از من خواسته اند تا به مسئله تحرکات ژئوپولیتیکی در خاورمیانه و تکاپو هائی که به قصد سازگاری در بین کشورهای منطقه در کار است بپردازم و چشم انداز برقراری مجدد ثبات در آن منطقه را نیز بشکافم. مایلم به شما سفارش کنم که آخرین کتابم، ”استمرار ماجراجویی های ناکام آمریکا در خاور میانه“ را بخوانید (۱). همه امور چنان به بیراهه رفته اند که دشوار بتوان در اینبار به کوتاهی سخن گفت یا به آینده خوشبین بود.
درست ۲۱۸ سال پیش، ”ناپلئون“ خود را آماده تسخیر جزیره مالت می ساخت. هدف او برداشتن مانعی بود که می توانست فرانسه انقلابی را از دست اندازی بر مصر باز دارد. روز اول ژوئیه ۱۷۹۸ او توانست به مصر لشکر کشد. کارزار ”ناپلئون“ در این کشور همچون در فلسطین، اراده ای را برای تغییر و تبدیل خاورمیانه به کار گماشت که دو قرن به درازا کشید. قدرت های امپراتوری اروپایی و دیرتر از آنها ایالات متحده، هرگز از تلاش برای تغییر راه و رسم زندگی عرب ها و فارس ها و ترک ها به بر گیری فضیلت های عرفی اروپای عصر روشنائی، پیش راندن آنها به سوی دموکراسی و تحمیل الگو های فرمانروایی غربی به جایگزینی نظام های حاکم بومی و اسلامی و در دورانی نزدیکتر به ما، از مجاب ساختن آنها به پذیرش دولتی یهود در جمع خود باز نایستادند.
دیپلوماسی «دگرگون ساز» همه این تلاش ها قطعا به شکست انجامیده است. ناگزیر دولت آینده [ایالات متحده] توانائی بسیار کمتری را برای تأثیر گذاری بر تحولات خاورمیانه به ارث خواهد برد. در عداد بلاهت های، بی انتها، غریب و مضحک کارزار انتخاباتی ما یکی هم گذاردن گناه آن بردوش پرزیدنت ”باراک اوباما“ ست: فقط اگر او سوریه را بمباران کرده، از تعهد سَلَف خود در بیرون کشیدن ارتش آمریکا از عراق روی بر تافته، از سازش با ایران در مسئله هسته ای سر باز زده، در پیش ”نتانیاهو“ به زانو در آمده بود یا هر چیز دیگری! آنوقت نظم کهن در خاور میانه خوب بر جای می ماند و ایالات متحده همچنان سر نخ را در آن خطه در دست می داشت.
«مانند تصمیم آلمان به تجاوز به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در سال ۱۹۴۱»
این اتهامات همه مسخره و واقعیت این است که ما با خاورمیانه بیگانه گشته ایم. دلایل این امر ریشه های عمیق تری از بی کفایتی آشکار رهبران کنگره یا قوه مجریه در واشنگتن دارند. ما آمریکائی ها و شرکایمان در خاورمیانه علایق و منافع و اولویت های متضادی را پیش برده ایم. اگر بپنداریم که پیش از این بین ما ارزش های مشترکی هم وجود داشته، اکنون بیش از پیش از یکدیگر دور گشته ایم. تغییرات فراوانی در چشم انداز اقتصاد سیاسی به لحاظ زمانی و مکانی، بازار انرژی، توازن قدرت، ترکیب جمعیت، ایدئولوژی مذهبی، نگرش به آمریکا (و نه فقط به دولت آمریکا) رخداده که شمار فراوانی از آنها برآمده از اشتباهات تاریخی سیاست خارجی ناسنجیده آمریکا ست. این اشتباهات رویهمرفته از تصمیم فرانسه و آلمان در تجاوز به روسیه و خطای حمله غافل گیرانه ژاپن به [بندر پرل هاربر] ایالات متحده چیزی کم ندارند. نتایج این اشتباهات چنان اند که سیاست های کنونی را نه فقط قابل دفاع نمی سازند، بلکه آثار نابیوسیده ای نیز به بار می آورند.
ــ اشتباه نخست ناتوانی در تبدیل پیروزی نظامی سال ۱۹۹۱ بر عراق زیر سلطه ”صدام حسین“ به صلحی با بغداد بود. هیچگونه کوششی هم به کار نبستند تا عراق را به سازش با اوضاع برآمده از شکست وا دارند. برعکس، فاتحان بر آن شدند تا بینش به تفصیل پرورانده ای را از تسویه منازعه روا دارند که قبلا به بررسی طبق موازین و مقررات منشور ملل متحد نسپرده بودند. حل و فصل آن جنگ سرانجام به قالب قطعنامه ۶۸۷ شورای امنیت، «مادر تمام قطعنامه ها» درآمد (۲). اوضاع و احوال نظامی مساعد برپائی تعادل جدیدی میان نیروها وجود داشت؛ اما بینشی دیپلماتیک در کار نبود. دوران زمامداری دولت ”جرج هربرت واکر بوش“ به سر آمد، بی آنکه به چاره ای اندیشیده باشند که چگونه صلح را در خلیج [فارس] جایگزین جنگ سازند.
هیچ جنگی پایان نمی پذیرد مگر آنکه ارتشی سرافکنده به نتایج سیاسی شکست خود تن در دهد. ”صدام حسین“ قطعنامه ۶۸۷ شورای امنیت را به اکراه پذیرفت، اما آنرا بیش از ”نتانیاهو“ و اسلاف وی جدی نگرفت که همه قطعنامه های مختلفی را نادیده انگاشته که مصرا از اسرائیل خواسته اند که بگذارد فلسطینی های آواره، به خان و مان خود بازگردند، یا از سرزمین های فلسطینی که تصرف یا اشغال کرده باز پس نشینند. همانند جنگ های اسرائیل با اعراب، آتش جنگ آمریکا با عراق هم موقتا فرو کش کرد، اما هرگز به تمامی خاموش نشد. و وقتش که رسید باز از نو شعله ور گردید.
ایالات متحده باید به پروردن و به کار بستن استراتژی های خاتمه دادن به جنگ خو گیرد.
«حذف وزنه تعادل هم سنگ عراق در برابر ایران»
ــ اشتباه دوم، دست کشیدن ناگهانی از راهبرد حفظ صلح در خلیج فارس از طریق توازن نیروها در سال ۱۹۹۳ بود. دولت ”کلینتون“ بدون هیچگونه توضیح یا هشدار قبلی، سیاست «مهار دوگانه» هم ایران و هم عراق را جایگزین رویکرد دیرینه «توازن نیروها» ساخت. در طول دهه ها وجود تعادلی در خلیج فارس به ایالات متحده رخصت داده بود تا بدون نیاز به استقرار نیروی مهمی در آن آب ها، به جز ناوگان کوچکی برای مواقع اضطراری، ثبات را در منطقه پایدار نگهدارد. وقتی تعادل نیروهای منطقه هنگام جنگ ایران و عراق [۱۹۸۸ ــ ۱۹۸۰] به هم خورد، ”واشنگتن“ برای اعاده آن به مداخله پرداخت، با تأکید بر اینکه با آزادسازی کویت [۱۹۹۱ ــ ۱۹۹۰] و چیده شدن پر و بال زیاده خواهی های عراق به ابعادی در خور، نیروهای آمریکائی می توانند از منطقه بیرون روند.
سیاست جدید «مهار دوگانه»، لزوم استقرار پایدار نیروهای هوائی و زمینی مهمی را در عربستان سعودی، کویت، قطر و همچنین نگهداری ناوگان دریائی گسترش یافته ای در بحرین و امارات متحده عربی پدید آورد. دل آزردگی های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی که الزام گسترش نیرو در این پایگاه ها در پی داشت مستقیما به پدیداری ”القاعدة“ و وقوع حملات ۱۱ سپتامبر در ”نیویورک“ و ”واشنگتن“ انجامید. سیاست مهار دوگانه تنها در صورتی معنائی می داشت که مقصود از آن دفاع از اسرائیل در برابر ایران و عراق، نیرومند ترین دشمنان دوگانه کشور یهودیان در منطقه باشد. اما از منظر حفظ ثبات در خلیج [فارس] کوچکترین توجیهی نداشت.
مهار دوگانه، با حذف نقش تعادل زای عراق در برابر ایران، بر کوشش های آمریکا در سال ۲۰۰۳ برای تغییر رژیم مستقر در بغداد راه گشود. این اقدام ناسنجیده آمریکا به همسوئی عراق با ایران در عمل، بی ثباتی و تقسیم عراق، نا پایداری و تجزیه سوریه و راه افتادن سیل پناهندگانی انجامید که اینک تهدید گسست اتحادیه اروپا را نیز در بر دارد و همچنین موجب اوج گیری پدیده ای گردیده که امروزه به اصطلاح «خلافت اسلامی» یا «داعش» می خوانند. با افتادن عراق به قلمرو نفوذ ایران، دیگر وسیله و امکان بازگشت به تعادل پیشین در آب های آن منطقه در دید رس نمانده و ایالات متحده در خلیج [فارس] گیر افتاده است. رنجش سیاسی که این وضعیت به ارمغان آورده، مشوّق آن است که برخی ها در منطقه همچنان خیال یورش به آمریکائی ها را در کشور خود آنها در سر بپرورند، یا اگر آنرا ناشدنی بینند در خارجه به آنان گزند رسانند.
ایالات متحده باید چاره ای بدیل برای پرهیز از استقرار دائم خود در خلیج [فارس] بیابد.
ــ اشتباه سوم، تبدیل بی تأمل لشکرکشی تنبیهی به افغانستان در سال ۲۰۰۱، به کارزار برقراری دراز مدت صلح بود که خیلی زود به عملیات نیروهای سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) مبدل شد. اهداف کارزار ناتو را هرگز به روشنی بر نشمردند، اما دور نیست که به نیت آن بوده باشد که هیچ حکومت اسلام گرائی در کابل به زمامداری نرسد. نتیجه نامنتظر درگیری نیروهای اروپایی و آمریکائی در این مأموریت مبهم تبدیل به اصطلاح «جنگ عالمگیر علیه تروریسم» به چیزی گردید که به چشم بسیاری از مسلمان جنگ صلیبی غربیان علیه اسلام و پیروانش می نماید. افغانستان به طور قطع در ورطه جنگ باقی مانده و نه به اسلام گرائی کمتر بلکه بیشتری در غلتیده.
ایالات متحده باید راه هائی برای اعاده همکاری پیدا و آشکاری با جهان اسلام بیابد.
«تعداد بیشتری از تروریست هائی که حذف می کنند پدید می آورند»
ــ اشتباه چهارم را باید کار زاری دانست که در ۴ فوریه ۲۰۰۲ ــ باز هم در افغانستان ــ با استفاده از موشک هائی به راه انداختند که هواپیماهای بدون سرنشین برای کشتن مخالفان فرضی شلیک می کردند. توسل به جنگ آدمواره ها علیه انسان به یک برنامه کشتار زنجیره ای از هوا تبدیل شد که به ناحیه ای از غرب آسیا تا شمال آفریقا گسترش یافته، رویکردی که عامل اساسی سرایت غده بدخیم تروریسم ضد غربی به سرتاسر جهان است.
آنچه فقط مشکل آمریکا با چند تبعیدی اسلام گرا در افغانستان و سودان بود اینک به پدیده عالم گیری دگردیسی یافته است. جنبش های تروریستی که با مداخلات آمریکا زاد و ولد کرده اند اکنون نه فقط در افغانستان بلکه در کشورهای ورشکسته ای چون عراق، سوریه، چاد، لبنان، لیبی، مالی، نیجر، نیحریه، پاکستان، سومالی، یمن و شبه جزیره سینا نیز پناهگاه های امنی یافته اند؛ و نه فقط مریدان فزاینده ای در میان مسلمانان اروپایی دارند بلکه جای پائی هم در میان جوامع مسلمان آمریکا پیدا کرده اند. ما در آزمون پیشنهادی ”دونالد رامزفلد“، این ”یودا“ی (۳) صلح به روایت آمریکائی آن، مردود شده ایم؛ و تروریست هائی بیش از آنچه حذف کرده ایم بر ساخته ایم.
ایالات متحده باید خود را از راهبردی برخوردار سازد که همواره موجب تقویت واکنش های ناگوار نگردد.
ــ اشتباه پنجم، مساعدتی تلویحی به ایران بود که تجاوز بی سبب به عراق در ۲۰ مارس ۲۰۰۳ در خود نهفته داشت. تسخیر عراق، با کمک به ایجاد قلمرو نفوذ ایران که بخش گسترده ای از عراق، سوریه و لبنان را هم در بر می گیرد، ترکیب و چیدمان منطقه را به ضرر شرکای راهبردی و سنتی آمریکا مانند اسرائیل و عربستان سعودی به هم زد. لشکرکشی به عراق هرچند توانائی جنگی ایالات متحده را نشان داد، اما ساده لوحی ژئوپلیتیکی و ناشیگری استراتژیک این کشور را نیز نمایان ساخت؛ و بیش از آنکه قدرت نظامی آمریکا را به رخ کشد، از ارزش و اعتبار آن کاست. تجاوز آمریکا به عراق اخگر نخست ستیز میان فرقه های مذهبی را بر افروخت که شعله های آن همچنان در همه جای جهان در درون جوامع مسلمان، یعنی یک چهارم بشریت، می گسترد. اشغال عراق به دست ارتش آمریکا ــ که فقط جنگ افروزان بانی اش آنرا پیروزی توصیف می کنند ــ به «رویش» افواجی انجامید که رژیم طرفدار ایران در بغداد را استحکام بخشیدند.
ایالات متحده باید به واقعیت گسترش نفوذ ایران که خود سهمی در پدید آوردن آن داشته و دردسرهایی بپردازد که این امر برای دیگران ایجاد کرده است.
«اسلام گرائی نه علت که معلول است»
ــ اشتباه ششم، احکام شرع را که مرتکبان در توجیه ستیز خویش با موازین اخلاقی به هم می بافند، به اشتباه به جای انگیزه های توسل به تروریسم گرفتن است. در میان کسانی که به کین خواهی مظالم و تحقیر هائی برآمده اند که رژیم های غربی یا رژیم های برخوردار از حمایت غرب در خاورمیانه بر آنها روا داشته اند، یا از رفتاری چون بیگانه با آنان در کشورهای شان در اروپا خشمگین اند، کم نیستند افرادی که انزجار خود را از زبان اسلام بیان کنند. اما تظلمات سیاسی انگیزه آنهاست که به انتقام جویی وا می دارد؛ توجیهات شرعی کفرآمیز برای کشتار انبوه مردم بهانه است. اسلامی گری نشان گان تشویش و غضب عرب هاست. معلول است و نه علت خشم مسلمانان.
البته ایدئولوژی مذهبی عنصری مهم و عامل اساسی نفرت از کسانی است که در جامعه برگزیده دین داران پیکار جو جائی ندارند. در منطق کفار، استدلال درباره مفاهیمی چون یهودی بودن یا تشخیص آنکه مسلمان واقعی کیست فهم پذیر نتواند بود و چه بسا از پوچ هم پوچ تر باشد. اما برای متعصبانی که طرد و تکفیر را به کار می بندند، چنین بحث هائی جامعه سیاسی خودی را تعریف می کنند و کسانی را می نمایانند که باید از آن بر کنار مانند. این گونه استدلالات برای آنها جداسازی دوست از دشمن است. برای کسانی که به جرم بی دینی یا ارتدادی فرضی محکوم اند، قضاوت هائی تحمیلی این ناشکیبائی مسئله مرگ و زندگی به شمار می آید.*
سرانجام، مسئولیت رنجش مسلمانان از غرب را به اسلام نسبت دادن، جز روایتی از نظریه ساده انگارانه [”برنارد له ویس“ و ”ساموئل هانتينگتون“] نیست که می گوید «آنها به سبب آنچه هستیم از ما متنفرند». چنین برداشتی فقط مایه تخدیر نادانان تواند بود. امتناع از بازشناسی رفتارهای گذشته و حال قدرت های غربی، از جمله ایالات متحده، که توانسته اند مصائب جانفرسایی به بار آورند که شور انتقام جویی را نزد کسانی برانگیزانند، انکاری برای دلداری دادن به خویشتن است. نا دیده گرفتن دلائل خشم مسلمانان و خودداری از یافتن مرحمی برای تسکین دردهای آنان به این حجت که این دلائل آزارنده تر ار آنند که مذاکره را تاب آورند، بهانه ای بیش نیست. به نام درست رفتاری سیاسی و در فقدان شهامت [اخلاقی] است که از هر تلاشی در جهت بررسی نتایج سیاسی همدستی آمریکا در سرکوبی و سلب مالکیت میلیون ها فلسطینی و مرگ صدها هزار، اگر نگوییم میلیون ها تن که مجازات های آمریکا، بمباران ها و عملیات هواپیماهای بدون سرنشین برانگیخته اند، روی بر می تابند.
ایالات متحده باید با مشارکت متحدان اروپايی، روسیه و شرکای خود در خاورمیانه به عوامل مولد تروریسم بپردازد و نه فقط به دین و ایمان کسانی که به ارعاب و ترور دست می آلایند.
«مخاطره ای اخلاقی برای دولت یهود»
ــ اشتباه هفتم، تعهد به صیانت از «برتری کیفی نظامی» اسرائیل، پس از جنگ ”کیپور“ در سال ۱۹۷۳ بر یکایک یا مجموع دشمنان بالقوه این کشور در منطقه بود. این سیاست انگیزه ای در اسرائیل باقی نمی گذاشت تا از طرق غیرنظامی به تأمین امنیت خود برآید. وقتی برتری نظامی دراز مدت اسرائیل بر دشمنانش را تضمین کرده و وی را از نتایج اقتصادی و سیاسی کاربرد نیروی قهری علیه آنها رهانیده بودند، دیگر به ضرورت کدام منطق می بایستی به مخاطره تأمین امنیت خویش بر پایه سازش و آشتی با فلسطینی ها و همسایگان دیگر عرب خود تن در می داد؟
دلگرمی به تفوق کیفی نظامی اسرائیل اینک منبع اصلی مخاطره اخلاقی در کمین دولت یهود است؛ و تأثیر آن ترغیب وی به ترجیح تصرف زمین در کوتاه مدت به جای هر تلاش دیگری در راه دستیابی به امنیتی دیرپا از طریق پذیرش موجودیت خویش در جمع همسایگان، رفع کشاکش با آنها و عادی ساختن روابط با کشورهای دیگر منطقه شده است. دیپلوماسی آمریکا سهوا به جائی کشانده که «پویه صلح» هنوز سر نگرفته، به شکست انجامد؛ درست همان که اینک روی نموده است. بی اعتنائی اسرائیل به پیامدهای اشغال سرزمین فلسطینی ها و شهرک سازی در ساحل غربی رود اردن، نظیر محاصره نظامی نوار ”غزّه“، اندک اندک به تسهیل وا نهادن ارزش های جهانشمول آئین یهود، الهام بخش جنبش صهیونیسم، و جدائی پیامد آن از جوامع یهودیان بیرون از مرزهای کشایند این کشور انجامیده است. کمک مالی آمریکا پشتوانه ستم شرم آور مهاجر نشینان یهودی بر عرب های مسیحی و مسلمانی است که دولت اسرائیل بی سر و سامان کرده. هیچ رفتاری درخور تر از این به حقانیت زدایی خود خواسته اخلاقی و سیاسی این کشور نمی انجامد که البته به نفع بقای دیرپای اسرائیل هم نیست: راهکاری که لاجرم به از دست دادن پشتیبانی جبران ناپذیر سیاسی، نظامی و حمایت های دیگر ایالات متحده از اسرائیل منجر می شود.
ایالات متحده باید به وابستگی اسرائیل به خود و تعهدات بی قید و شرط در قبال این کشور پایان بخشند که رفتار خود ویرانگر دولت یهود را در پی دارد.
ــ اشتباه هشتم، نهادن بنیان سیاست آمریکا در قبال خاورمیانه بر استدلالی قیاسی در قالب خیالپردازی های مرامی و عقیدتی و خوانش های دلخواه به جای استدلالی مبتنی بر استقراء و تحلیل های واقع گرا بود. ماجراجویی های بد فرجام آمریکا را نمی توان به پای «اشتباهات دستگاه های اطلاعاتی» نوشت. همه اینها از سیاست بازی در سیاستگذاری برخاسته، که به تبع اندیشه های خوش خیالانه، استماع گزینشی توصیه ها و بازتاب های وارونه خودساخته، به ارتکاب خطا های سیاسی چندی راه گشودند. چند نمونه:
– یقین به استمرار برنامه ”صدام حسین“ در توسعه سلاح های کشتار جمعی، نمودار خطری آنی که جز با برانداختن او از آن نتوان رهید؛ و اینهمه به رغم بازرسی های سازمان ملل متحد و وجود نشانه هائی که خلاف چنین برداشتی را گواهی می دادند.
– پندار آنکه ”صدام حسین“ با همه عرفی مسلکی که همگان می دانستند، از آنجا که عربی مسلمان و آدمی پلید بود باید همدست متعصبان مذهبی ”القاعدة“ باشد؛
– گمان بر آنکه حضور نظامی آمریکا در عراق کوتاه مدت، بی دردسر و کم هزینه خواهد بود؛
– یقین به اینکه برانداختن توازن مذهبی و قومی در جوامعی چون عراق، لیبی، سوریه و لبنان نه آنها را از هم خواهد پاشید و نه آتش جنگ مذهبی را بر خواهد افروخت؛
– انتساب سفسطه آمیز رفتارهای سیاسی و آرزومندی هائی به مردم عراق، که اغلب فقط در میان تبعیدیان عراقی به چشم می آمد؛
– انتظاری مضحک که مردم عراق به جز تعدادی اندک، نیروهای متجاوز آمریکائی را چون رهانندگان با آغوش باز پذیرا شوند؛
– اعتقادی تزلزل ناپذیر به اینکه اسرائیل بیشتر خواستار صلح است تا زمین؛
– ریختن جمعیت انبوه عرب به خیابان ها را به رغبت چون پویش دموکراسی خواهی انگاشتن.
– یقین به اینکه برگزاری انتخابات آزاد و عادلانه در جوامع عرب مانند فلسطین یا مصر، نه اسلام گرایان ناسیونالسیت بلکه لیبرال ها را به قدرت خواهد رساند؛
– فرض بر اینکه برانداختن شرور ها در لیبی، یمن، یا سوریه از سریر قدرت، به سر برداشتن رهبران بهتری خواهد انجامید و صلح، آزادی و آرامش داخلی را در این کشورها شکوفا خواهد کرد؛ و
– پنداشتن آنکه دیکتاتورهائی مانند ”بشار الاسد“ از پشتیبانی توده ای ناچیزی برخوردارند و می توان آنها را آسان بر انداخت.
اما بعد چه باید کرد؟
می توانم همچنان بر این سیاهه بیفزایم، اما به همین بسنده می کنم. یقین دارم که منظور مرا دریافته اید. به جای پرداختن به خاورمیانه چنانکه به واقع هست، گنجاندن آن در قالب تصویری که می پسندیم، کاری از پیش نمی برد. ایالات متحده در سیاست خارجی می باید به تحلیل هائی باز گردد که بر حقایق و واقع گرائی استوار باشند.
همه این اشتباهات را بر گیری مدام تاکتیک های نظامی به جای استراتژی بر هم انباشته است. موفقیت دیپلماتیک معامله هسته ای با ایران به کنار، گفتار سیاسی در واشنگتن و کارزار کنونی انتخابات ریاست جمهوری همه بر بیش و کم تعداد سپاهیان، فرو ریختن بمب و زمان آن، پیامدهای دکترین مقابله با شورش ها، چگونگی و موقع کاربرد نیرو های ویژه، به جا بودن تعهد درگیری سپاهیان در میدان جنگ، و مانند اینها تمرکز یافته، و اصلا حرفی به میان نمی آید که به جز کشتن مردم چه کاری از این نیروها بر می آید. هنگام پیشنهاد اقدامات نظامی، کسی نمی پرسد: «خُب بعدش چه؟»
طرح های کارزار نظامی که اهداف سیاسی تعریف شده ای نداشته باشند، جز خشونتی برای خشونت نیستند و آشکارا دشواری های بیشی از آنچه چاره می کنند، پدید می آورند. به ویژه محتمل است که عملیات نظامی بیرون از چهارچوب هدایت شده ای که با دیپلوماسی همراه نباشند چنین کنند. به کارزارهای نظامی اسرائیل، خود ما و عربستان سعودی در نوار ”غزّه“، عراق، لبنان، لیبی و یمن بیندیشید.
برعکس، آن دسته از مداخلات نظامی توفیق توانند یافت که اهداف، دامنه و بازه زمانی محدودی داشته باشند؛ به محض دستیابی به نتایج از پیش مقرر پایان یابند یا مرحله به مرحله از ابعاد آنها بکاهند و از نیروهای بومی پشتیبانی کنند که در میدان نبرد از خود شهامت نشان داده باشند. مداخله آمریکا در افغانستان پیش از حمله ”تورا بورا“، و دور نخست مداخله روسیه در سوریه نمونه های موفقی هستند.
اهداف آنچه در آغاز، در اکتبر ۲۰۰۱، چون حمله ای تنبیهی در افغانستان اندیشیده بودند، نخست فروپاشی ”القاعدة“ و سپس گوشمالی طالبان میزبان این فرقه به گونه ای بود تا «تروریست هایی که سرتاسر عالم را گستره حملات خود ساخته اند» دیگر پناهگاه مستمر امنی در خاک افغانستان نیابند. ایالات متحده این هدف ها را با پشتیبانی از دشمنان اغلب غیر پشتون طالبان که عمدتا پشتون بودند، دنبال کرد که قابلیت های سیاسی و نظامی و پایداری و استقامت خود را به اثبات رسانده بودند. به کارگیری محدود توانائی های اطلاعاتی و جاسوسی آمریکا، بریتانیا و نیروهای مخصوص آن دو، مهارت های واحدهای ردیاب زمینی نیروی ویژه هوائی و ضربه از هوا، وضعیت را به سود ”اتحاد شمال“ و بر علیه طالبان برگرداند. لختی بیش از دو ماه نگذشته، طالبان را از کابل بیرون انداختند و آخرین بازماندگان ”القاعدة“ را یا کشتند و یا از افغانستان بیرون راندند. ما به اهداف خود رسیده بودیم.
مسکو و بحران سوریه
اما به جای اعلام پیروزی، و شادمانی بیرون از مهلکه، قواعد بازی را عوض کردیم. ایالات متحده جنگی با فرجامی نا معلوم به راه انداخت و در تکاپوی خود برای استقرار دولتی در کابل پای ”ناتو“ را هم به میان کشید تا ضمن برسازی کشوری که آن دولت بر آن حکومت کند، به ترویج ”فمینسم“ بپردازد و از زارعان کشت کوکنار حمایت کند. بوته های خشخاش همچنان شکوفا می شوند. بقیه چیزها ناپایدار و زود گذرند.
مداخله ”ولادیمیر پوتین“ در سوریه در سال ۲۰۱۵ بر ترتیباتی مشابه اهداف مداخله آمریکا در افغانستان پیش از عملیات ”تورا بورا“ استوار بود. روس ها بخش کوچکی از نیروی هوائی و گردان جنگاوران مخصوص را به حمایت از دولتی در سوریه درگیر ساختند که رویاروی بیش از چهار سال تلاش اسلامی ها به براندازی، توان حفظ بقای خویش را به روشنی نمایان ساخته است. کارزار نظامی روسیه هدف های سیاسی روشنی داشت، که نیروهای روسی بدان پایبند ماندند.
مسکو در پی آن بوده است تا پیچیدگی مسئله سوریه را به انتخابی میان دو گزینه بکاهد: زندگی زیر سلطه استبداد عرفی رژیم “اسد“، یا تن دادن به حکمرانی متعصبان اسلامی. مسکو پیوند تفاهم میان روسیه و ایران را استحکام بخشیده؛ در برابر احتمال جمع و جور نشدن اوضاع آشفته سوریه** مصون گشته (۴) و تضمین کرده است که هرچه پیش آید از مشتریان سوری بی بهره نخواهد ماند و وی را از پایگاه های ”طرطوس“ و ”اللَاذِقِيَّة“ بیرون نخواهند راند. این کشور توانسته است ایالات متحده را به یک پویه معتبر صلح از راه دیپلوماسی بکشاند که تغییر رژیم را چون پیش فرضی به شمار نیاورد و روسیه و ایران را چون شرکای ناگزیر آن باز شناسد. در حینی که معاندان اسلام گرای “اسد“ را به مواضع دفاعی پس رانده و به پیروزی هائی بر آنها دست یافته، آموزش نیروهای دولتی را از سر گرفته، تجهیزات شان را نو کرده و روحیه را به آنها باز گردانده است. کارزار وی از تهدیدات فزاینده اسلامی ها علیه امنیت و آرامش داخلی روسیه کاسته و آنرا تا حدودی به مهار درآورده و در عین حال اهمیت خود را چون شریک نبرد علیه تروریسم برجسته ساخته است.
مسکو همچنین برای مهار سیل پناه جویان آسیای غربی که بقای اتحادیه اروپا را به خطر انداخته نیز دستی از آستین به در آورده، و بدینسان ضرورت همگامی روسیه را در امور اروپایی برجسته ساخته؛ مهارت و شهامت سپاهیانش را نمایانده؛ جایگاه خویش را چون کنش گری اصلی در خاورمیانه باز یافته و نشان داده است که هر گاه دست پروردگانش به مخاطره افتند می توانند به روسیه امید بندند که در کنارشان باقی ماند، و بدینسان تعارضی را با عهد شکنی کراهت آور آمریکا در یله کردن ”حسنی مبارک“ در سال ۲۰۱۱ به چشم کشیده. هزینه چنین دست آورد هایی، آسیب های جانبی به مناسبات روسیه و ترکیه است که مسکو آنرا چندان هم گزاف نیانگاشته.
اما زوال دولت و کشور در سوریه ادامه دارد، و تباهی در عراق، لیبی، سومالی و یمن نیز استمرار می یابد. اردن و بحرین زیر فشارند؛ تونس و ترکیه ــ که زمانی تجسم دموکراسی اسلامی بودند ــ انگار در صددند تا دموکراسی را پشت سر رها کنند؛ اسرائیل ضمن پوست کنده بلعیدن آنچه از سرزمین فلسطین باقی مانده، راه تنفس نوار ”غزّه“ را هم می بندد؛ عربستان سعودی، امارت متحده عربی و بحرین در وضعیت تقریبا جنگی با ایران به سر می برند که خود در گرما گرم گشودن راهی برای سرگیری روابط اگر نگوییم با آمریکا، دستکم با اروپا و آسیا ست؛ کویت، عُمان و قطر می کوشند تا از ستیز بر کنار مانند؛ مصر که پیشتر وزن و اعتباری در بین اعراب منطقه داشت، اینک با صدقات کشورهای عرب خلیج [فارس] باری، روزگار می گذراند و در پناه حکومت نظامی سنگر گرفته؛ سودان که غرب به کناری رانده و [از اجتماع ملت ها] طرد کرده است، به دو پاره تقسیم گردیده.
هنوز مانده است تا این چشم انداز رنگارنگ و ناپایدار و درهم جوش*** خاورمیانه آرام گیرد. می توان دید که جغرافیای سیاسی منطقه با دامنه و بُرد گذشته و حال آن تفاوت خواهد داشت. اما هنوز ممکن نیست بگوئیم چه شکلی به خود خواهد گرفت.
تنوع شیعی گری
سیاست هایی خواستار «همان، اما بیش از قبل»، به یقین نزدیک به همانگونه بلبشویی را به بار خواهند آورد که اینک پیش چشم داریم. پس چه باید کرد؟ شاید بد نباشد که به تصحیح چند اشتباهی بیآغازیم که به سردرگمی های کنونی انجامیده. وابستگی جهان به منابع انرژی خلیج [فارس] کاهش نیافته است، اما وابستگی ما به این منطقه، چرا. همین دست ما را باز می گذارد. باید چنین امکانی را به کار گیریم.
باید توانائی های نظامی خود را در مسیری بگماریم که دیپلوماسی راهبر آن باشد نه اینکه راهی عکس آن بپیماییم و قدرت نظامی ما دیپلوماسی را یدک بکشد. کلید آن در یافتن طریقی است تا باز عراق را به پشتیبانی از پویه بازیابی تعادل نیروها در خلیج [فارس] سوق دهیم. این امر به ما رخصت خواهد داد تا حضور نیروهای خویش را در آنجا به سطحی بکاهیم که خصومت برنیانگیزد و به سیاستی مبتنی بر توازن در گستره آب های آن منطقه باز گردیم.
انجام این طرح فقط هنگامی ممکن تواند بود که عربستان سعودی و دیگر امیر نشینان سنی خلیج [فارس] تفاوت میان فِرَق شیعی ”نجف“ و ”قم“ را باز شناسند. شیعیان ”نجف“ به تقدیر پذیری و پشتیبانی از ناسیونالیسم عراق گرایش دارند. شیعی گری ”قم“ عزم راسخ تری به جهان گستری و کنشی مبارز دارد. سعودی ها و همپیمانان آنها می باید به جای کینه ورزی با شیعیان عراق، آنان را چون اعراب هم تیره خویش به شمار آورند و در راه تحقق مدعایی مشترک با آنان هم داستان شوند. عادی شدن محدود روابط ایران و غرب، از جمله ایالات متحده، تحولی ناگزیر است. شرکای عرب ما در منطقه می باید پیشاپیش در استراتژی های خود این برآیش را در نظر گیرند و به حفاظت خویش از آن برآیند. ما باید در این راه به آنها کمک کنیم تا خود را آماده سازند.
این سازگاری مستلزم جوری از سر مهر از جانب ایالات متحده، با وا داشتن سعودی ها و هم پیمانانشان به ترک سیاستی مبتنی بر فرقه گرائی سَلَفی است، که در بخش بزرگی از این دهه دنبال کرده اند و بازگشت به تسامح و مدارایی که در قلب آموزه های اسلام جای دارد. روابط ایران و ایالات متحده به هر شکلی در آید، تحقق این سازگاری منوط به بر گیری اقداماتی ملازم در رابطه با ایران نیز خواهد بود. بدون روی گرداندن از فرقه گرائی و رسیدن به شیوه ای از همزیستی با این کشور، موضع دفاعی سعودی ها و هم پیمانان آنان ادامه خواهد یافت، عراق در حیطه نفوذ ایران باقی خواهد ماند و جنگ مذهبی در سرتاسر منطقه شعله ور خواهد شد. آثار همه اینها به آمریکائی ها و هم پیمانان اروپايی آنها سرایت خواهد کرد.
توقف اعطای آزادی عمل بی قید و شرط
اسلامی گری شکلی افراطی از اسلام سیاسی است ــ ایدئولوژی زهرآگینی که به ضربه زدن های تند و تیز سیاسی فرا می خواند. در هیچ جای دیگری به جز عربستان سعودی به چنین دعوت خشونت باری پاسخ نداده اند. آنجا، در کارزار تبلیغاتی هماهنگ شده ای، گرایش های ارتدادی اسلامی را به شیوه موثری تکفیر می کنند. لیکن تاکنون در راه تشکیل ائتلافی به قصد برپائی کار زاری مشابه در مقیاس منطقه، قدمی بر نداشته اند. با اینحال پدیداری چنین ائتلافی برای پرداختن به موقعیت های ناگواری اساسی است که مبارزه طلبی سیاسی مسلمانان تندرو برای ثبات منطقه و امنیت غرب ایجاد می کند. فقط از سعودی ها و دیگرانی برخوردار از وجهه ای نزد مسلمانان سَلَفی ساخته است که چنین کار زاری را پیش برند. در چنین موردی است که «از پشت صحنه هدایت کردن» ایالات متحده معنائی خواهد یافت.
ما آمریکائی ها هم به سهم خود باید به سمتی پیش رویم که عدم درک مخرب خویش از اسلام را اصلاح کنیم. اسلام هراسی همانند کشتار با سلاح های گرم نماد آمریکا شده است. نامزدی که گمان می رود برگزیده یکی از دو حزب عمده در انتخابات ریاست جمهوری گردد پیشنهاد کرده است که ورود مسلمانان را به خاک ایالات متحده ممنوع کنیم. این رویکرد بازتابی از طرز برخورد ملی ماست که با نیازی که به همکاری با شرکای مسلمان خود برای نبرد با تندروی های تروریستی داریم قابل درک نیست. اگر چنین برخوردهایی تصحیح نشود، هزینه آنرا نه از خزانه کشور بلکه همچنان با خون های ریخته خواهیم پرداخت. خون های بسیاری که بر زمین خواهند ریخت.
حرف آخر اینکه ایالات متحده باید از دادن آزادی بی حساب و کتاب به شرکایی در منطقه دست بردارد که مایلند سیاست های کجتاب و مخربی را پیش برند و دست به اقداماتی زنند که منافع امریکا و به همان اندازه چشم انداز آینده خود را هم به مخاطره می اندازند. بس است ماجراجویی ها در یمن، کافی است غائله ها در ”غزّه“ یا لبنان. تضمین های نظامی به اسرائیل را برچینیم، که دیگر انگیزه ای برای جستجوی امنیت پایدار آن کشور از طریق دیپلماسی باقی نمی گذارند.
دشواری آشکار انجام هریک از این سازواری ها سنجه ای نشاندهنده آن است چقدر از رویکردی مؤثر در مدیریت روابط خود با خاور میانه دور افتاده ایم و تا چه اندازه توانائی خود را در برآوردن سهمی در برقراری صلح و امنیت در آن منطقه از کف نهاده ایم. رسانه های سنتی ما خوش باورند و مشی رسمی را طوطی وار تکرار می کنند. سیاستمداران ما به تعبیراتی چسبیده اند که تقریبا هیچ پیوندی با واقعیات خاورمیانه ندارند. دولت ما ناکارآمد است. سیاست های ما … بماند … منظورم را خوب فهمیدید.
رو راست بگویم، چشم اندازهای آنچه از ترکیب اعمال و سیاست های ما بر خواهد آمد، چنگی به دل نمی زنند. اما تاریخ ما را نخواهد بخشید که تعریفی که ”آلبرت اینشتین“ از جنون داده بود را به گوش نگرفتیم: سماجت در انجام همان چیز و انتظار آنکه نتایج دیگری به بار آورد. یقین داشته باشید که با همان کردن به نتایج دیگری نخواهیم رسید.
* برگردان از اصل سخنرانی به زبان انگلیسی با عنوان «سیاست ایالات متحده و تحرکات ژئوپلیتیکی خاورمیانه» که با ترجمه فرانسه متن مقابله شده. عناوین، بند آغازین و پی نوشت ها را از روایت اخیر برگرفته ایم. متن اصلی این سخنرانی در سامانه زیر در دسترس است: http://chasfreeman.net/u-s-policy-and-the-geopolitical-dynamics-of-the-middle-east/
** سخنران به شخصیت ”هامپی دامپی“ در ترانه کودکانه ای اشاره کرده، که با ریتمی ضربی متل تخم مرغ آدمواری را می گوید که از لبه دیواری به زمین می افتد و سر و کله اش می شکند. سوارکاران سلطان تکه ها را به هم می چسبانند اما باز از هم می گسلند و مثل اول نمی شوند!
*** در متن ”کالیدوسکوپ“ آمده است.
پی نوشت
۱ـ یادداشت هیئت تحریریه. انتشارات Just World Books ، سپتامبر ۲۰۱۰.
۲ـ یادداشت مترجم فرانسوی متن: «مادر همه قطعنامه ها» [به کنایه] طنین انداز عبارتی است که ”صدام حسین“ در سال ۱۹۹۱، در خروش به راه اندازی «توفان صحرا» به دست نیروهای هوائی آمریکا، بریتانیا، فرانسه، عربستان سعودی و کویت، آن جنگ را «مادر همه نبردها» خواند.
۳ـ یادداشت مترجم فرانسوی مقاله: شخصیت خیالی جهان «جنگ ستاره ها»، که به گمان تجسم، مشخصا، خرد ورزی است.
۴ـ یادداشت مترجم فرانسوی مقاله: ”هامپی دامپی“ شخصیت یک شعر ضربی کودکانه انگلیسی بسیار محبوب که در یکی از ابیات می گوید:
» Humpty Dumpty assis sur un mur/ Humpty Dumpty se cassa la figure/ Tous les chevaux et soldats du roi/ Ne purent le remettre à l’endroit.«
[«”هامپی دامپی“ روی دیوار نشسته / ”هامپی دامپی“ سر و کله اش را می شکند / همه اسب ها و سربازان شاه / نمی توانند تکه پاره ها را باز سر جایشان بگذارند.»]site de l’édition persane du Monde diplomatique.