تاریخ

افسانه سياه جمال پاشا

لبنان خاطرات خود را چگونه ساخت. · جمال پاشا، والي مستبد در قلمرو عرب امپراتوري عثماني، منفورترين شخصيت تاريخ رسمي لبنان است. چرا از همه تبهکاري هايي که به او نسبت داده مي شود، تنها اعدام هاي جمعي و واقعه «برج» (يا ميدان توپخانه) ثبت شده است؟ محلي استثنا ئي در خاطره جمعي ، جايي که اکنون نام «ميدان شهيدان» بر آن نهاده شده است.

جمال پاشا، از آغاز دسامبر ١٩١٤ به عنوان والي «شهرهاي شام»(بلاد الشام) (١) به ايستگاه راه آهن دمشق وارد شد. او فرماندهي ارتش چهارم عثماني را به عهده داشت که به تازگي تاسيس شده بود. هدف اعلام شده او گذر از کانال سوئز و آزادسازي مصر از سلطه انگلستان بود. او تا زمان فراخوانده شدن به استانبول در ژانويه ١٩١٨، از قدرت تام غيرنظامي و نظامي برخوردار بود.

صحبت کردن روشن و شفاف درباره او، در سوريه و لبنان دشوار است. او با قدرت مدني و نظامي تام و تمامي که درطول سه سال داشت، در زمان ترک سمت خاطره هاي وحشتناکي درميان مردم به جا گذاشت، اگرچه امروز اين خاطره ها گرايش به کمرنگ ترشدن دارد. او شخصيت اصلي دوراني تيره و تار است که آتش آن با توليدات ادبي و تاريخي زنده نگهداشته شده است. بزرگداشت «روز شهيدان» در ٦ ماه مه هرسال، هم در دمشق و هم در بيروت، جلوه اي از اين خاطرات است. هيچ شخصيت تاريخي اي به اندازه او منفور شمرده نشده است. حتي احمد پاشا جزّار، که در تاريخ نگاري فرانسه به نام جزّار پاشا شناخته مي شود، والي ايالت صيدا (پايان قرن ١٨، آغاز قرن ١٩) که مقرش در « عکا» بود و به خاطر بي رحمي و آزمندي شهرت داشت.

«دشمن کامل» در کتاب هاي درسي

مقايسه بين اين دو مرد از آن رو آسان است که جمال پاشا لقب «خونريز» (السفاح) داشت، در حالي که پاشاي عکا ملقب به «قصاب» (جزّار) بود وهردو لقب آنها را تشنه به خون توصيف مي کرد، اما با توجه به همه جوانب بايد پذيرفت که فاصله و تفاوتي بين تخيل مردمي و برخي از واقعيت هاي تاريخي وجود دارد. جمال پاشا که بود، مردي که همه مسلمانان و مسيحيان، سوري و لبناني و نيز ارمني ها با او مخالف بودند ؟ اين را نيز بگوئيم و بگذريم که «حکايت هايي که در دوران کودکي براي ما گفته شده (...) در سراسر زندگي در ذهن ما باقي مي ماند». در زير نمونه هايي از موضوع هايي مي آيد که در کتاب درسي تاريخ لبنان عرضه شده است: «جمال پاشا به دلبستگي لبناني ها به آزادي و اراده عرب ها براي کسب استقلال واقف بود. او در قلمرو تحت حاکميت خود قدرتي نظامي برقرار کرد که با کوچک ترين سوء ظن مجازات و بر مبناي اتهام اعدام مي کرد. تاريخ به اين خودکامه جبار لقب «سفاک» داد زيرا خون بي گناهان بسياري را ريخت و در « عاليه» (Aley) دادگاهي برپا کرد که مردان و رهبران کشور را به مرگ، زندان يا تبعيد محکوم مي کرد. او به ويژه لبناني ها را تحت فشار قرارداد، جيره مواد غذايي شان را قطع کرد و هرگونه اختناق را بر آنان روا داشت تا آنها را به تسليم وادارد. باعث قحطي شديدي شد که موجب مرگ هزاران شهروند شد و شمار زيادي را واداشت که راه تبعيد درپيش گيرند تا از خدمت نظامي اجباري در ارتش، براي حکومتي که مصيبت هاي بسيار برايشان ببار آورده و آزادي هايشان را سلب کرده بود، بگريزند.

حتي يک سوري يا لبناني وجود ندارد که از جمال پاشا ياد کند، بدون آن که چوبه هاي داري که شهيدان از آنها آويخته شدند دربرابر چشمانش مجسم نشود و زندان ها و تبعيد کساني که از آنها رنج برده اند را به ياد نياورد. گويي که طبيعت مي خواست به اين جبار کمک کند، زيرا ابرهاي سياهي از ملخ کشتزارها را از بين بردند، شيوع بيماري ها کشتار کرد و با استيلاي بدبختي، دهکده ها از سکنه خالي شد. قدرت حاکم و برخي از عوامل آزمند آن خون مردم را تا حدي ريختند که بسياري پوست درختان و علف مي خوردند و آرزوي مرگ مي کردند تا از رنج گرسنگي رهايي يابند. گفته شده که شمار قربانيان لبناني در آغاز سال ١٩١٨ به رقم ١٥٠ هزار تن رسيده بود.

دولت و مردم لبنان روز ٦ ماه مه را به عنوان گراميداشت «شهيدان» برگزار مي کنند. » (منبع : Lajna min astizad، مدرسه پليس، چاپ الاوسورالحاليه، جلد ٨، ص ٢٧١.)

تاريخ انتشار اين کتاب درسي ١٩٥٢ است؛ از اين کتاب در حد زياد تا سال هاي دهه ١٩٧٠ استفاده شده و در بعضي از موسسات حتي پس از آن هم درس داده شده است. متن همراه با تصويري است که مردي ريشو با يقه نظامي را نشان مي دهد: اين مرد جمال پاشا دشمن مردم است. براين منوال، يا روندي مشابه است که هزاران دانش آموز دوره دوم دبيرستان تاريخ آن دوره را ياد مي گرفتند. قضاوت محکوم کننده جمال پاشا قطعي است و چندان تجديد نظر پذير نيز نيست. اين ديگاه با ادبياتي تائيد و تاکيد مي شود که ترک ها را مسئول همه نابساماني هاي لبنان و به طور کلي خاورنزديک عربي در طول ٤٠٠ سال قدرت امپراتوري عثماني مي داند. تنها در زمان هاي اخير است که مطالعات بيطرفانه و الزاما تجديدنظر کننده اي درمورد اين قضاوت ها و محکوميت ها انجام شده است.

هانري مورگنتو، سفير آمريکا در استانبول، تصويري به شرح زير از جمال پاشا ارايه کرده است: «نگاه فوق العاده نافذ، سرزندگي شگفت انگيزي که با يک نگاه همه آنچه در صحنه وجود داشت را زيرنظر مي گرفت، بي آن که بخواهد نشانگر بي رحمي و خودخواهي اش بود؛ حتي خنده اش، که دندان هاي سفيدش را نشان مي داد، ناخوشايند و حيواني بود».(منبع :هانري مورگنتو، يادداشت هاي پياپي از اسناد منتشر نشده وزارت امور خارجه، نشر فلاماريون، ص ١٥٨.)

چه ديدگاه هائي داشت ؟ به نظر مي رسد که از سال ١٩١٣، نخبگان سياسي عثماني در استانبول به برداشتي تازه از عثماني گرايي رسيده بودند که بر مبناي آن اسلام ملاط اتحاد امپراتوري محسوب مي شد و جمال پاشا به اين ديدگاه تازه پيوسته بود. به نظر مي آيد که مورگنتوي سفير اين را باور داشته زيرا تائيد مي کند که جمال پاشا نماينده پان اسلاميسمي است که نفوذ آن به سرعت در سياست دولت رسوخ مي کند. با اين حال، او با لحني منتقدانه از: «مردم به بردگي کشيده شده در قلمرو عثماني؛ عرب ها، يوناني ها و ارمني ها» (٢) ياد مي کند . به علاوه، جمال پاشا که نظامي حرفه اي بود، گرايش به اين داشت که مشکلاتي که با آنها روبرو مي شد را با قدرت نظامي محض حل کند، تا جايي که در استانبول از شيوه وحشيانه کارش شکايت مي شد.

دادگاه ملي گرايي عرب

در فرداي جنگ جهاني اول، اعدام هاي جمعي، قحطي فراگير، تبعيد و ضبط و مصادره اموال توسط نظاميان، جوّي از ارعاب و آزار به وجود آورد که براي مردم در پايان ٤ سال وحشتناک از ياد رفتني نبود و مردم را به دو دسته بزرگ عرب گرا و لبنان گرا تقسيم کرد.

اکثر مسلمان ها قدرت عثماني را رد مي کردند و خواهان يک «حکومت عرب» که همه ولايات سوريه را به هم پيوند دهد بودند. هويت تازه اي که شکل مي گرفت ترک ها را مسئول انحطاطي مي دانست که در طول ٤٠٠ سال حکمروايي عثماني عرب ها به آن دچار شده بودند. جمال پاشا نه تنها مي بايست به خاطر جنايت هايي که به شخص او نسبت داده مي شد، مانند اعدام هاي جمعي پاسخگو باشد، بلکه همچنين دربرابر يک دادگاه تازه تاسيس ملي گراي عرب، که در آن قدرت ترک ها به محاکمه کشيده مي شد، نيز حضور مي يافت.

افکار عمومي مسيحيان ضمن جذب سياست رسمي لبنان در دوره قيموميت فرانسه، و در جريان دستيابي به استقلال، جمال پاشا را مسئول بسياري از اعدام ها و قحطي اي مي شناخت که در کشور کشتار کرد و کاملا به علت تحريمي بود که او درمورد مواد غذايي در لبنان کوهستاني اِعمال کرده بود. غرور مسيحيان از لغو نظام خاصي که در بخش کوهستاني لبنان با اشغال برخي از اماکن مذهبي، بسته شدن مدارس و موسسات مذهبي فرانسوي و آزار اسقف ماروني جريحه دار شده بود. به علاوه، جناح اکثريت مسيحيان اقتدار عثماني را در تمام اعصار، مانعي دربرابر سربرآوردن يک لبنان مستقل و داراي حاکميت مي دانست.

اما، کليت افکار عمومي مدتي طولاني خاطره دو رويداد برجسته دوره ١٩١٨- ١٩١٤ يعني اعدام ميهن پرستان و قحطي را به ياد خواهد داشت. در زير متني ديگر از کتاب درسي رسمي تاريخ مي آيد که در سال ١٩٣٧ به تصويب وزير آموزش رسيده است: «جمال پاشا يک دادگاه نظامي در عاليه برپا کرد که مامور بررسي پرونده برخي از لبناني هايي بود که در مقاله وکتاب ها خواهان استقلال کشورشان بودند يا مي کوشيدند به کمک انجمن هاي سياسي خارجي خود را از يوغ سلطه ترک ها برهانند. درطول سال هاي ١٩١٦- ١٩١٥ دادگاه نظامي شمار زيادي از لبناني ها و سوري ها را به مرگ يا تبعيد محکوم کرد. برخي از محکومان مقيم مصر يا آمريکا بودند وازاين رو توانستند از سرنوشتي که عثماني ها برايشان رقم زده بودند بگريزند. درعين حال، برخي ديگر که در لبنان يا سوريه بودند در بيروت يا دمشق به دار آويخته و بقيه تبعيد شدند.

(...)

ملخ ها به شکلي هولناک کشور را ويران کردند و منابع کسب درآمد کمياب شد و به ويژه کمک صندوق ها به مهاجرت به خاطر وقوع جنگ ديگر به لبنان نمي رسيد. بيکاري گسترده تر و قحطي فراگير شد. با آن که مقامات ترک مقداري مواد غذايي براي توزيع بين فقرا درنظر گرفته بودند، بخش ناچيزي از اين مواد به دست آنها رسيد زيرا برخي از کارکنان دولت، حتي لبناني، اين مواد را درست توزيع نمي کردند. هنگامي که فقر به اوج رسيد، مردم بهداشت را کمتر رعايت مي کردند و در نتيجه حصبه شيوع يافت و قرباني هاي بسياري گرفت. همه عوامل دست به دست هم داد و لبنان بسياري از فرزندان خود را ازدست داد و روستاهاي برخي از مناطق ويران و خالي از سکنه شد، درحالي که پيش از جنگ لبريز از جمعيت بود».(منبع :اسد رستم و فواد افرام البوستاني، تاريخ مجاز لبنان، بيروت، ١٩٣٧، ص ١٢٤- ١٢٣.)

در مبحثي که جمال پاشا و مديريت او بررسي مي شد، اتهام ها بدون مانع ابراز شد، اما دفاع، دستکم در کشورهاي عربي که پيشتر تحت سلطه عثماني بودند ، امکان بروز نيافت.

با اين حال، در دفاع از او بايد گفت که با آن که مزايائي که بخش کوهستاني لبنان(متصرفيه جبل لبنان) – منطقه خودمختار امپراتوري عثماني- از آن برخوردار بود لغو شد، او خدمت نظام را براي لبناني ها اجباري نکرد. به علاوه، جمال پاشا در خاطراتش (٣) مي کوشد خود را از اتهام هايي که به او نسبت داده مي شود مبرا کند. به او اعلام شده بود که مسيحيان – که فرانسوي زبان بودند- ٥٠ هزار تفنگ در اختيار داشتند و قيامي به نفع متحدين درحال تکوين بود. با اين حال، او از دادن فرمان خلع سلاح آنان خودداري کرد زيرا از اين بيم داشت که سربازان دست به کارهاي افراطي بزنند که موجب ناراحتي لبناني هاي مسالمت جو شود. نکته ديگري که مي بايد بابت آن به او اعتبار داد، به گفته خودش، اين است که با وقوع اغتشاش هاي قومي که به نام جهاد توسط خليفه درحال شکل گيري بود و برخي از افراط گرايان مسلمان را رودرروي مسيحيان قرارمي داد مخالفت کرد. سرانجام، او ادامه مي دهد که آيا مانع ويرانگري مناطق مسيحي که مشهور به داشتن ثروت و رفاه بودند توسط باديه نشينان نشده است ؟ جمال پاشا درمورد مسئله اصلي کمبود مواد ضروري براي زندگي طفره مي رود و مي گويد که اين واقعيت که او را به «عمدا رها کردن مسيحيان سوريه در چنگال مرگ متهم مي کنند «موضوعي تخيلي محض است و روزي حقيقت آشکار خواهد شد». در نوشته هاي او کلمات قحطي و تحريم به کار نرفته است. درواقع، آنچه در خاطراتش مهم است، و صفحه هاي متعددي را به آن اختصاص مي دهد، توجيه اعدام هاي بزرگي است که به او نسبت داده مي شود. او همين دغدغه را هنگامي که در پايان سال ١٩١٦ در استانبول کتاب «حقيقت درباره مسئله سوريه» را به زبان هاي فرانسه، عربي و ترکي منتشر کرد داشت. اين دغدغه به شهادت گرفتن مردم، خواست آشکار مبرا جلوه دادن خود در چشم افکار عمومي عرب، ترک و بين المللي، هنگامي غيرعادي به نظر مي رسد که توجه داشته باشيم او با شعبده بازي مي کوشد مسئله بسيار وخيم قربانيان قحطي را از ديده ها پنهان سازد.

گرسنگي دادن به مسيحيان

آيا در يک جامعه قومي ، هر گروه داراي چشم انداز و مدافع انسجام استدلالي خويش مي تواند نسبت به گفتمان ديگران بي اعتنا بماند؟ مسيحيان، به ويژه در سال هاي دهه ١٩٢٠ با اصرارشان درمورد مسئله قحطي از جوامع ديگر متمايز مي شوند؛ اين يک موضوع غيرقابل دورزدن و عود کننده است. البته، همه بخش ها دراين مورد توافق دارند که لبنان کوهستاني در سال هاي ١٩١٨- ١٩١٤ به شدت دچار کمبود و محروميت بود، اگرچه صداهايي بلند شده که مي خواهد ترک ها را از اتهام جنايت با قصدقبلي عليه مسيحيان لبنان مبرا کند يا به شدت فاجعه اعتراض نمايد. با اين حال، در خاطره عموم قحطي ويرانگر بيشتر به عنوان موضوعي مسيحي ديده شده و به صورت موضوعي بزرگ براي ماروني ها در جريان جنگ بزرگ درآمده که پيش از آن که به دست فراموشي سپرده شود، جوامع ديگر قومي اهميتي که همتايان مسيحي شان به آن مي دهند را برايش قايل نشده اند.

درست در بحبوحه جنگ جهاني، اين پرسش مطرح شد که آيا تصميم به تحريم غذايي با هدف ازبين بردن مسيحيان، بدون پذيرش مسئوليت کشتار و ريختن خون نبود ؟ از سال ١٩١٦، مقامات ترک به اين متهم شدند که مي خواهند با گرسنگي دادن به لبناني ها از شمار آنها بکاهند. روزنامه هاي متحدين و به ويژه فرانسوي مرتب بر مسئوليت جمال پاشا دراين مورد تاکيد مي کردند و اين امر او را واداشت که از مقامات مذهبي ماروني بخواهد يک نامه رسمي در نفي اين موضوع بنويسند. در نشستي از مقامات مزبور که احضارکرده بود، پرسيد آيا مي توان او را به عنوان مسئول ويرانگري ملخ ها در سال ١٩١٥ معرفي کرد، يا خشکسالي سال ١٩١٦، که مطبوعات فرانسه او را عامل آن مي دانستند، را به او نسبت داد؟ خيلي زود، مسئله به اين صورت تبلور يافت که: آيا تحريم ناشي از خواست آگاهانه جمال پاشا براي گرسنگي دادن به مسيحيان بود ؟

محافل مطبوعاتي کشورهاي متحد تنها توانستند از گفته هاي جعل شده انور پاشا هنگام سفرش به سوريه در فوريه ١٩١٦ استفاده کنند: «امپراتوري بايد ارمني ها و لبناني ها را پاکسازي کند. ما ارمني ها را با شمشير از دم تيغ گذرانديم، لبناني ها را هم با گرسنگي از بين مي بريم». (منبع :آريستيد بريان، قاهره، ١٩ مه ١٩١٦، نقل شده در نوشته آرتور بيلريان «قدرت هاي بزرگ، امپراتوري عثماني و ارمني ها در بايگاني هاي فرانسه»، ١٩١٨- ١٩١٤، پاريس، انتشارات سوربن، ١٩٨٣.)

جبران خليل جبران، مقيم ايالات متحده در نامه به ماري هاسکل شايعات را بازتاب مي دهد: «مردم من، اهالي لبنان کوهستاني براثر قحطي اي که توسط دولت عثملني برنامه ريزي شده مي ميرند. تاکنون ٨٠ هزار تن جان سپرده اند. هر روز هزاران تن ديگر نيز از بين مي روند. همان چيزي که در ارمنستان اتفاق افتاد، درحال رخ دادن در سوريه است. لبنان کوهستاني که يک سرزمين مسيحي است، از همه بيشتر رنج مي برد».(منبع :نامه به ماري هاسکل، ٢٦ مه ١٩١٦، نشر قاضي فواد براک، «جبران خليل جبران»، بيروت، ١٩٧٣.)

به علاوه، اظهارات اسقف الياس هويک در کنفرانس صلح در اکتبر ١٩١٩ تائيد مي کند که قحطي «توسط دشمن سازماندهي» شده بود(٤) و ادموند رابات آن را به اين صورت تائيد کرد: «يک قحطي تعمدي، پياپي پيگيري شده، بيروت و لبنان را منزوي کرد. دو منطقه بيشتر مورد سوء ظن از بقيه سوريه، و يک سوم از جمعيت و روستاهايي را به طور کامل از بين برد».(منبع :ادموند رابات، «تحول سياسي در سوريه تحت قيموميت»، پاريس، ١٩٢٨.)

ژرژ آنتونيوس بدون ترديد درمورد سوءنيت جمال پاشا درباره عملکرد او مي نويسد: «(...) هدف آگاهانه اي ناشي از روحيه انتقامجويي دارد (...)» (٥). قابل توجه است که اينها منحصرا نويسندگان مسيحي – اگرچه از نحله هاي سياسي مختلف – هستند که عثماني ها را به برنامه ريزي قحطي متهم مي کنند، درحالي که به طور کلي نويسندگان جوامع ديگر از ابتدا کوشيده اند ترک ها را بي تقصير جلوه داده يا از ميزان مسئوليت آنها بکاهند.

در خاطرات سليم علي سلام، شيخ سني بيروت حکايت شده ک در دوران جمال پاشا جوّ ارعاب حاکم بوده، اما درعين حال درمورد قربانيان قحطي به نحوي عجيب سکوت شده درحالي که صدها از پا درآمده از گرسنگي در خيابان ها وجود داشتند و از گرسنگي فرياد مي زدند. به همين ترتيب، يک شخصيت بيروتي ديگر، که شاهد عيني رويدادها بوده، با آن که نظرش اين است که قحطي برنامه ريزي شده بوده است، فقط مشاهداتش از رنج قحطي زدگان را در خاطرات دردناکش درمورد گذر از کوهستان هاي لبنان حکايت مي کند. در عوض، اعدام هاي جمعي موضوعي است که اين نويسنده زمان بيشتري به آن اختصاص مي دهد.

توجه به تاريخ نگاري «جبل عامل»، منطقه شيعه مجاور لبنان کوهستاني نيز درخور توجه است. اکثر نويسندگان اين منطقه، در عين افشاي فجايع قحطي عمومي، به اين مسئله به عنوان يک آسيب جزيي و حاشيه اي نگاه کرده اند. گفته هاي شيخ علي الزيان به قدر کافي نظر اين نويسندگان را نمايندگي مي کند (٧): او در کتاب خود مدت زيادي را صرف شرح جوّ توطئه، جعل و سخن چيني و ارعاب در دوران جمال پاشا مي کند، اما کلمه اي درباره کمبود مواد غذايي در دوره مورد نظر نمي گويد. تنها در يک نوشته دير هنگام است که اعتراف مي کند که در روستاي «جيب شيت» او برخي از اشخاص از گرسنگي مرده بودند.

روايت سليمان ظهير از رويدادها (٨)، نزديک ترين به گفتمان مسيحيان است. نويسنده اهميت رويداد را تائيد و نسبت به قرباني ها دلسوزي مي کند و ترک ها را مسئول فاجعه مي شمارد زيرا مانع از حمل و نقل آزاد مواد غذايي شده اند. اين مانع از آن نمي شود که نه احساسات و نه نمايندگي هاي جمعي مسيحيان با توافق نظر شريک هاي آنها در جوامع ديگر همراه باشد. فزون براين، آنها منافع يا همرايي نويسندگان مسلمان را برنيانگيخته اند. در جبل عامل، سرباز گيري و اعدام، اگر نه بيشتر، دستکم به اندازه قحطي درخور توجه است.

در عوض، سراسر يک اثر ادبي گواه توجه نويسندگان مسيحي، در فرداي جنگ و حتي در وراي آن، به مسئله مهم قحطي است. مقاله هاي مطبوعات، تک نگاري ها، رمان ها، شرح حال نويسي ها، شعرهاي کوتاه، نمايش ها و غيره گواه اين امرند. اين موضوع در محيط مسلمان پس از جنگ بازتاب، يا بهتر است گفته شود توسعه نيافت. در نتيجه، در بيرون از لبنان کوهستاني، قحطي همان موضوعيت مرکزي منعکس در نوشته هاي مسيحيان را ندارد.

شهيدان مبارزه مشترک

اين فاجعه انساني اکثرا، اگر نه منحصرا، بر مسيحيان لبنان کوهستاني نازل شد؛ بنابراين نمي توانست به همان درجه مورد توجه جوامع قومي ديگر کشور در مرزهاي جديد سال ١٩٢٠ آن قرارگيرد. اين قحطي «هدفمند» نمي توانست بين همه اقوام مذهبي به اندازه اعدام هاي جمعي – که قربانيان آن به همان اندازه که مسيحي بودند، مسلمان نيز بودند-، موضوعي متحد کننده باشد. سوگ براي «دويست هزار» مرگ و مير ناشي از قحطي، در بهترين حالت، مي بايد در سپهر خصوصي محدود مي ماند.

با آن که لبنان کوهستاني خودمختاري خود را در مرزهاي متصرفيه (Mutasrafiya) حفظ کرد، قحطي و قرباني هاي آن احتمالا جايگاه ديگري در خاطره و باورهاي رسمي يافتند. شهيدان شايد همه توجه ها را به خود جلب نکردند و با مسئله قرباني هاي قحطي در لبنان کوهستاني مي بايد پيش از سال ١٩١٤، که بخش عمده ساکنان آن مسيحي بودند، به شکل ديگري برخورد مي شد. درعين حال، حکومت لبنان بزرگ در سال ١٩٢٠ از گسترش جغرافيايي خود دم مي زد و مناطقي از سرزمين با اکثريت مسلمان، که برداشت يکساني از رويدادها نداشت، را دربر مي گرفت. فاجعه قحطي از خاطره جمعي پاک شد و درمرزهاي جديد کشوري که با مسايل تازه رودررو بود، به صورت يک مسئله شخصي درآمد و مسيحيان مي بايست خاطره «دويست هزار قرباني» را مخفي کنند و آن را با شريک هاي جديد مسلمان خود به صورت مبارزه مشترک، که در بزرگداشت شهيدان تبلور مي يافت، به ياد آورند.

به خاطر همين موقعيت، افکار عمومي مسيحيان، با کنار گذاردن حواشي و زوايد از برخي انحراف ها و لغزش ها اجتناب کرد؛ درواقع، مي شد از اين بيم داشت که اتهام ها با صداي بلند و قوي متوجه مسلمانان شود و آنها مسئول قحطي محسوب شوند. مي شد به سرعت آميخته اي از اسلام و ترک ها به وجود آيد و با لغزش هاي پي درپي، آنها مسئول فاجعه شناخته شوند. اين موضوعي است که کشيش آنتون يامين در نوشته هاي خود مطرح مي کند (٩) واز سوء استفاده کنندگان، سود برندگان و همکاري کنندگاني که برخي از آنها از معروف ترين خانواده هاي سني بيروت بودند، نام مي برد. همين نويسنده، زير فشار عذاب وجداني قابل درک، دراين ترديد نمي کند که مسيحياني، از جمله ساکن پايتخت و يا کوهستان را هدف بگيرد که در دوران قيموميت از موقعيت اجتماعي ممتازي برخوردار بودند و به دور از اين فشارها . آيا ترجيح بر اين نبود که از اختلاف هاي مدني اي که زخم ها را مي گشود و با برگزاري محاکمه هاي عمومي يا افشاگري ها در مطبوعات موجب ناراحتي همه مي شد اجتناب شود؟ گفتگودرباره قحطي موضوعي تفرقه انگيز است درحالي که نااميدانه کوشش مي شد موضوعي وحدت آفرين مطرح شود. جعبه پاندورا يا بمب ساعتي، مسئله قحطي مي بايد به فراموشي سپرده مي شد و هيچ شاگرد جادوگري نمي بايست با اين برگ «جدايي افکنانه» بازي مي کرد.

«دويست هزار قرباني» که بار نخست فداي بازي تحريم ها و زنجيره حوادث دردناک شد مي رفت که در بار دوم فداي تفاهم ملي و مخرج مشترک حداقلي ناشي از آن شود . به طور روشن، براي مشروعيت بخشيدن به حکومت جديد لبنان بزرگ و براي تحکيم پيوندها با شريک هاي مسلمان و مسيحي مي بايد يک بار ديگر سوگواري براي قربانيان تقريبا انحصاري مي شد. همچنين، تنها چوبه دار مي توانست ملاط وحدت ملي شود؛ و قحطي مي بايست از خاطره جمعي مردم پاک مي شد. بنابراين روز يادماني درنظر گرفته نشد. درعوض، جشن شهيدان – ميهن پرستان مسلمان و مسيحي که توسط عثماني دشمن اعدام شده بودند- همه توجه ها را به خود جلب کرد و لنگرگاه ساختار جديد لبنان شد. به جاي عامل تفرقه انگيز «دويست هزار قرباني»، ترجيح داده شد که از موضوع وحدت آفرين «چهل» شهيد استفاده شود. درعين حال، روز شهيدان تنها در يک مرحله ساخته نشد، اين روز رويدادهاي ناگوار و فراز و نشيب هايي داشت تا به صورت يک عامل کامل وحدت ملي درآيد.

تاريچه مختصر جشن شهيدان

در دوران قيموميت فرانسه دو روز جشن (عيد) «شهيدان» وجود داشت: از يک سو يادمان رسمي که تاريخ آن ٢ سپتامبر بود، و ديگري جشن مردمي اي که در ٦ ماه مه برگزار مي شد. به نظر مي آمد که اين جشن مربوط به بخش «وحدت گرا»ي کشور باشد. به عبارت روشن تر، بخشي که مخالف، اگرنه دشمن، قيموميت فرانسه بود واز پذيرش عمل انجام شده اعلام يک «لبنان بزرگ» جدا شده از سوريه سرباز مي زد، بيروت و تريپولي، در اتحاد با شهرهاي اصلي سوريه، فرصت برگزاري جشن در اين روز را ازدست نمي دادند.

در سال ١٩٢٢، کميته بزرگداشت خاطره، که در اکتبر ١٩١٨ تشکيل شده بود، از مقامات درخواست کرد که روز ٦ ماه مه به عنوان جشن رسمي شناخته شود. کميسر عالي با اين درخواست موافقت نکرد. موضوع به مجلس احاله و ٢ سپتامبر براي اين کار تعيين شد. روزنامه «لسان الحال» اول سپتامبر ١٩٢٤ اعلام کرد که درسال ١٩٢٣، مقامات بزرگداشت خاطره شهيدان را در ٢ سپتامبر برگزار کرده اند، درحالي که ملت، به استثناي برخي از والدين شهيدان، به اين مراسم روي خوش نشان ندادند. درهمان زمان، جشني در کليساي ماروني هاي سن ژرژ براي آرامش روح اعدام شده ها برگزار شد. اختلاف بين دو تاريخ معنادار است و هر طرف پيشتر اردوگاه خود را برگزيده است: وحدت گراها عليه هواداران لبنان، مردم اکثرا سني بيروت عليه قيموميت فرانسه، که گرد آن جرياني با اکثريت مسيحي وجود داشت.

نخستين جشن مردمي در ٦ ماه مه ١٩٢٥ با محوريت جوانان و دانشجوياني که در ميدان بزرگ «برج» جمع شده بودند برگزار شد. گروه هاي نمايندگي کننده اکثرا مسلمان هاي بيروتي و به طور کلي وحدت گراهايي بودند که از پذيرفتن يک هيئت نمايندگي دمشقي خرسند بودند. البته، مسيحيان در آن شرکت داشتند، اما جريان هوادار لبنان به آن نپيوسته بود. روشن است که تظاهرات براي اعتراض به قيموميت فرانسه بود.

در مدت بيش از ١٠ سال، اوضاع بر همان منوال بود: دو روز موازي که با يکديگر چالش داشتند يا يکديگر را ناديده مي گرفتند. به اين ترتيب، در مراسم ٦ ماه مه ١٩٣٦، هيئتي از دمشق و هيئت ديگري از جنوب لبنان حضور داشت که در کنار کالج «مقاصد» (نهاد سني)، «مدرسه علمي اسلامي» دانشجويان عرب دانشگاه آمريکايي، «کليه اسلاميه» و ديگر نهادهاي دانشگاهي اسلامي وجود داشت. البته، مدارس ارمني و «اتحاد لبنان» هم در کنار برخي از والدين شهيدان در اين مراسم نمايندگي داشتند که به اقوام مذهبي مختلف متعلق بودند. درعين حال، اين نيز بود که هواداران لبنان و مدارس کاتوليک روي خوشي به اين مراسم نشان ندادند. روزنامه فرانسوي زبان «اوريان» ٨ ماه مه ١٩٣٧ اعلام کرد که: «سخنرانان سوري مي گفتند که شهيدان به خاطر “عرب بودن” کشته شده اند. لبناني ها به اين اکتفا کردند که نسبت به کساني که مرگشان سنگ بناي استقلال کشورشان شده، اداي احترام کنند».

در سال ١٩٣٧ فضا تغيير يافت. از آن پس ديگر تنها يک جشن «شهيدان» برگزار شد و دوگانگي ازبين رفت. ٦ ماه مه جشن رسمي مردمي شد. روزنامه «البشير» - که ارگان کشيش هاي يسوعي بود- در ٦ و ٧ ماه مه ١٩٣٧ از اين تصميم ابراز خرسندي کرد و اغتشاش گران و گناهکاران را به گل آلود کردن آب متهم نمود. درسال هاي بعد، روز ٦ ماه مه به صورت روزي خجسته درآمد: رئيس جمهوري، رئيس مجلس، وزيران، نماينده اي از مقامات قيموميت، ارتش، پليس، زنگ مردگان ... و هزاران فالانژ در «صفوف منظم» رژه رفتند و با «ازجابرخاستن گسترده» مردم روبرو شدند. در گورستان «سابلون»، ميشل ذکور، وزير کشور سخناني وحدت بخش ايراد کرد: «شهيدان ما، اعم از مسيحي و مسلمان در کنار يکديگر آرميده اند. مسيحيان و مسلمانان در بزرگداشت آنها با هم متحدند. آيا مي توانند براي تامين بقا، بزرگي و شکوه ميهن مشترک همواره متحد باقي بمانند ؟». اين پيش درآمدي براي «قانون اساسي» (الميثاق الوطني) سال ١٩٤٣ بود.

٦ ماه مه ١٩٣٨ تکرار سال پيش از آن بود. در آن در کنار يکديگر «نجات دهندگان» (غالبا سني)، فالانژها (مسيحيان غير فرقه اي)، حزب کمونيست «الکشاف المسلم» و – براي نخستين بار- دانشجويان دانشکده حقوق دانشگاه سن ژوزف شرکت داشتند. با آن که مطبوعات در قدرداني از رويداد همصدا نبودند، لحن آن مشخص بود. به اين ترتيب، روزنامه «النهار» ابراز خرسندي کرد که از دو سال پيش دولت و مردم با هم ياد شهيدان را گرامي مي دارند زيرا: «ما به قدر کافي از بيراهه رفتن هايمان در ٢٠ سال پس از جنگ مکافات کشيده ايم». «صوت الاحرار» - نقل شده از «اوريان» ٩ ماه مه ١٩٣٨- ارگان مطبوعاتي وحدت گراها ابراز خرسندي کرد که «در اين استقلالي که برايش آن همه مردان جوان مرده اند، هيچ اثري از خون بيهوده ريخته شده نيست». صداي ديگر از روزنامه «البشير»، ارگان لبناني هاي سفيدپوست هم بر طبل اتحاد کوبيد: «متحد شده دربرابر سلطه، مبتلا به اختناقي مشابه، مسلمان ومسيحي دربرابر محنت ها حس برادري داشته و در مبارزه مشترک براي رهايي رفيق يکديگرند».

و به ٦ ماه مه ١٩٤٤ مي رسيم. کشور درپي رويدادهاي نوامبر ١٩٤٣ که «استقلا طلبان» را در مقابل مقامات فرانسوي قرار داده بود، به استقلال دست يافته بودند. رئيس جمهوري ماروني، بشار الخوري، رئيس مجلس سني، رياض الصلح، شيعيان، دروزي ها، نجات دهندگان و فالانژها به اتحادي مقدس دست يافتند. همه در بزرگداشت جايگاه خود را داشتند. «روز وفاق لبناني ها، در تشعشع نيروهاي مدني» بود (١٠).نويسنده تحريريه «اوريان» به روشني تاکيد کرد که: «مرداني که ياد فداکاري هاي مشترکشان گرامي داشته مي شود به ما تعلق دارند. آنها نماينده همه لبنان هستندو همه لبناني ها ازهر قشر و مذهب را نمايندگي مي کنند. اين که چند تن آنها را منحصر به خود کنند، اشتباهي بزرگ است...». اما اين سخنان رياض الصلح، رئيس مجلس بود که، خوب يا بد، افکار سني ها را به ايده يک لبنان مستقل در مرزهاي سال ١٩٢٠ متحد کرد که ايدئولوژي آينده حکومت لبنان را تعيين مي کرد. به نظر او، ٦ ماه مه يک روز فداکاري و اتحاد بود که در آن «شهيدان» نويد بخش يک لبنان «مستقل و داراي حاکميت» بودند و با خطاب قراردادن آنها نتيجه گيري کرد که: «ياد شما در لبنان و همه کشورهاي عرب براي آزادي که به خاطر آن مرديد جاودان خواهد بود» («اوريان» ٧ ماه مه ١٩٤٤). به اين ترتيب، با يک شعبده بازي اصل موضوع از ديده ها پنهان و با فرمولي ماهرانه از برخورد دو جناح در سطح ملي اجتناب شد.

در ٦ ماه مه ١٩٦٠، رژيم ژنرال فواد شهاب، به منظور غلبه بر اثرهاي بحران سال ١٩٥٨، پس از رويدادهاي خونيني که هواداران جمال عبدالناصر را رودرروي طرفداران کميل شمعون، رئيس جمهوري قبلي قرارداده بود، با سروصداي زياد نماد جديد ميدان شهيدان را افتتاح کرد. کلويس الخازن (ماروني) نماينده مجلس، فرزند يکي از اعدام شده ها، از خاطره کساني که براي ميهن فداکاري کرده بودند، تقدير کرد و گفت که کشور پشت سر رئيس جمهوري جديد متحد مي شود تا هدف هايي که اين شهيدان به خاطر آنها فدا شدند تحقق يابد. از سوي ديگر، امين الرئيسي (سني) به نام خانواده هاي شهيدان صحبت کرد و گفت که اينها خونشان به خاطر تامين وحدت ملي ريخته شده و از اين پس همه پشت سر رئيس جمهوري شهاب متحد مي شوند. خلاصه، «سخنرانان بر فداکاري اصيل شهيدان، جدا از قوميت مذهبي آنها، براي شکوه لبنان تاکيد کردند» («اوريان»، ٧ ماه مه ١٩٦٠).

جشني که مايه تفرقه لبناني ها بود، براثر رويدادهاي پياپي به صورت رخدادي وحدت بخش، يا دستکم کوشنده براي آن، درآمد. جشني که وجود آن مرهون عثماني ها است: افسانه طلايي شهيدان دربرابر افسانه سياه جمال پاشا ساخته و پرداخته شد.

بزرگداشت شهيدان اعدام شده توسط ترک ها و ستمديده از جمال پاشا مي توانست انسجام ملي به وجود آورد و اين کار در يک روز انجام شد. مراسم و سخنراني ها، کتاب هاي درسي و مطبوعات ملي، تئاتر و سينما اين شعله را زنده نگه مي داشتند. لبنان کشوري است که بايد از برخورد قوم هاي مختلف مذهبي در آن اجتناب شود و به نام همزيستي ملي از برخي از موضوع ها پرهيز مي شود. همچنين، دوران جمال پاشا ميدان را براي همه چند دستگي هاي دوران عثماني باز گذاشت. موضوعي که در ٦ ماه مه ابراز مي شود، بخاطر نقش وحدت بخشي که دارد، چندان توسط مقامات سانسور نمي شود. براي يک بار، خود را خالي کردن و گفتن آنچه در ذهن است موجب نفاق و تفرقه نمي شود. بدون آن که انسان بي اخلاق به نظر آيد، مي توان گفت که اگر جمال پاشا وجود نمي داشت، بايد او را اختراع مي کرديم.

١- بلاد الشام یا سوریه بزرگ منطقه تاریخی وسیعی است که سوریه، اردن، لبنان، فلسطین، بخش هائی از عراق، شبه جزیره سینا و استان ختای در ترکیه را دربر میگرفته است.

٢- همان منبع

٣- Djemal Pasha, Memories of a Turkish Statesman (1913-1919), Londres, 1922 ; p. 197-237.

٤- Elias Hoyek, « Les revendications du Liban, Mémoire de la délégation libanaise à la Conférence de Paris, Paris 25 octobre1919 », reproduit in Revue phénicienne, Noël 1919, p. 238-240.

٥- George Antonius, The Arab Awakening, Londres, 1946.

٦- Muzakarat Salim Ali Salam (1869-1938), Beyrouth, Hasan Hallaq ed., 1982.

٧- Ali al-Zayn, Min Awraqi, Beyrouth.

٨- Sulayman Dahir, Jabal Amil fil Harb al Kawniya, Beyrouth, 1986.

٩- Lire Lubnan fil Harb, tome 1-2, Beyrouth, 1919.

١٠- Nabih Abi-Zeid, « L’unité dans le souvenir », L’Orient, 6 mai 1944.