت احتمال دارد برخی زیر دست و پا بمانند یا حتی جان خود را از دست بدهند.
این بدترین روش کشتار و تحقیر است. بدترین روش ازبین بردن دسته جمعی است.
۱- Hunger Games (بازیهای گرسنگی) یک مجموعه کتاب علمی تخیلی است که توسط نویسنده سوزان کالینز نوشته شده و از روی آن فیلم ساخته شده است. این مجموعه ماجراهای کتنیس اوردین را دنبال میکند که مجبور به شرکت در بازیهای گرسنگی (Hunger Games) میشود، یک مسابقه مرگ تلویزیونی که در آن نوجوانان مجبور میشوند یکدیگر را بکشند تا رهبران یک رژیم تمامیتخواه را سرگرم کنند.