آیا آخرین اثر برنارد هانری لٍوی، شایسنه ی نوشتن این چند سطر و زمانی که برای خواندن آن تلف شده است، می باشد ؟ مصاحبه های خود راضی کننده ی فراوانی که نویسنده ی کتاب انجام می دهد، به وی این اجازه را می دهد تا اغلب بدون هیچ مخالف گویی – نادانی مصاحبه کنندگان وی اکثر اوقات فضاحت بار است – همچنان به دفاع از اسرائیل، جنایا ت جنگی آن و ارتش بی نهایت اخلاق مدارش ادامه دهد. و در کنار آن از تنهایی دولتی اظهار تآسف کند که همزمان از حمایت قوی ایالات متحده آمریکا و اغلب کشورهای اروپایی برخوردار است – کمبود را ببخشید – دولت هایی که وجدان آنها از کشته شدن حدود ۳۵ هزار انسان درغزه، که بیشتر آنها غیر نظامی هستند، به دشواری تحت تآثیر قرار گرفته است. برای برنارد هانری لٍوی، هیچ چیز واقعآ جدیدی در جهان رخ نداده است.
می توانستیم این هجویه را که مجموعه ای غم انگیز از عناصر زبانی و گفتمان سیاسی و رسانه ای مسلطی است که لباس مخالفت با بینش عمومی را به تن کرده است، نادیده بگیریم. با وجود این ، این اثر از یک نکته ی با ارزش برخوردار است : متن فراموش شده ای از ماکسیم رودنسون شرق شناس را که در آستانه ی جنگ ژوئن ۱۹۶۷در نشریه ی ژان پل سارتر و سیمون دو بووار « عصر جدید»، تحت عنوان « اسرائیل ، واقعیت استعماری ؟» منتشر شده بود، در معرض مطالعه قرار می دهد. برنارد هانری لوی بخش پایانی مقاله را نقل می کند :
:
فکر می کنم در سطور قبل نشان داده ام که تشکیل دولت اسرائیل در سرزمین فلسطین دقیقآ ادامه ی رو ند توسعه طلبی اروپایی- آمریکایی در قرن های نوزدهم و بیستم برای سکونت دادن یا تسلط بر سرزمین های دیگر است.
جمله ای که می تواند خشم « ژان پل سارتر بی ارزش شده» ای را بر انگیزد که Renaud ( خواننده ی فرانسوی م ) در ترانه ی خود با عنوان « L’Entarté » ( اشاره به پاشیدن کیک خامه ای به صورت برنارد هانری لوی-BHL- م ) وی را به تمسخر می گیرد.
شیفتگی های قدیمی کمونیستی در قلب اسرائیل
ایا مهاجران صهیونیست تحت تآثیر آرمان های انقلاب اکتبر نبودند ؟ آیا آنها پرچم سرخ را به اهتزاز در نمی آوردند ؟ آیا به طرز شگفت انگیزی شعارهای اسپارتاکیستی سر نمی دادند ؟ آیا برخی از آنها خود را مارکسیست – لنینیست نمی دانستند ؟ کنسول فرانسه در بیت المقدس، در نامه ای به وزیر امور خارجه متبوع خود در تاریخ ۲۹ نوامبر ۱۹۲۴ می نویسد :
در کلونی ها همه چیز مشترک است. زمین، ابزار کار، درآمدها. آنها اغلب اوقات غذایشان را با هم صرف می کنند، همه کودکان در یک مهد کودک نگاهداری می شوند، و یکی از زنان از آنها مراقبت می کند. چنین سیستمی از نقطه نظر فرهنگی دارای معایب جدی است که اشاره به آن خالی از لطف نیست، اما رهبران صهیونیست برای رفع کنجکاوی در مورد فرمول های اجتماعی جدید، که موجب نگرانی همراهان آنها می شود، به آن تن داده اند (...) صهیونیسم که تنها با توسل به نیروهای اخلاقی و سنت های ملی قابل زندگی است، می باید از هر چیزی که از اشتیاق های کمونیستی قدیمی در قلب اسرائیل می تراود، استفاده کند.
همان طور که زیو استرنهل(Zeev Sternhell)، مورخ اسرائیلی نشان داد (۱) رهبران صهیونیست توانستند با دستکاری کردن « علایق کمونیستسی قدیمی » زمینه را برای ایجاد کیبوتص هایی که به شکل نظامی سازمان دهی شده بود ـ گاو آهن در یک دست، شمشیر در دست دیگر- آماده کنندد. چیزی که هدف اصلی آن شبکه ای کردن سرزمین فلسطین، اولین قدمها برای تسخیر آن بود.
مارکس نوشت که ما یک فرد را بر اساس تصوری که از خودش دارد، قضاوت نمی کنیم. نمی توانیم یک جنبش را نیز بر حسب ایده ای که خود از آن استنباط می کند، ارزیابی کنیم. مسئله انکار صداقت این « شور وشوق کمونیستی» که ( بعضی از) مهاجران یهودی را بر می انگیخت نیست، بلکه تحلیل عملکرد سیاسی واقعی آنهاست. بسیاری از قتل عام ها و جنایات به نام خیر و صلاح و « تمدن» صورت گرفته است. رودنسون به وضوح نقاط تاریک این استعمار گران را برجسته می کند :
تفوق اروپا، حتی در ناخود آگاه محروم ترین کسانی که اقدام به مهاجرت کردند مهاجران اولیه به فلسطین این ایده را القا کرده بود، که در خارج از قاره ی اروپا، هر سرزمینی می تواند توسط یک اروپایی اشغال شود. مورد اتوپیایی صهیرنیستی از این نقطه نظر با اتوپیایی سوسیالیستی Icarie de Cabet (۲) تفاوت ندارد. در هر دو مورد، هدف یافتن یک قلمروی خالی است، اما نه الزامآ خالی از ساکنان واقعی، بلکه نوعی خلاء فرهنگی. در خارج از مرزهای مشخص حوزه ی تمدن (....) می شد آزادانه « کلونی های » اروپایی را در میان جمعیت های کم و بیش عقب مانده، و نه در برابر آنها مستقر کرد ، که به تعبیری نا بهنگام چیزی جز قطب های توسعه به شمار نمی رفتند.
این حس خود برتر بینی فقط به جنبش صهیونیستی محدود نمی شد، بلکه در جنبش کارگری در پایان قرن نوزدهم و در طول قرن بیستم نیز دیده می شد. از جمله کمونارهای الجزایر که مدعی بودند، بخشی از کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ محسوب می شوند، از سرکوب شورش بومی ها، که کشور را فراگرفت استقبال کردند (۳). فدراسیون های الجزایری بخش فرانسوی بین الملل کارگری (SFIO) ، در کنگره ی برگزار شده در سال ۱۹۲۰ در شهر تور، با محکوم کردن ناسیونالیسم بومی« قهقرایی» و ستایش از « جذب شدن»، به طور فشرده به پیوستن به بین الملل کمونیست رآی می دهد. با این حال همه ی این سوسیالیست ها « انترناسینال» را می خواندند، مدعی « دیکتاتوری پرولتاریا» بودند، « دوزخیان زمین» را - که تنها به کارگران اروپایی محدود می شد - به قیام دعوت می کردند. لازم بود که انترناسیونال کمونیستی به وجود آید تا شعار « پرولتاریای همه ی کشورها و مردمان تحت ستم متحد شوید» با وجود برخی موانع خود را تحمیل کند، و در گفتار و گاهی در عمل، گرایشات دیر پای استعماری سوسیال – دموکراسی کنار گذاشته شود.
کتاب مقدس به عنوان سند مالکیت
برنارد هانری لوی برای نشان دادن مخالفت خود با هویت استعماری بینش صهیونیستی، تز های متعددی را تکرار می کند، که متن طولانی رودنسون در « عصر جدید» پیشا پیش به آنها پاسخ داده بود، اما او حتی بری ابراز مخالفت زحمت باز خوانی انها را به خود نداده است. او می نویسد :
از هزاران سال پیش، قبل و بعد از تخریب معبد مقدس در سال ۷۰ پس از میلاد، «همیشه یهودیان در سرزمینی که امروز دولت اسرائیل در آن قرار دارد، وجود داشته اند»، و نتیجه می گیرد، اما « بومیان عرب قدمتی به این میزان نداشتند». به گفته ی وی ، آنها تنها در دهه ی ۱۹۴۰، همزمان با یهودیان به این موقعیت دست یافتند، چیزی که این امکان را فراهم کرد تا با تدبیر نشانه ای از یکسان بودن آرمان های فلسطینی ها و یهودیان در سرزمین فلسطین ، ثبت شود. این منطق ما را به این گفتمان سوق می دهد که ادعا کنیم بومیان آمریکایی یا آفریقایی از آنجایی که جوامع ملی به شمار نمی رفتند، متحمل استعمار نشدند.
مشروعیت ادعای یهودیان در مورد فلسطین بر چه پایه ای استوار است ؟ به خاطر داشته باشیم که تئودور هرزل بنیان گذار صهیونیسم سیاسی، اسکان یهودیان در آرژانتین یا کنگو را در نظر گرفته بود. برنارد هانری لٍوی برای توجیه این ادعا به انجیل که به عنوان « مالٍت و اسحاق »(Malet et Isaac) صهیونست ها معرفی شده است، استناد می کند. یاد آوری کنیم که « مالٍت و اسحاق » Mallet و Issac نام نویسندگان مجموعه ای از کتابهای درسی تاریخ با همین نام هاست، که در آغاز قرن نوزدهم توسط مقامات جمهوری طراحی شد و مضامینی از اساطیر ملی از جمله « اجداد فرانسوی ها Les Gaulois » را ابداع کرد. این مجموعه اگر چه بیشتر به ایدئولوژی مربوط می شود تا تاریخ، با وجود این باز هم پیوند هایی را با تاریخ حفظ می کند، چیزی که در مورد کتاب مقدس صدق نمی کند، حتی اگر آنرا یک اثر با ارزش برای بشریت بدانیم. چه کسی جز معدودی از روشنفکر نمایان، می تواند کتاب مقدس را به عنوان سند مالکیت در نظر بگیرد ؟
رودنسون در پیشگفتار خود بر کتابی که من در مورد تاریخ سازمان آزادی بخش فلسطین ( OLP) نوشته بودم، واهی بودن ادعای مبتنی بر اسطوره ها را که توسط جنبش های ناسیونالیستی رواج یافته، تشریح می کند :
سعی کنیم کولی ها، جمعیتی که قرنها تحت آزار و اذیت قرار گرفته اند، و به طور گسترده توسط نیروهای هیتلر نابود شده اند را تصور کنیم که خواستار تشکیل دولتی در منطقه بوش-دو- رون در ناحیه ای به نام Saintes-Maries-de -la-Mer که برای آنها مقدس است، هستند تا با اتکا به حمایت ایالات متحده ی آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی پس از ایجاد یک پایگاه مستقر، با خریدن سیستماتیک زمین ها و به دنبال شکست دادن نیروهای نظامی فرانسه که سعی می کنند مقاومت کنند، پروژه ی خود را به مرحله ی اجرا در آورند. به واکنش ساکنان این منطقه فکر کنیم که در وضعیت انقیاد و وابستگی قرار می گیرند، و برای کسب موقعیتی در سرزمین خود، مجبور به فراگیری زبان کولی ها هستند ، و در غیر این صورت تحت فشار قرارمی گیرند تا در جای دیگری اسکان بگیرند ( مدافعان دولت کولی ها خواهند گفت، فرانسه بزرگ است، ۹۵ بخش دیگر وجود دارد ). (۴)
نقش مرکزی لندن
برنارد هانری لٍوی چنین استدلال می کند : « حد اقل در مورد یک چیز همه اتفاق نظر دارند، و آن این است که استعمار به مفهوم سرقت است، در حالی که در مورد اسرائیل نه سرقتی صورت گرفته و نه کلاهبرداری شده. زمین هایی که مهاجران و همین طور بومیان یهودی به تملک خود در آوردند، به استثنای موارد نادر غصب نشدند، بلکه خریداری شده اند.(...) واقعیت ندارد که سرزمین هایی که اسرائیل آینده را تشکیل می دهند، با زور و یا با نادیده گرفتن قانون کسب شده اند.» وی در اینجا نیز دوباره مقاله ی رودنسون را نخوانده است ، که در آن توضیح می دهد، چگونه در قاره ی آفریقا ، مثل تونس تصاحب زمین ها توسط استعمارگران به شکل قانونی صورت می گرفت. در آستانه ی طرح تقسیم فلسطین که در تاریخ ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷ در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تصویب رسید، یهودیان ساکن فلسطین تنها بین ۹ تا ۱۲ در صد از زمین های قابل کشت را در اختیار داشتند، با تشکیل دولت اسرائیل « دزدی و کلاهبرداری» اراضی پناهندگان فلسطینی، « یهودی سازی» اموال شهروندان فلسطینی اسرائیل، به دگرگون کردن ثبت رسمی اراضی منتهی شد، نتیجه این که : ۷۲ در صد از اراضی تحت مالکیت یهودیان اسرائیلی در حال حاضر، قبل از سال ۱۹۴۷ به فلسطینی ها تعلق داشت (۵).
آخرین سنگ بنای استدلال فیلسوف ما این است : « وقتی از استعمار صحبت به میان می آید، منظور کلان شهر استعماری است، اما واقعیت این است که کلان شهری که بریتانیای کبیر است، در اینجا و در جاهای دیگر، با انحلال امپراتوری خود مخالفت می کند. ... به وجود آمدن اسرائیل لحظه ای تاریخی به شمار می رود، لحظه ای تاریخی نه برای امپراتوری ها، بلکه برای انحلال امپراتوری ها، بر این اساس صهیونیسم معادل امپریالیسم نیست ، بلکه ضد امپریالیسم است.» این روایت که جای خود را در برگردان « مالٍت و اسحاق » اسرائیلی پیدا خواهد کرد، نقش مرکزی لندن در این رخدادها را نادیده می گیرد. از سال ۱۹۲۲، تاریخ آغاز قیمومیت آنها بر سرزمین فلسطین، انگلیسی ها نه تنها مهاجرت گسترده ی یهودیان را تشویق می کردند، بلکه به ایٍشوف Yichouv – جامعه ی یهودیان فلسطین – کمک کردند تا از تشکیلاتی جداگانه، نهاد های سیاسی و بنیادهای اقتصادی بر آمده از « کار یهودی» با فاصله گرفتن از اعراب، و به زودی بسیج شبه نظامیانی که توسط انگلیسی ها مسلح شدند، برخوردار شوند. بریتانیا این کار را به خاطر « عشق نسبت به یهودیان» انجام نداد. بسیاری از مدافعان پروژه ی صیهونیستی و در رآس آنها لرد بالفور، ضد یهود بودند. دلیل چنین اقداماتی این بود که لندن مستعمره نشینان اروپایی خود را به عنوان « پیش قراولان تمدن» و پایگاهی برای حمایت و دفاع از منافع خود در منطقه، در نظر می گرفت.
این رویکرد در طول جنگ جهانی دوم تغییر کرد، زمانی که بریتانیا خواسته های همراهان عرب خود را که بر آنها حکومت می کرد، ( مصر، ماوراء اردن، عراق) مد نظر داشت. استفاده گروههای صهیونیستی از تروریسم بر علیه منافع و سربازان انگلیسی – که خشم افکار عمومی در آن کشور را بر انگیخت – و همچنین تمایل صهیونیست ها به نزدیکی و اتکا به ایالت متحده، شکاف بین متحدان گذشته را تشدید کرد. آیا می توان در این روند از جنگ رهایی بخش صهیونیستی علیه امپراتوری سخن به میان آورد ؟ به این ترتیب می باید شورش مستعمره نشینان ( Pieds-noirs) الجزایر علیه پاریس در سالهای ۱۹۶۰-۱۹۶۲ را به عنوان یک قیام ضد استعماری و اقدامات سازمان ارتش مخفی( OAS) را به عنوان یک جنبش ضد امپریالیستی در نظر بگیریم. یا جدایی سفید های رودٍزیا ( زیمبابوه م) از سلطه بریتانیا در سال ۱۹۶۵ به عنوان ضربه ای به امپراتوری ملکه ی انگلیس تلقی شود. تعهد و همگامی اسرائیل علیه تمامی جنبش های رهایی بخش ملت های جهان سوم، از ویتنام گرفته تا مستعمرات پرتغال و کشورهای آمریکای لاتین، قرار گرفتن پایدار این کشور در « اردوگاه امپریالیستی» را تآیید می کند. همان طور که اتحاد استراتژیک این کشور با آفریقای جنوبی دوران آپارتاید، از سال ۱۹۴۸ نشان داده است، همه دولت های اسرائیل از «چپ» و « راست» به طور یکسان به حمایت از پرترویا حتی تا همیاری در برنامه ی هسته ای نظامی اش ادامه داده اند.
به برنارد هانری لٍوی توصیه نمی کنیم که نوشته ماکسیم رودنسون را باز خوانی کند، متنی که - هر چند گاهی کمی تاریخ گذشته است – می تواند تصورات و تحلیل های ضعیف او را بر باد دهد. بر عکس خوانندگان در زمانی که هویت استعماری پروژه صهیونیستی، به نفرت انگیز ترین صورت در غزه ظاهر می شود، توشه ای برای تفکر خواهند یافت.
۱- Zeev Sternhell, Aux origines d’Israël. Entre nationalisme et socialisme, Fayard, 1998.
۲- اتین کابه، نظریهپرداز سیاسی فرانسوی (۱۷۸۸-۱۸۵۶)، میخواست شهری ایدهآل بسازد. او در تگزاس آنرا برای مدتی بوجود آورد.
۳- Alain Ruscio, « Commune(s), communards, question coloniale », Cahiers d’histoire, n° 153, 2022.
۴- Préface à Alain Gresh, OLP, histoire et stratégies. Vers l’État palestinien, Spag-Papyrus, 1983.
۵- Lire John Ruedy, « Land Aliénation » dans The Transformation of Palestine, sous la direction d’Ibrahim Abu-Lughod, Northwestern University Press, Evanston, 1971.