پرونده عراق ۲۰۰۳. جنایت بدون جنایتکار

پاریس- واشنگتن، از اختلاف نظر تا آشتی

تفاوت هائی میان دیپلوماسی فرانسه و آمریکا همواره وجود داشته است. درجریان اشغال نظامی عراق در سال ۲۰۰۳ هم این روند از تلاطم تا کاسته شدن از تنش ها وجود داشت. در ابتدا فرانسه با این حمله مخالف بود، بعد در سال ۲۰۰۵ هنگامی که سوریه با تشریک مساعی پاریس و واشنگتن لبنان را ترک کرد، آرامشی در این روابط پدیدآمد.

این پذیرش عام وجود دارد که مداخله نظامی آمریکا در عراق محصول رویدادهای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بوده است. در هفته های پس از حمله القاعده علیه نیویورک و واشنگتن، جرج دبلیو بوش، رییس جمهوری آمریکا به دستگاه های تحت فرمان خود دستور داد که جنگی را علیه صدام حسین تدارک ببینند. این درحالی بود که هیچ مدرکی درمورد وجود ارتباط بین القاعده و دیکتاتور عراق وجود نداشت. این هنوز یک تصمیم برای جنگ نبود، بلکه جنبه تدارکاتی برای انجام آن را داشت. همچنین می توان فکر کرد که در ضمیر رییس جمهوری آمریکا از دیرباز بخاطر اختلافات ناشی از سال های دهه ۱۹۹۰، قصد حمله به عراق وجود داشت و او تنها مترصد به دست آوردن یک بهانه بود. فاجعه ۱۱ سپتامبر این بهانه را به او داد.

از نظر رییس جمهوری آمریکا، هدف از حمله به عراق تنها خلاص شدن از شر صدام حسین و «سلاح های کشتار جمعی» ای نبود که ادعا می می کرد دارد. این کار در چهارچوب راهبرد «بی ثباتی سازنده»ای انجام می شد که برای محافظه کاران نوی آمریکایی بسیار عزیز بود و برنامه آن این بود که برحسب برداشت های «دموکراتیک» آمریکایی، با شدت «خاور میانه بزرگ» را بازسازی کنند.

جسارت فرانسه

هرگز هیچ کس در فرانسه فکر نکرد که آمریکایی ها می توانند پیش از اجرای دیپلوماسی خود آن را به اشتراک بگذارند. اما، پاریس که از ویژگی فرضی اما به شدت ریشه دار خود آگاه بود، احتمالا انتظار داشت که با آن رفتاری متفاوت درپیش گرفته شود. «هرکس دوستم دارد از من پیروی می کند» همواره ورد زبان تصمیم گیرندگان آمریکایی بود و آنها که ترجیح می دادند که بیطرف بمانند می دانستند که گرفتار تکبر، تحقیر، سوء ظن یا بدتر، بی تفاوتی واشنگتن خواهند شد. درمورد عراق، فرانسه از بیشتر این احساسات منفی در امان ماند، اما زمانی که معلوم شد در شورای امنیت سازمان ملل متحد با مداخله نظامی مخالفت خواهد کرد، با خشم آمریکا روبرو شد. این خشم از جسارت فرانسه، در یک لحظه به شعله ور شدن آتش خشم قشرهای بزرگی از جامعه آمریکا دامن زد.

در پاییز ۲۰۰۲، در بروکسل و پایتخت های اروپایی این ایده که بوش ممکن است تصمیمی حاد بگیرد شروع به شکل گیری کرد. سیاستمداران – که برخی از آنها هنوز نمی خواستند بروز جنگ را باور کنند-، تقریبا همه در این نکته اشتراک نظر داشتند که دولت فرانسه با یک تشر و عدم توافق، نظرات جنگ جویانه بوش را خواهد پذیرفت.

در پاریس حال و هوا متفاوت بود. ژاک شیراک، رییس جمهوری هیچ تردیدی درباره رفتار و پیگیری اقدام خود نداشت. باور او این بود که اقدام نظامی تناسب نیروها در منطقه را با نتیجه ای فاجعه بار بهم می زند و باید با آن مخالفت کرد (۱).

«نه»ی ژاک شیراک

بنابراین، او به درخواست های آمریکا با یک «نه» پیگیر پاسخ داد (۲). دومینیک دو ویلپن، وزیر امور خارجه مأمور شد که نغمه سروده شده توسط رییس جمهوری را اجرا کند و این کار را با پشتکار و به صورتی درخشان از پاییز ۲۰۰۲ تا ۱۴ فوریه ۲۰۰۳ انجام داد. در این تاریخ بود که فرانسه در شورای امنیت سازمان ملل متحد با تصمیم آمریکا مخالفت کرد (۳). سخنرانی پرشور دو ویلپن از عدم مداخله نظامی در عراق در ذهن ها مانده است.

یکی از مراحل کلیدی مخالفت فرانسه قطعنامه ۱۴۴۱ به تاریخ ۸ نوامبر ۲۰۰۲ بود. متن این قطعنامه خلع سلاح عراق از طریق اعزام هیئت های بازرسی سازمان ملل متحد را حکم می کرد. چنان که غالبا در این نوع موارد اتفاق می افتد، آنچه که در متن یافت نمی شود، گویاتر از آنچه یافت می شود است. درمورد جزییات متن مدتی طولانی گفتگوهای شدیدی درگرفت و فرانسه با به عهده گرفتن نقش مهم در نگارش دشوار آن، مانع از این شد که فرمول معمول شورای امنیت یعنی: «استفاده از همه امکانات لازم» در آن گنجانده شود. این فرمول به نوعی حکم تیغی بُرنده را داشت که این امکان را فراهم می کرد که از زور برای واداشتن صدام حسین به خلع سلاح استفاده شود. بنابراین، به خواست فرانسه، قطعنامه حکم یک مجوز برای مداخله نظامی را پیدا نکرد. از آن زمان، قطعنامه فقط «تهدیدی معتبر و نیرومند» با امید واداشتن صدام حسین به از بین بردن زرادخانه اتمی اش بود.

قطعنامه دوم، که الزام آور بود، حاوی چیزی بود که از ذهن همه آمریکایی (و انگلیسی) ها می گذشت. اما این بار هم مثل مورد پیشین، رییس جمهوری شیراک حاضر نبود که متنی درباره دادن مجوز برای اِعمال زور خود بخود را بپذیرد. تهدید او درمورد استفاده از حق وتوی فرانسه در شورای امنیت، به امیدهای امریکایی ها پایان داد. این قطعنامه دوم هرگز صادر نشد. بدون این مجوز سازمان ملل متحد، هرگونه اقدام نظامی نامشروع و بخصوص غیرقانونی بود. اما، بوش به خلاف آنچه در ترانه گروه موسیقی «دِ کلاش»( The Clash)، که در آن روزها محبوبیت فراوان داشت، گفته می شد: «باید بمانم یا بروم»( Should I stay or should I go ?)در این مورد از خود سوالی نکرد. در ۲۰ مارس ۲۰۰۳ بوش عملیات نظامی «شوک هیبت انگیز»( « Shock and awe ») علیه عراق را آغاز کرد که در واقع موجب سرنگونی صدام حسین و ویرانی منطقه شد بدون آن که ثبات و دموکراسی – با تعریف آمریکایی- را به ارمغان آورد. با این حال، هنگام گفتگو با یک مسئول بلندپایه آمریکایی از گروه محافظه کاران نو، وقتی که دیپلومات اروپایی به او گوشزد کرد که جنگ احتمالی موجب بی ثباتی عراق به مدت حدود ۱۰ سال می شود، مخاطب با خنده افزود: «۱۰ سال؟، نه. ۴۰ سال».

دیپلوماسی فرانسه و در سطحی گسترده تر، تصویر فرانسه از گزینه های پاریس در این دوران صدمه و آسیب دید. فرانسه هراسی بدون مانع و رادع در کشورهای انگلیسی زبان رواج یافت. باید برای حصول اشتراک منافع مدتی صبر می شد تا روابط پاریس- واشنگتن به حالت عادی بازگردد و سپس به سطحی که مطابق با منافع دو کشور باشد برسد.

موقعیت لبنان

درمورد پرونده لبنان بود که نزدیکی فرانسه- آمریکا به وجود آمد. برای این کار چند گام دشوار برداشته شد. پیشنهاد فرانسه درمورد همکاری در بازسازی عراق در زمان مناسب، با خشکی توسط واشنگتن رد شد. در ۲۳ سپتامبر ۲۰۰۳، رییس جمهوری فرانسه در مجمع عمومی سازمان ملل متحد سخنرانی کرد. نخستین سخنانش چندان خوشایند رییس جمهوری آمریکا نبود: «با مداخله نظامی بدون مجوز شورای امنیت، نظام چندجانبه گرایی مختل شده است». این نوعی سنگ پرانی بود: انتقاد از جنگ، ایراد گرفتن از فقدان مجوز از سوی شورای امنیت و انتقاد از یکجانبه گرائی در فضای سازمان ملل گناهی کبیره بود.

با این حال، فرانسه در سازمان ملل به دلیل این که پای منافعش درمیان بود، نرمش نشان داد. البته، فرانسه با اشغالگری آمریکا مخالف بود، اما از نظر عقلانی نمی توانست خواهان این باشد که آمریکا در اشغال عراق شکست بخورد. بنابراین، به قطعنامه ۱۸۴۳ مورخ ۲۲ مه ۲۰۰۳ رأی موافق داد که یکی از خصوصیات آن به رسمیت شناختن ائتلاف آمریکایی- انگلیسی به عنوان اشغالگرانی خاطی نسبت به حقوق بین المللی و نیز ایجاد یک شورای گذار عراقی بود. فرانسه به قطعنامه های دیگری نیز رأی موافق داد. هر دو کشور در مواردی مانند مبارزه علیه تروریسم و تکثیر سلاح های اتمی دغدغه های مشترک داشتند. به رغم این حرکات مثبت بازگشت پاریس به توافق های سازمان ملل متحد، نزدیک شدن فرانسه- آمریکا در مسیری دشوار ادامه یافت.

سال ۲۰۰۴ آغاز التیام زخم ها بود. با آن که درست بود که آمریکا نمی توانست ترازنامه ای مثبت از مداخله نظامی در عراق ارائه کند، پیروزی نظامی آغازین آن به تدریج برنامه «خاور میانه بزرگ» را نقش برآب می کرد، خبر سوء استفاده ها در زندان ابوقریب شروع به درز کردن کرده بود و با آن که نبرد فلوجه به پیروزی انجامیده بود، اما این پیروزی به قیمت تلفات شدید در نیروهای آمریکایی و عراقی به دست آمده بود، متحدان ائتلاف شروع به فاصله گرفتن از بوش کرده بودند و مردم عراق هر روز بیش از روز پیش با حضور نیروهای امریکایی مخالفت می کردند. در ژانویه ۲۰۰۴، دیوید کِی، یکی از بازرسان امریکایی، دربرابر کنگره اذعان کرد که آمریکایی ها در موضوع مربوط به وجود سلاح های کشتار جمعی «تقریبا در مورد همه چیز دروغ گفته بودند ».

از سوی دیگر، ژاک شیراک که همیشه وقایع لبنان را با حساسیت دنبال می کرد ، از بالاگرفتن قدرت حزب الله و این که هرچه بیشتر از یک نیروی شبه نظامی به دولتی در دولت تبدیل می شد نگران بود. حاکمیت لبنان، که از سال ۱۹۷۶ تحت اشغال سوریه بود، در کانون دغدغه های شیراک قرار داشت. بوش هم در این دغدغه با شیراک سهیم بود و به نوبه خود به امنیت اسراییل فکر و از دمشق انتقاد می کرد که اجازه می دهد جهادگران به سوی عراق بروند (۴). زمان آن رسیده بود که هیئت های آمریکایی و فرانسوی به گفتگو بپردازند. در ۶ ژوئن ۲۰۰۴، به مناسبت سالگرد پیاده شدن نیروهای آمریکایی در سواحل فرانسه، شیراک خطاب به بوش گفت: «آمریکا متحد همیشگی ما است». این گفته هم جنگ های گذشته و هم اتحادهای آینده را دربر می گرفت. پیش از آن هردو رییس جمهوری درباره ضرورت بهم پیوستن امکانات دیپلوماتیک خود سخن گفته بودند. این برای فرانسه یک امر بدیهی و برای واشنگتن نیز یک ضرورت بود چون برای به تصویب رساندن قطعنامه های پس از مداخله نظامی در عراق به پاریس نیاز داشت.

دیپلومات های دو طرف به طور مکرر به مشورت با یکدیگر پرداختند. روابط جریان داشت و ارتباطات متعدد به سهولت برقرار می شد. هیئت های فرانسوی به طور مرتب به ایالات متحده سفر می کردند و در آنجا به گرمی پذیرایی می شدند. در هردو طرف، از احساسات تند دیگر اثری نبود.

مرحله دمشق یک ضرورت بود. موریس گوردو- مونتاین (۵)، فرستاده شیراک به طور محرمانه در نوامبر ۲۰۰۳ به دیدار رییس جمهوری سوریه رفت. او نیات فرانسه (با توافق برلن و مسکو) را به اطلاع بشار اسد رساند و تأکید کرد که با سوریه و ایران باید با احترام و درحد شأن و منزلتشان رفتار شود و ایده یک روند برای تأمین ثبات منطقه ای و تعهد به پیشرفت آن را مطرح کرد. اسد به او گوش داد ولی حرفش را نشنید. برای او فقط به رسمیت شناخته شدن توسط آمریکا اهمیت داشت. ماه ها گذشت. اسد هرگز موضوع را پیگیری نکرد.

اخطار انتقادآمیز سازمان ملل، قطعنامه ۱۵۵۹

آمریکایی ها و فرانسویان به توافق در پذیرش این رسیدند که زمان بازگشت به سازمان ملل متحد فرارسیده است. در تابستان ۲۰۰۴، فرانسه طرح قطعنامه ای درباره عقب نشینی نیروهای خارجی – یعنی سوری- از لبنان را به آمریکایی ها پیشنهاد کرد. این طرح به سرعت پذیرفته شد زیرا فرض براین بود که لبنان بیش از دیگر کشورهای عرب منطقه مستعد پذیرش «دموکراسی» است و در برداشت آمریکا از «خاورمیانه بزرگ» می گنجد. در ۲ سپتامبر ۲۰۰۴، متن قطعنامه ۱۵۵۹ در در شورای امنیت با اکثریت ۹ رأی موافق و ۶ رأی ممتنع به تصویب رسید. این قطعنامه نه تنها خواهان عقب نشینی نیروهای خارجی از لبنان بود، بلکه خواستار انحلال شبه نظامیان حزب الله و نیروهای هوادار فلسطین نیز شده بود. از فردای روز تصویب قطعنامه، تحت فشار سوریه و رستوم غزاله، رییس دستگاه های اطلاعاتی آن در لبنان، نمایندگان مجلس لبنان دوره ریاست جمهوری امیل لحود، که دست نشانده سوریه بود، را ۳ سال تمدید کردند. او جانشین خودش می شد. این نخستین پاسخ خشن لبنان- سوریه به قطعنامه ۱۵۵۹ بود که همچنین خواهان آن شده بود که انتخابات ریاست جمهوری «آزاد و منصفانه و مطابق با قانون اساسی و بدون دخالت خارجی» باشد. در ۱۴ فوریه ۲۰۰۵، رفیق حریری به قتل رسید. سوریه سرانجام لبنان را در ۲۷ آوریل ۲۰۰۵ ترک کرد ولی حزب الله به دخالت های سنگین و همه جانبه در امور لبنان ادامه داد.

همه اینها برای چنین نتیجه ای

تهاجم به عراق رخ داد و موجب رشد شدید تروریسم شد. خاورنزدیک همچنان بی ثبات ماند. همه فراموش کردند که آن دوران محصول نقشه راه «چهارگانه» (Quartet) (ایالات متحده، اتحادیه اروپا، روسیه، سازمان ملل متحد) است و قرار بوده ورای ثبات منطقه منجر به حل درگیری اسراییل- فلسطین شود که، بخش تفکیک ناپذیر دیدگاه آمریکا از «خاورمیانه بزرگ» بود. سرسختی این ساز و کار از اسرار است. ساز و کاری که بخاطر خطا یا ناتوانی بخش هایی از نیروهای حاضر در آن شکست خورده ولی به صورت مرجعی باقی مانده که حکومت ها به آن استناد می کنند. بیشتر سیاستمداران، بخاطر نداشتن راه حل، شجاعت یا تخیل، همچنان خواهان کاربرد راه حل پیش بینی شده توسط «چهارگانه» موسوم به «همزیستی دو حکومت اسراییل و فلسطین در کنار هم» هستند. این شعبده بازی کلامی هم در پاریس و هم در واشنگتن جریان دارد، درحالی که ۳ دهه است که در حدی زیاد ناکارآمدی آن ثابت شده است.

۱- Maurice Gourdault-Montagne, Les autres ne pensent pas comme nous, Éditions Bouquins, coll. « Mémoires », 2022.

۲- در ۱۰ مارس ۲۰۰۳، ژاک شیراک در اخبار ساعت ۲۰ سبکه های TF1 و France 2 اعلام کرد که هر قطعنامه سازمان ملل که اجازه جنگ علیه عراق را بدهد، وتو خواهد کرد.

۳- « Dominique de Villepin : Discours à l’ONU ». https://lvsl.fr/dominique-de-villepin-discours-a-lonu/

۴- Michel Duclos, La longue nuit syrienne, Éditions de l’Observatoire, 2019.

۵- Maurice Gourdault-Montagne, ibid.