در سال ١٩٧٩، در ايران، ايده «انقلاب» بازتابي گسترده در بخش بزرگي از مردم، اعم از مدرن يا سنت گرا داشت. «انقلاب» که از نظرات چهره نمادين آن علي شريعتي الهام مي گرفت درميان مارکسيست ها و هواداران اسلام سياسي به يک اندازه رواج داشت. سقوط شاه هم زمان با فروپاشي دستگاه حکومتي اي رخ داد که موجب گسترش جنبشي اجتماعي شد که به مصادره زمين ها، خانه ها و کارخانه ها انجاميد. ايده آل هاي جمهوري خواهانه، به رغم حاکميت مردم و خواست هاي عدالت اجتماعي در اذهان شعله ور بود.
در دنياي آن روز، به ويژه در آنچه که جهان سوم ناميده مي شد، از يمن تا فلسطين و از آمريکاي لاتين تا مستعمرات پرتغال دوران انقلاب ها بود. دوراني که نشان از پيروزي ويتنامي ها بر آمريکايي ها و فروريزي آخرين بقاياي امپراتوري هاي استعماري داشت. همه اين مبارزات تخيل و تفکر انقلابيون ايراني، اعم از مارکسيست يا اسلامي، را تغذيه مي کرد. دشمني با قدرت هاي غربي و در درجه اول ايالات متحده، قاعده کلي بود و چيرگي ايده هاي سوسياليستي در عرصه هاي مختلف به چشم مي خورد. حتي جنبش هايي مانند «اخوان المسلمين»، که از همتايان ايراني خود بسيار ميانه روتر بودند، «سوسياليسم اسلامي» را توصيه مي کردند. دگرگوني هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي عميقا به يکديگر مربوط بود.
دوراني پسا ایدئولوژیک
سي سال بعد، دنيا از بن تغيير يافت، غبار در افق انقلابي فرونشست و دوراني پسا ایدئولوژیک آغاز شد. آصف بيات مي نويسد: «صداهاي کنوني، اعم از سکولار يا اسلامي، اقتصاد بازار و روابط مالکانه و عقلانيت ليبرالي نو را مي پذيرد». اين چرخش، اپوزيسيون در سراسر دنيا را غير سياسي کرده است. آنها بر دفاع از حقوق بشر، حقوق فردي، زنان و اقليت ها متمرکز شده اند بدون آن که درک کنند که کسب اين حقوق به طور عميق به مسايل طبقاتي جامعه ربط دارد. انقلاب هاي عرب با آن که با سرعتي شگفت انگيز از مراکش تا سوريه بسط يافتند و در مدت ٦ ماه موجب سقوط ٤ ديکتاتور شدند، هرگز موجب يا خواستار قطع راديکال رابطه با نظم اقتصادي و اجتماعي پيشين نشدند. آيا بايد شکست هاي رخ داده از آن پس را به «ضد انقلاب»نسبت داد؟ نويسنده در توضيحي کوتاه شرح مي دهد که جنبش هاي انقلابي، همواره و در همه جا، موجد ضد انقلاب هستند. او به درستي توضيح مي دهد که: «پرسشي که مطرح مي شود بيشتر اين است که آيا انقلاب ها به قدر کافي انقلابي بوده اند تا بتوانند با خطرات استقرار مجدد نظام هاي پيشين مقابله کنند؟». درمورد دنياي عرب، پاسخ اين پرسش منفي است.
بنابراين، درحالي که بازيگران اصلي دگرگوني ها برنامه و ايديولوژي انقلابي نداشته اند، آيا مي توان از انقلاب سخن گفت؟ آري، اين چيزي است که در عنوان کتاب «انقلاب بدون انقلابيون» توضيح داده مي شود زيرا سررشته روند کار ازدست مروجان آن به در رفت چون افرادي از «طبقات پايين» ظاهر شدند که از دهها سال پيش راهبردهايي براي مقاومت و مبارزه داشتند. در اينجا آصف بيات انديشه اي که در کتاب «زندگي به مثابه سياست» (١) درمورد شهرها دردوران ليبراليسم نو آغاز کرده بود را پي مي گيرد. شهرنشيني هاي گسترده و تغييرات ايجاد شده براثر فرسايش نقش حکومت، اخراج ها در بخش عمومي موجب ترويج کارهاي موقتي و غير رسمي شده و به وضعيتي منجر گرديده که در آن «بخش عمده اي از جمعيت فرودستان شهري ناگزير از کار براي بقا، يا به زبان ساده زيستن در فضاي عمومي، در خيابان يا در “اقتصاد فضاي آزاد” است». اين فضاي خارج، يا به عبارت ديگر خيابان به صورت «ابزاري غيرقابل چشم پوشي براي گذران اقتصادي و زندگي اجتماعي بخش عمده اي از جمعيت شهرنشين» شامل جوانان دانشجو و ديپلمه در مي آيد و به صورت آوردگاه دايمي کم و بيش نرم و کم و بيش خشونت بار درگيري ها در مي آيد.
به همان نسبتي که شهرها نيازهايي را ايجاد مي کنند که حکومت ها قادر به تامين آنها نيستند، و مطالباتي (به ويژه براي خدمات) را به وجود مي آورند، حکومت به عنوان مرجعي که بايد اين نيازها را تامين کند معرفي مي شود ( در روستاها شمار کمي از مردم روي حکومت حساب مي کنند) و از آنجا که حکومت اين نيازها را برآورده نمي کند، نقش خود را محدود به «بازرسي و مجازات» مي داند. در يک نظرسنجي انجام شده در آستانه انقلاب سال ٢٠١١، مصري ها درمورد آب آشاميدني يا فاضلاب مطالبات بيشتري نسبت به دسترسي به شغل داشتند.
«ناجنبش هاي اجتماعي»
همچنين، در خيابان است که آگاهي جمعي جوانان شکل مي گيرد. آنها ناگزير از به چالش کشيدن نظم موجود هستند که تجسم آن پليس است، اعم از آن که فروشنده دوره گرد، هرج و مرج طلب، هوادار باشگاه هاي فوتبال يا تندرو باشند. محرومان، بدور از آن که ناتوان باشند، در «سياست خيابان» که نويسنده آن را «ناجنبش هاي اجتماعي» مي نامد بسيج مي شوند. اين حرکت ها چه تفاوتي با جنبش هاي اجتماعي دارند؟ نخستين تفاوت اين است که به جاي پيروي از يک ايديولوژي دست به اقدام مي زنند و مستقيما تحقق خواسته هاي خود را طلب مي کنند؛ عملکرد آنها جدا از زندگي روزمره نيست، متشکل از گروه هاي کوچک نيستند بلکه چنان که آصف بيات در «زندگي به مثابه سياست» مي نويسد «آنها اعمال زندگي روزمره در ابعاد ميليوني هستند (...) اثر “تعداد زياد” چيست؟ در درجه نخست، هنگامي که تعداد زيادي از افراد اقدام به کاري مشترک مي کنند، آن کار عادي و مشروع مي شود درصورتي که در غير آن حالت نامشروع به نظر مي آمده است. عملکرد تعداد زيادي از افراد موجب تصرف فضاهاي قدرتي در جامعه مي شود که در آن فرودستان مي توانند رشد و قدرت يابند و ضد قدرت خود را به وجود آورند. (...) آنها مي توانند با به هم پيوستن نيرويي بيش از مجموع نيروهاي فردي خود ايجاد کنند (٢)».
اين مقاومت در زندگي روزمره بروز مي يابد. نمود ميداني آن به صورت تسخير پياده روها توسط فروشندگان دوره گرد، تصرف زمين ها، ساخت و سازهاي غيرمجاز، جواناني که بر حق خود براي تفريح تاکيد مي کنند و زنان مسلماني که بر استقلال خود در فضاي عمومي تاکيد مي ورزند است. اين ضد جنبش ها بخشي از زندگي روزمره اند وهمين ها بودند که به «بهارهاي عرب» جنبه انقلابي دادند. آنها چهارچوب خيلي تنگ انديشه «معقول» را گسستند اما نتوانستند جاي نظم موجود را بگيرند زيرا طبقه سياسي آغشته به ايديولوژي غلبه ناپذير ليبرال نو بود. چنان که بيات مي گويد: «درحالي که انقلاب هاي عرب تجسم عملکرد فشارها و اقدامات راديکال از سوي فرودستان بود، هيچ اقدام متفکرانه جدي، چهارچوب ایدئولوژیک يا جنبش اجتماعي مهر خود را بر آنها نزد». به عکس، «عقل سليم ليبرال نوئي نخبگان، اعم از ليبرال يا اسلامي» اقدامات آنها را زير سئوال مي برد. بديهي است که اين چيزي بود که اين وضعيت را با سال هاي دهه ١٩٧٠ متفاوت مي ساخت. اين واقعيت که هيچ نظريه پردازي درحد علي شريعتي به وجود نيامد، تاييدي بر خلاء ایدئولوژیک در دنيايي است که شاهد فروپاشي چشم اندازهاي جهان سومي و اجتماعي است.
فقدان خطرناک افق
اين فقدان افق بر محدوديت هاي «سياست خيابان» تاکيد دارد. نويسنده مي نويسد: «تظاهرات در ميدان تحرير، مانند تظاهرات پوئرتا دل سول در مادريد يا ليبرتي اسکوئر در نيويورک، در دوران اخير بي گمان قوي ترين مبين اين «سياست خيابان» بوده اما درعين حال چنان «فوق العاده» نيز بوده که در زمان عادي بيانگر محدوديت هاي آنها است. اينها نمي توانند براي مدتي طولاني دوام آورند زيرا بنابر تعريف از زندگي روزمره جدا هستند». بديهي است که اين امر در دنياي عرب بيش از غرب صادق است زيرا بسيج دراز مدت براي محروم ترين افراد به معناي بدترشدن سطح زندگي ناشي از «بي ثباتي»، سقوط گردشگري، پايين آمدن ميزان سرمايه گذاري، ناتواني حکومت فقير و تضعيف شده براثر دهها سال فساد و سياست هاي ليبرال نويي است.
يکي از دستاوردهاي مهم اين انقلاب هاي عرب، و نيز پردوام ترين آنها، به گفته بيات «دگرگوني در شعور و آگاهي جوانان» است که نماد آن ظهور ناگهاني و خشن ايده هاي محافظه کارانه و ليبرال در صحنه سياسي و برانگيختن بحث هاي مهيج و بي سابقه بود. افکار عمومي عرب، که براثر تيترهاي درشت نشريات درمورد «خزان اسلام گرايي» برانگيخته شده بود تنها يک جنبه را ديد: اشاعه سلفي گري و ايده هاي محافظه کارانه – با ظهور مردان ريشو، زنان روبنده پوش يا دار و دسته هاي امر به معروف و نهي از منکر (٣) -، دستکم گرفتن بسيج قدرتمند حول ايده هاي تکثرگرا، حاکميت مدني، حقوق زنان، ظهور و رواج عام خداناباوري از اين جمله است. به رغم بازگشت چماق و جنگ، احتمال کمي هست که اين تحرک خاموش شود، بلکه تنها شکل تازه اي مي گيرد و گاه فرهنگي و گاه زيرزميني مي شود ولي همواره زنده مي ماند.
در نتيجه اين مراحل پرشمار، نمي توان از طرح اين پرسش در ذهن جلوگيري کرد: آيا «مورد عرب» چنان «استثنايي» است که اين امر، به رغم ويژگي هاي آن – عمدتا تضعيف «حکومت- ملت» - براثر بي کفايتي رهبران و سازمان هاي فرا مليتي مانند القاعده يا سازمان حکومت اسلامي [داعش] به وجود آمده است؟ در همه جا يک قيد آهنين درطول سال ها تشکيل شده که چکيده آن اين جمله مارگارت تاچر است: «جايگزيني نيست». مي بايد از ايده هرگونه تغيير عميق ، که تنها راه به سوي فردا است و از مسير انجام اصلاحات در بازار کار يا گشايش بازارها مي گذرد حمايت کرد. اين کار با خطر نا اميد کردن کساني که اين سياست ها بر زندگي شان اثر محسوس گذاشته و گسترش جذابيت آرمانشهرهاي رستاخيزي و خونبار همراه است.
١- Life as politics. How ordinary people change the Middle East, Stanford University Press, 2010. کتاب «زندگی همچون سیاست: چگونه مردم عادی خاورمیانه را تغییر میدهند» توسط آصف بیات در سال ۲۰۱۰ نوشته شده که فاطمه صادقی آن را به فارسی ترجمه کرده است اما متأسفانه این کتاب امکان انتشار در ایران و به زبان فارسی را پیدا نکرد.
٢- همانجا صفحه بیست.
٣- نویسنده فصلی غنی و جذاب را به اسلام گرائی و شباهت آن با الهیات آزادی بخش مسیحیت اختصاص می دهد. او توضیح که چرا چنین شباهت یابی درست نیست و بر محدودیت های بنیادین جنبش های اسلام گرا تکیه می کند. ما به این مسئله در مقاله دیگری خواهیم پرداخت.