نقد کتاب

گفتگوی هانا آرنت و سوفی بسیس ، دو سوی تفکر یهود

در نامه ای به هانا آرنت ، مورخ سوفی بسیس ، تاثیر او را بمثابه یک فیلسوف یهودی آلمانی بر خود توضیح می دهد. به ویژه در غلبه بر یک ملی گرایی تنگ نظرانه. او همچنین عدم توانایی آرنت در فکر کردن در مورد جهانی غیر اروپایی ، و به ویژه جایگاه یهودیان عرب را به نقد می کشد.

این تصویر یک شخصیت خیالی یا هنری را نشان می‌دهد که ظاهری منحصر به فرد دارد. چهره او با ویژگی‌های خاصی مانند موی حجم‌دار و لباسی متفاوت طراحی شده است. در پس‌زمینه، سازه‌های معماری با جزئیات تجسم یافته‌اند که نشان‌دهنده یک محیط شهری یا روستایی خاص است. خطوط و سایه‌ها در تصویر به شدت استفاده شده‌اند تا عمق و ابعاد را به نمایش بگذارند و به کلیت اثر حالتی هنری و جذاب ببخشند.

برای عمیق ، شورانگیز و به روز بودن نیازی به روده درازی نیست. این در مورد کتاب کوتاهی صادق است که توسط سوفی بسیس ، مورخ ، در قالب گفت و گوئی با هانا آرنت منتشر شده است. او این گفت و گو را از اولین مسائلی آغاز می کند که ایندو را به هم پیوند می دهد. ما در اینجا آنرا «گفتگو» می نامیم ، زیرا با توجه به تعداد نقل قول های نویسنده های آلمانی-آمریکایی که بسیس یا برای تمجید و یا به چالش کشیدن آنها ذکر می کند ، این صفحات بیشتر یک گفتگو هستند تا یک نامه ساده. بسیس با بزرگداشت میراثی که این نویسندگان به او و آرنت منتقل کرده اند، می نویسد: « شما از آن یهودیانی هستید که در قرن بیستم علیه احکام هویتی ، خارج از چارچوبها و قالب های تکلیفی قدم برداشتید».

در این کتاب بحث های زیادی در مورد سرنوشت ملی گرایی وجود دارد. خواه زمانی که ملی گرائی بهانه سرکوب بوده و یا خود را مترقی جلوه داده است ، بسیس می نویسد:« می خواهم یادآوری کنم که ملی گرایی ها یکدیگر را در جهت بدترشدن تغذیه می کنند و نه هرگز بر عکس آن ». او همانند آرنت در زمان خود، در ناسیونالیسم تهدیدی مرگبار برای سرنوشت بشریت می بیند. و به نقل از این فیلسوف-دانشمند سیاسی می نویسد:« می توان از وضعیت آنچنان که هست ، نگران بود که هیچ راه حل دیگری برای ملی گرایی همگن شده جز تبدیل شدن به نژادپرستی وجود ندارد». طرد رادیکال و حتی تحقیر بنیادی ناسیونالیسم ، که خمیره هویت گرایی و یکی از مولفه های ذاتی فاشیسم است ، این دو فیلسوف را به هم پیوند می دهد.

فاشیست های یهودی مستحق هیچ احترامی نیستند

ازاینرو ، بسیس به کسانی که فراموش کرده اند یادآوری می کند که هانا آرنت در ١٩٤٨ ، سال تأسیس دولت اسرائیل ، با آلبرت انیشتین طوماری علیه ورود مناخم بگین به ایالات متحده امضا کرد ، او در آنزمان رئیس فراکسیون فوق ناسونالسیت صهیونیستها بود. در مورد حزب بگین ، که در آن زمان هیروت نامگذاری شده بود ، بسیس یادآور می شود که آرنت می نویسد:«هم از نظر ساختار سازمانی و هم روش ها ، فلسفه سیاسی و قدرت جاذبه اجتماعی ، عمیقا همانند احزاب فاشیست و ناسیونال سوسیالیست است ». ما در مورد زمانی صحبت می کنیم که چهره فاشیست ها باز شناخته و قاطعانه محکوم می شد و وقتی که آنها یهودی بودند ، حتی پس از هولوکاست ، به خودی خود شامل حق ارفاق و مماشات نمی شدند.

در مورد خاورمیانه ، آنچه موجب تحسین بسیس از آرنت می شود ، توانایی این اندیشمند است که هرچند به روشنی صهیونیست بود از ابتدا محدودیت های این پروژه و تهدیدهای آن برای بومیان فلسطین را درک کرده بود و در درجه اول نفی کشتار یهودیان توسط آنها. درعوض ، آنچه در وهله اول انتقاد بسیس را بر می انگیزد این است که برای آرنت که خود یک « اروپایی سفت و سخت» بود یهودیان فقط «مردمی اروپایی» بودند. او «بلاد شام» را رد می کرد و آن را معادل نادانی می دانست ، در حالی که در این مورد به داوری بسیس او فقط نادانی خود را نشان می داد - ناآگاهی در مورد شهرهای چند فرهنگی اسکندریه ، بیروت ، سالونیکا و بسیاری دیگر. فیلسوف آلمانی که وارث روشنگری و اندیشه مدرن اروپا بود، نمی فهمید که یهودیان شرقی حامل چیزی غیر از عقب ماندگی اند.

بسیس یادآور می شود که حق با آرنت است وقتی ادعا می كند که حوزه مدیترانه گهواره اروپا بوده است ، اما او فراموش می كند كه این حوزه دو ساحل داشته است. بسیس ادامه می دهد که از اینروست که آرنت یهودیان شرقی و به ویژه این یهودیان عادی ملاح(محله های یهودی نشین مدیترانه) را ، همانطور درک می کند که توسط استعمارگران اروپایی درک می شوند: مردمی فرومایه. بسیس متذکر می شود که صهیونیسم توسط روشنفکران یهودی اروپایی بوجود آمد و « این اندیشه در خود تمامی اروپا حمل می کند و جز آن هیچ چیز دیگری ندارد». با این حال ، نویسنده یادآور می شود که اروپا « در آنزمان امپریالیست بود» و استعمارگر. اروپایی ها و صهیونیست ها « متمدن بودند. امری که به آنها حق تصرف و اشغال را داد». با برپایی اسرائیل ، آنچه صهیونیست ها می خواستند «ایجاد قطعه ای از اروپا در شرق» بود. پدر بنیانگذار آنها ، تئودور هرتزل ، هرگز این اندیشه را پنهان نکرده است ، و کاملاً جوهر استعماری پروژه خود را باز می شناسد ، حتی اگر این پروژه را به یک استعمار ساده محدود نمی کند. به این معنا ، صهیونیسم از زمان ظهور ، اندیشه و رفتار تحقیرآمیز استعمارگر نسبت به مستعمره شدگان را در درون خود حمل می کرد.

آنتی صهیونیسمی مسخره

بسیس خود را « یهودی عرب » معرفی می کند ، همانطور که آرنت خود را «یهودی آلمانی» می داند. با این حال او فقط یک بار این کار را انجام می دهد ، گویی می خواهد به این نکته اشاره کند که خود را فقط به آن تقلیل نمی دهد. او به حاکمان عرب که مردم خود را به هرج و مرج کشانده اند لطفی بیش از حاکمان صهیونیست ندارد. او این ملی گرایی هائی را که « هدف خود را ایجاد خلق های همگن ، بدون “دیگرانی” که به یکپارچگی آنها حمله کرده اند» ، به شدت محکوم می کند و نشان می دهد که چگونه یک «آنتی صهیونیسم» مسخره به آنها در به انحراف کشیدن خشم مردم خدمت کرده است. و بار دیگر به سخنان آرنت برای قضاوت در مورد ورشکستگی ناسیونالیسم عربی حاکم بر این جوامع ارجاع می دهد. « رنج عمیق ، وجه مشترک ترور ، جوهر رژیم توتالیتر […] ارتباط نزدیکی با ریشه کن شدن و بی حاصلی ای دارد که توده های مدرن را از ابتدای انقلاب صنعتی آزار می دهد. […] ریشه کن شدن به معنای نداشتن جایی در جهان است». و بسیس می افزاید: « امیران خود خوانده جنگهای مقدس جدید ، هدفی را به این توده های گم کرده راه ارائه می دهند. »

با این حال ، او تصویری دوست داشتنی و شورانگیز ، و در عین حال انتقادی از مغرب کودکی خود ، و همچنین مغرب یهودی ناپدید شده - به ویژه از زادگاه خود تونس ، ارائه می دهد. او می نویسد ، همه آنها در آنجا تونسی بودند. اما در درجه اول « ما عرب ، مسلمان ، یهودی ، ایتالیایی ، مالت ، کاتولیک بودیم. فرانسوی ها فرمان روا بودند ». به طور خلاصه ، جوامع متعدد « در مجاورتی آرام و در عین حال با فاصله» با هم همزیستی داشتند. درون زامی قاعده بود ». به عبارت دیگر ، در مستعمرات خود ، «جمهوری فرانسه» نه شهروندی و نه سکولاریسم را برای بومیان به رسمیت نمی شناخت ... بسیس داستانی را روایت می کند که به تازگی بیشتر شناخته شده است ، مربوط به مهاجرت یهودیان از شمال آفریقا در سالهای ١٩٤٠-١٩٦٠ به سمت اسرائیل. یهودیان شرقی ، آفریقای شمالی ، ترک ، یمنی ، سوری ، مصری یا عراقی ای که گذشته آنها توسط بنیانگذاران دولت اسرائیل نابود شد. وی می نویسد: « به کسانی که از خانه خود(تونس) آمده بودند امر شد که آن را فراموش کنند.»

اگر در این صفحات یک ضعف (هر چندکوچک) وجود داشته باشد ، می توان گفت که بسیس توضیح کافی در مورد پیوستن نسبتاً گسترده این یهودیان شرق به اردوگاه فوق ملی گرایان در اسرائیل ارائه نمی دهد و اینکه چرا آنها دارای شدیدترین گرایشات قومی هستند .

خواننده در آخرین صفحات بسیس زمان حال را کشف می کند. دوران همه گیری ، تخریب سریع اکوسیستم ها و انفجار هویت گرائی های طرد کننده دیگری. در اینجا نیز مانند همیشه با کمک آرنت ، به مسیر دستیابی به آینده ای ممکن می اندیشد . حتی اگر این كلمه در كتاب وی به هیچ وجه نیامده باشد ، مضمونی كه برای بسیس بسیار اساسی به نظر می رسد ، موضوع «جهانی شمولی» نیست كه به موضوع تفسیرهای تقریباً متضاد در مقابل انترناسیونالیسم تبدیل شده است. اندیشه ای که او آنرا بیش از هر چیز ، همچون کانون مقاومت ستایش می کند. « از نظر سیاسی ، تحت شرایط ترور ، بیشتر مردم سر خم می کنند. اما برخی تعظیم نخواهند کرد». این جمله آرنت است ، البته در کتاب آیشمن در اورشلیم*.

* این کتاب توسط زهرا شمس به فارسی ترجمه و در سال ١٣٩٨ توسط نشر برج منتشر شد. در فاصله یک سال، این کتاب پانزده بار تجدید چاپ شده است.