
پس از اصابت یک گلوله به صورت صفی، فَک او دچار انحراف شده است.او دَروزی است ۱۹ ساله ، دیگر لبخند نمیزند و فقط با چشمهایش و نگاهش می خندد. وقتی از فاصله نزدیک به او شلیک شد، فقط یک تلفن همراه در جیبش داشت و در مرکز سویدا در نزدیکی بیمارستان وطن بود. پدرش همانروز کشته شد. لیث ۱۷ ساله، بدوی است. عرقگیر سفید بر تن دارد با نگاهی سرد و بیروح. همراه عمویش از میان گلوله ها دویده تا از روستایش در منطقه شهبا در استان سویدا فرار کند. شش نفر از خانواده اش جان باختند. این دو ماجرا ریشه در یک درگیری خشن دارد که در ۱۳ ژوئیه رخ داد.
آنروز در سویدا یک فروشنده دروزی توسط بدوی ها که در جاده اتصال سویدا به دمشق پست ایست – بازرسی بر پا کرده بودند، ربوده می شود.در پاسخ به این امر، بدوی ها نیز ربوده می شوند. در عرض چند ساعت تنشهای اجتماعی به در گیری تبدیل می شود. ارتش سوریه و نیروهای امنیتی از ۱۵ ژوئیه وارد عمل می شوند. قبایل بدوی که در دِرعا، پایتخت استان روستایی و قبیلهای حوران متمرکز بودند، وارد شهر شده تا به « برادران مظلومشان» کمک کنند. درگیری گسترش مییابد و غیر نظامیان، قربانی زیاده روی ها می شوند. اسرائیل به حمایت از شبه نظامیان دروزی، دمشق، در حومه کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی مزه در جنوب سوریه را، بمباران میکند و از نیروهای دولتی میخواهد که از منطقه عقب نشینی کنند.آنها نیز این کار را انجام دادند و آتش بس در ۲۱ ژوئیه امضاء شد. روز بعد مقامات سوری اعلام کردند که در مورد این کشتار ها تحقیق کرده و متهمان را مجازات می کنند.

دروزی ها فقط ۳% از جامعه سوریه هستند ولی در استان سویدا ۹۰% جمعیت را تشکیل می دهند.این اقلیت مذهبی که اعتقادشان ترکیبی از فلسفه یونانی،اسلام و مسیحیت است، از قرن ۱۹ در این استان سکنی گزیدند. بدوی ها که به جریانات سنی، جریان غالب در سوریه تعلق دارند، ۳ درصد جمعیت محلی را تشکیل میدهند و اغلب به حاشیه رانده شدهاند و متهم به طرفداری از شورشیان و گروه های اسلامی هستند و شبه نظامیان دروزی و رژیم سوریه را متهم میکنند که آنها را از جامعه حذف کرده اند.
سویدا، که از سال ۲۰۱۱ پناهگاه بسیاری از سنیهای آواره بود، از قبل ثباتش به چالش کشیده شد. در هشت روز بیش از ۱۴۰۰ نفر، عمدتاً دروزی کشته شدند و به دنبال خانههای سوخته و خانوادههای تبعید شده ، سویدا شاهد در شعلههای آتش سوختن همزیستی پیشیناش شد.
داستان صفی، یک دروزی اهل سویدا
صفی که به فیلم مستند علاقهمند است، با چشمان قهوه ای و ظاهری چون دانشجو،یک شرکت کوچک تولید در سویدا براه انداخته بود. در ۱۶ ژوئیه برای خرید نان برای مادر و خواهرش از خانه خارج می شود. فریاد هایی میشنود و یک تانک که حامل یک پرچم سیاه بود میبیند، که میتوانست متعلق به سازمان دولت اسلامی باشد.
فرصت فکر کردن ندارد، سه گلوله به او اصابت می کند، از ناحیه دست، پا و صورت.او ۵۰ متر خود را روی زمین میکشد و سپس به پشت می افتد. آفتاب بعد از ظهر را بخاطر میآورد و فریاد بلند. شلیک ها ادامه دارد. یک دانشجوی پزشکی او را می بیند و با برانکار وی را به بیمارستان وطن که در چند قدمی است منتقل می کند. او هم از درگیریها آسیب دیده و پدرش همانروز کشته شده است.
محله القریه که در آن زندگی میکرده به منطقه جنگی تبدیل شده است. چهار روز پس از بستری شدن در اطراف بیمارستان، نسیم ،بوی مرگ را به مشام می رساند. در ورودی ساختمان خون خشک شده بر زمین نقش بسته بود. دیوار ها بر اثر اصابت گلوله مثل آبکش شده بودند. او به پرستار هایی که برای رسیدگی به او آمده بودند میگفت:« آنها عمداً مرا نشانه گرفتند». او وقتی در مورد دولتی که قول حفاظت از اقلیتهای مذهبی را داده صحبت میکند ، حرف «خیانت» را میزند. صفی بخانه اش باز گشت، از یک گوش کر شده بود، صورتش در اثر اصابت گلوله تغییر شکل داده بود و دیگر بهتنهایی قادر به حرکت نبود.
او داستانهایی که برایش نقل کردهاند را بازگو میکند و به سال ۲۰۰۰ اشاره میکند ، « چاقو ها و نزاعهای مِلکی».در آن سال یک بدوی در درگیری مِلکی یک دروزی را به قتل میرساند و در پاسخ یک تظاهرات در سویدا رخ می دهد، اما این تظاهر کنندگانِ دروزی هستند که در تیررس نیروهای رژیم قرار می گیرند. این شلیک به تظاهرات یک ضربه عمیق را رقم زد و مبنای بی اعتمادی دروزی ها نسبت به دولت و جامعه بدوی شد. صفی هنوز بدنیا نیامده بود و این ماجرا را ندیده بود ولی کینه توزی ها را بدل گرفته است. وی اضافه میکند : « از آنزمان با بدوی ها فقط سلام و علیک داریم و بس». پس از سال ۲۰۱۱ این شکاف عمیقتر شد.
پس از دستگیری جوانانی که بر روی دیوار شعاری علیه رژیم اسد نوشته بودند« نوبت توست دکتر» (۱)، دِرعا به مرکز انقلاب سوریه مبدل شد و اولین تظاهرات شکل گرفت. پلیس سوریه، نویسندگان شعار ها را دستگیر کرد، ۴۵ روز نگه داشت و تحت شکنجه و آزار قرار داد. در همین اثنا، جرقه درعا در سراسر کشور شعلهور شد.
در سالهای ابتدایی شورش، تعداد زیادی از بدوی ها دست به اعتراض زدند، از فراری ها حمایت کردند و گاهی به گروههای مسلح پیوستند.در سویدا، دروزی ها در آغاز درگیری، عمدتاً بیطرف ماندند. رژیم چشم خود را بر افزایش شبه نظامیان محلی بست تا ظاهراً آرامش حفظ شود و در عین حال در میان مردم تفرقه ایجاد شود.
صافی مطمئن است که میخواهند آنها را بکشند چون دروزی هستند: «بادیهنشینها ما را کافر میدانند.»
از سال ۲۰۱۵، اولین نفوذی های جهادی در منطقه ظاهر شدند. در ۲۵ ژوئیه ۲۰۱۸، تعداد زیادی حملات که داعش مسئولیت آنرا پذیرفت، بیش از ۲۵۰ کشته در سویدا بر جای گذاشت. این واقعه ترس عمیق و ماندگاری را در اذهان دروزی ها نسبت به بدوی های آن منطقه ایجاد کرد.در طول جنگ داخلی سوریه، مردم به شکل گسترده مسلح شدند و اکنون هر خانه دروزی سلاحی دارد که نماد دفاع، شرف و بقاست.
در سویدا قاچاق رونق یافت و جنوب سوریه به یک کریدور استراتژیک برای ماده مخدر صنعتی بنام کاپتاگون تبدیل شده است.این تجارت که برای اقتصاد جنگی رژیم اسد حیاتی بود،رقابت محلی را تشدید کرد. کنترل جاده ها، پستهای ایست-بازرسی و محموله های مواد مخدر، شبه نظامیانِ قوم ها و جوامع مذهبی مختلف را تقویت کرد و نظامی سازی منطقه را افزایش داد.
با سقوط رژیم اسد در ۸ دسامبر ۲۰۲۴، چندین انبار تسلیحات در جنوب غارت شد. زمان تسویه حسابهای شخصی فرا رسیده بود. صفی مطمئن است که میخواهند او را بکشند زیرا دروزی است:« آنها ما را کافر میدانند، نه مسلمان». در سویدا یک شبه نظامی دروز در باره بدوی ها چنین می گوید:« آنها سنی هستند، همان کسانی که خانوادههای ما را قتل عام کردند».
داستان لِیث، یک بَدوی اهل شَهبا
۱۷ کیلومتر به سمت جنوب، فردای روزی که صفی آنروز دهشتناک راتجربه کرده بود،نیروهای امنیتی سوری و قبایل بدوی از سویدا عقب نشینی میکنند و میدان را برای انتقام خالی می گذارند.جامعه مورد نظر(برای انتقامگیری- مترجم) بدوی ها هستند : بدوی های سنی، همان جریان مذهبی رئیس جمهور موقت سوریه، احمد الشرع . شبه نظامیان دروزی، محله شهبا را که تا پیش از این یک محله مختلط بود برای دفاع محاصره می کنند. ویدیوی اعدام های سریع دروزی ها در حال انتشار است. یکی از آنان ۸ مرد غیر مسلح را نشان میدهد که در میدان اصلی شهر اعدام میشوند، در ویدیو دیگر دو مرد مسلح قبل از گشودن آتش به سمت یک پیر مرد از او سؤال میکنند:« تو دروزی هستی؟ ». در تصاویر دیگر دروزی ها را مجبور به تراشیدن سبیل خود میکنند که نماد عزت در فرهنگشان است. در ۱۰ اوت رسانه سویدا ۲۴ یک تصویر از دوربین مدار بسته مربوط به ۱۶ ژوئیه که در بیمارستان ملی سویدا ضبط شده را پخش می کند. در این تصویر مردانی با اونیفورم یگان های امنیت داخلی یا دفاع، یک امدادگر داوطلب را در یک راهرو بقتل می رسانند. این تصاویر، فرضیه دخالت مستقیم نیروهای دولتی در خشونت علیه غیر نظامیان بخصوص دروزی ها را تقویت می کند.
هر چه بیشتر دروزی ها کشته میشوند ، خشم افزایش مییابد و عکسالعمل متوجه غیر نظامیان بدوی می شود. لیث به شبه نظامیان دروزی اشاره می کند که به سلاحهای سنگین مجهز هستند و در ساختمانی که به محله مُشرف است و در پشت منزلش قرار دارد، کشیک می کشند . وی میگوید:« به ما ۲ ساعت برای ترک محل وقت دادند ولی بعد از ۲۰ دقیقه شروع به تیر اندازی کردند». لیث به پدرش التماس کرد که فرار کند ولی او نپذیرفت و گفت:« من خانهای که در آن بزرگ شده ام را ترک نمی کنم، تو برو، اگر من مردم، خدا ترا حفظ کند». لیث و عمویش بر ترک یک موتور نشستند . رگبار گلوله ها از هر طرف می بارید و قلب او بهتندی می تپید.در حین فرار زن بار داری را دیدند که کشته شده بود و پسرش با اعضای قطعه قطعه شده در کنارش بود. او و عمویش بهمراه زنها و بچهها به مدت ۶ ساعت در مزارع اطراف مخفی شده بودند.
چند روز بعد،که به خانهاش باز می گردد، منطقه شهبا قابل شناسایی نبود. در خیابانها خون دیده می شد. یک کفش روی زمین جلوی مسجد افتاده بود و زنی فریاد میزند:« این کفش شوهر من است». لیث را به مکانی برای شناسایی اجساد بردند. نخست یک جوان از محله اش که یک هفته پیش ازدواج کرده بود، سپس مادر بزرگ ۹۵ ساله اش، عمو و عمه اش، فرزندانشان ۷ و ۱۵ ساله ، یک عمه دیگر، در مجموع ۶ نفر از اعضای خانواده اش. متوجه میشود مادرش، پدرش و برادرانش زنده مانده اند. چند روز بعد، پس از اعلام آتش بس در ۲۱ ژوئیه تحت نظارت ایالات متحده آمریکا، ارتش اقدام به تخلیه ۱۵۰۰ خانواده بدوی در ایزرا، در استان همجوار دِرعا که ۹۰% سنی نشین هستند، کرد. از پناهندگان بدوی با شلیک های شادی استقبال می شود، اما لیث جشنی نمیگیرد و شادمان نیست. او میگوید:« انگار از سرزمین مان رفتهایم ، گویی دیگر مال ما نیست» .
لیث زمان جنگ را بیاد میآورد:« نان بقدر کافی نبود و دروز ها از رژیم اسد سهمیه دریافت میکردند اما به ما آنچه باقی مانده بود را میدادند» . او بدون هیجان صحبت میکند انگار که ضربالمثلی را میگوید. یک خانم معلم از فرقه بدوی در کنار او در مدرسه ای در ایزرا که اکنون به یک خوابگاه برای مهاجرین تبدیل شده است میگوید:« حتی بچهها هم میدانند که بدوی هستند.آیا این خود گویای چیزی نیست؟». بیاعتمادی در میان جوامع و قوم های مختلف سوریه طی سالها شکل گرفته است. در زمان حافظ الاسد، استان سویدا با ثبات بود و نخبگان دروزی در سمتهای مهم دولتی قرار داشتند، در حالیکه بدوی ها در حاشیه بودند دامدار، کارگر روزمزد بودند. جمعیت آنها سر شماری نمیشد و تأثیر سیاسی نداشتند.
اختلافات ملکی، دامداری،رقابت بر سر آب و دسترسی به اراضی همواره میان دروزی های ساکن و بدوی های کوچ نشین وجود داشت و این تنشهای قدیمی باعث ظهور یک خشم پنهان شد که باگذشت زمان تشدید گردید . لیث با این احساسات بزرگ شد:« میگویند از سال ۲۰۱۱ مارا تنبیه میکنند چون از انقلاب حمایت کردیم و بدوی هستیم». در صدای لیث کینه وجود ندارد ولی حس درماندگی احساس میشود:« اصلاً ما را شهروند درجه دو هم حساب نمی کنند، انگار حشره ای بیش نیستیم».
او جان دخترم را نجات داد
لیث حالا در دمشق زندگی میکند، با پسر عموی ۱۷ سالهاش که تمام خانواده اش را از دست داده، با هم در یک اتاق در هتل زندگی می کنند. او روی موبایل خود فیفا بازی می کند. هر دو طرفدار رئال مادرید هستند،بستنی می خورند، به بازار میروند و سعی میکنند هنوز متناسب با سنشان زندگی کنند. این جوان بدوی در حالی که به بیرون نگاه میکند در مورد همزیستی با دروز ها میگوید:«تو میتوانی با کسانی که پدر و خانواده ات را کشته اند زندگی کنی؟ غیر ممکنه». و با صراحت میگوید:« فقط وقتی بر میگردم که دولت کنترل داشته باشد، وگرنه ما رو می کشند».
صفی بدنبال پاسپورت است و میخواهد برود. میگوید دیگر اینجا احساس امنیت نمیکند . از درد و زخم زیاد رنج می برد.اوضاع بحرانی است و در مناطق روستایی نبرد های پراکنده در جریان است. سویدا از کشور جدا شده است.وی میگوید:« اعتمادم به دولت جدید زیر صفر است،به بدوی ها هم نمیتوانم اعتماد کامل کنم، یک چیزی تو نگاهشون هست».
اما در این میان عموی لیث نکته ظریفی را در باره دختر ۱۷ سالهاش در زمان درگیریها مطرح میکند:« یک همسایه دروزی او را از میان شعله ها بیرون برد، بعد دوباره برگشت تا او را پیدا کند، نمیدانم چرا اینکار را کرد ولی جانش را نجات داد».
۱ – تحصیلات بشار اسد در رشته چشم پزشکی است.