از ميان همه مستعمرات فرانسه، الجزاير و آفريقاي غربي فرانسه (AOF)، داراي بيشترين منابع مادي و انساني بود. در چيزي که در آن زمان «آفريقاي شمالي فرانسه» ناميده مي شد، مهم ترين تلاش ها از الجزاير خواسته شد. الجزاير به اين درخواست درحد انتظار قدرت استعماري پاسخ مثبت داد و بيشترين ميزان سرمايه، محصولات و نيروي انساني را براي جبهه و کار در کارخانه هاي فرانسه تامين کرد.
بي ترديد، به استثناي «آفريقاي غربي فرانسه» (AOF) بيشترين ميزان کمک و اساسي ترين بخش آن در مقايسه با آنچه که از مجموع امپراتوري استعماري فرانسه مي رسيد، از سوي الجزاير بود. در طول ٤ سال، تدارکات نظامي، تقريبا انحصار خريد را داشت يا به ضبط محصولاتي مانند غلات، شراب، دخانيات و گوسفند مي پرداخت. خريد ها با شرايطي امتياز آميز، بسيار بيش از محصولات صنعتي و ديگر محصولاتي که بحران حمل و نقل دريايي بين الجزاير و فرانسه مانع صادرات آنها مي شد انجام مي گرفت. بنابر محاسبه انجام شده، تنها درمورد محصولات کشاورزي، بين سال هاي ١٩١٥ و ١٩١٩، در مقايسه با خريدهايي که با قيمت هاي عادي انجام شده بود، بيش از ٧٧٠ ميليون فرانک عايد فرانسه شد. کوتاه سخن، الجزاير در تغذيه فرانسه به بهاي ارزان مشارکت کرد.
با انجام اين کار، درکشوري که به دليل سربازگيري ها نيروي کار کمياب شده، توليد کاهش يافته و خشکسالي بهاري برداشت محصول را فاجعه بار کرده و موجب تشديد ضبط مواد غذايي شده بود، نخستين قحطي بزرگ در زمستان ١٩١٨- ١٩١٧، به شکلي که از چندين دهه پيش بي سابقه بود، رخ داد و مرکز و شرق کشور را فراگرفت. اين قحطي پيش درآمدي براي قحطي فاجعه بارتر سال ١٩٢٠ شد که دهها هزار قرباني به جا گذاشت. در سال هاي بعد، باز هم از کشت و برداشت غلات کاسته شد. وضع دامپروري با سرعتي شتابنده وخيم شد. تنها محصولات بازرگاني- دخانيات و به ويژه شراب – که بهاي رسمي آنها به مقدار زيادي افزايش يافته بود- وضع خوبي داشت. به رغم پر بودن بندرهاي روئان و ست که مرکز ذخيره شراب بود، رونق بازار دخانيات و شراب در طول جنگ و به ويژه بيشتر از آن بعد از جنگ، بر زندگي اقتصادي الجزاير اثر گذاشت.
کوشش هاي کم رمقي براي ايجاد اتحاد صنعتي درعرصه بحران روابط دريايي اي که به صورت شديد محصولات توليدي وارداتي را کمياب ساخته بود، انجام شد. نوآوري هاي معدود مديون چند سرمايه دار فرانسوي، به محض ازبين رفتن وضعيت استثنايي ناشي از جنگ، دچار ابهام شد. به ويژه ٣ کوره بلند که در سال ١٩١٨، حتي پيش از آن که راه اندازي شود، برچيده شد. طبقه مرفه مستعمرات، بيش از هميشه به املاک و بازرگاني توجه نشان مي داد. اين طبقه خصلت پختگي و پويايي کارآفرينان صنعتي را نداشت.
اقتصاد الجزاير به رغم چند برخورد ناشي از مشکلات تغييرات موقت بين الجزاير و فرانسه، ديگر مسئله پس از جنگ مانند پيش از آن نبود و راه نجات از جايي جز تقويت وابستگي مي آمد. داده هاي نظامي و سياسي جديد ناشي از جنگ هم اثر خود را داشت.
فراخوان براي اتحاد مقدس
الجزاير که پيشتر و عميق تر از تونس و به ويژه مراکش گرفتار استعمار شده بود، به اين خاطر بيشتر در منگنه و تحت نظر بود. فرانسوي ها در مراکش و تونس خدمت نظام وظيفه اجباري برقرار نکرده بودند. در تونس خدمت وظيفه «بيک»ي وجود داشت که اصل آن متعلق به الجزاير بود. خدمت وظيفه اجباري تنها در الجزاير بنابر فرماني در فوريه ١٩١٢ برقرار شد. بديهي است که توده مردم الجزاير نظر خوشي نسبت به آن نداشتند، ولي گروه هاي معدود «جوانان الجزايري» (١) آن را پذيرفته بودند و مي خواستند در قبال آن و دربرابر پرداخت ماليات خون – يا تيول شهروندان – به حقوق سياسي دست يابند. در آغاز جنگ، مقامات رسمي فرانسه مانند آدولف مسيمي وزير جنگ يا آبل فري با دست ودلبازي به دادن وعده هايي پرداختند که گاه صميمانه هم بود.
در مراحل بسيج، سربازگيري و اعزام نخستين نيروهاي الجزايري به جبهه فرانسه، واکنش خصمانه کلي و مشهودي وجود نداشت. حتي مي شد حالتي از اتحاد مقدس به شيوه الجزايري، بين اربابان استعمارگر و «تحول يافته ها» ديد که توضيح آن را مي شد در اميد به رهايي از اختناق و تبعيض تحمل شده ديد. مقامات رسمي فرانسه، و تحت تاثير آنها «جوانان الجزايري»، در گفتمان هاي رسمي تمجيدگرايانه، از همه «متمدن ها»مي خواستند که راه را بر «توحش» آلمان ببندند. اعزام نخستين نيروها ازنظر قدرت مستعمراتي بدون مشکل انجام شد و تنها يک استثنا در آن وجود داشت که شورش «بني شوگران ها» در نزديکي محمديه (پره گو سابق) در شمال مسکره بود. اما خانواده ها جوانان را با آه و ناله و تعزيه بدرقه مي کردند.
فرانسه از راه احتياط تنها بخشي کوچک از نيروهاي الجزايري را به جبهه فراخوانده بود. نيمي از نيروي جنگي الجزاير (حدود ١٧٥ هزار تن) ازجهت نظري مرکب از داوطلبان بود. بنابراين، تا زمان صدور فرمان سپتامبر ١٩١٦، که همه مشمولان تا سال ١٩١٧ را شامل مي شد، الجزاير اين احساس را نداشت که نيروي نظامي بزرگي از آن به جبهه فراخوانده شده است. اين درحالي بود که تنها نيمي از نيروي نظامي آن در ارتش فعال به کار گرفته شده بود ونيم ديگر معاف شده يا در دستگاه هاي نظامي امدادي مشغول شده بود و پيش از سربازگيري بزرگ در الجزاير احساسات غالب بود.
وفاداري خيلي نسبي
اخبار وحشتناکي از جبهه درمورد سرنوشت سربازان مي رسيد. جنگ به درازا کشيده مي شد. اميدهاي آخرالزماني درميان الجزايري ها جان مي گرفت که ناشي از تبليغات آلمان يا عثماني بود که وعده آزادي مسلمانان از يوغ کافران زمان را مي داد. اعتراض هايي به گوش رسيد، تظاهراتي عليه سربازگيري برگزار شد و مشکباتي پديدآمد. شورش بزرگي بخش شمالي کوه هاي اورس (بلعظما، متليلي) را تکان داد. «بوبليک» (جمهوري، يعني «ماهمه مي خواهيم آزاد باشيم») نماد آزادي شد و شورشيان خواستار آن شدند. از اکتبر ١٩١٦ تا بهار ١٩١٧، نيروي دو تيپ به فرماندهي ژنرال دشيس بونوال صرف سرکوب نظام مند شورشيان شد. به رغم همه اينها، در سراسر جنگ، قدرت استعماري توانست شمار قابل ملاحظه اي ازافراد به خدمت گرفته شده و نيز دهها هزار کارگر کارخانه را براي دفاع ملي به کار گيرد و به اين خاطر در گفتمان هاي رسمي فرانسوي، الجزاير «وفادار» ناميده شد.
با اين همه، در الجزاير و به ويژه در بخش شرقي آن، احساسات مساعدي نسبت به سلطان- خليفه عثماني، که در نوامبر ١٩١٤ به وسيله شيخ الاسلام استانبول مسلمانان را به جهاد فراخوانده بود وجود داشت. هرچه تبليغات فرانسوي بيشتر عثماني ها را «دست نشانده آلمان» مي خواند، جنگ آنها مشروعيت بيشتري مي يافت. معدودي از الجزايري ها بي ترديد به زير پرچم عثماني رفتند ولي غالب الجزايري ها از آن خودداري کردند. اکثريت بزرگي از زندانيان الجزايري، که در اردوگاه برلني روسن- هالبموند لاگر محبوس بودند، از پيوستن به ارتش عثماني خودداري کردند. در خود الجزاير – يا درميان کارگران الجزايري در فرانسه – با آن که تمايل کلي نسبت به عثماني ها وجود داشت، اين امر به يک اقدام سياسي پخته و سنجيده منجر نشد. فرانسوي ها حضور کامل داشتند و انتظارات آخرالزماني نيروهاي عثماني به فرجام نرسيد. خلاصه، توده مردم الجزاير انتظاري محتاطانه درپيش گرفتند. اين وضعيت غيرخصمانه بود که در فرانسه «وفاداري» خوانده شد.
با گفتن اينها، شکل هاي ديگري از وفاداري نيز وجود داشت: وفاداري مورد علاقه اين يا آن فرد متشخص يا مامور اداري اي که براي رفتار خوب و کارآمدي در کارزارهاي سربازگيري پاداش مي گرفتند يا وفاداري صميمانه جوانان «تحول يافته» حساس نسبت به گفتمان هاي جمهوري خواهي درمورد شهروندي، حقوق بشر و ماليات خون بود. اين به ويژه شامل جوانان پرورش يافته به وسيله استادان مدارس عادي بود. وفاداري موقعيتي پاسخگو به فراخوان هاي اتحاد مقدس توسط فرانسه در نبرد جاري، مانند «تمدن» عليه «توحش» بود. با اين همه، خود را براي مدتي چنان دراز وحشي پنداشتن يا فکر اين که اربابان استعماري درباره ات چنين داوري کنند، و ناگهان خود را در اردوي متمدن ها يافتن مي تواند توضيح گر بسياري از رفتار هاي غيرعادي و بهت زدگي هاي ناشي از جديد بودن وضعيت باشد: اين نخستين بار بود که قدرت استعماري اين همه و به اين سنگيني براي انسان هاي الجزايري دلسوزي مي کرد.
از نظم استعماري تا نظم نظامي
سربازان جوان الجزايري با انتقال به فرانسه دچار رنج هاي زيادي شدند. جنگ سال ١٩١٤ گورستان هاي زيادي به وجود آورد. اين جوانان، که غالبا بدون تجربه و بي ملاحظه به کام دوزخ افکنده شده بودند، در عذابي وحشتناک بسرمي بردند. فزون بر کشته شده ها، معلول هايي که دچار يخ زدگي پاها شده بودند و مبتلايان به سل ريوي در ميان جان به دربرده ها وجود داشت. تعداد زيادي دچار وحشت شده بودند، ميدان جنگ را ترک کرده يا از راه رفتن خودداري مي کردند. به گواهي بايگاني هاي سه واحد چهل و پنجمين، سي و هفتمين و سي و هشتمين تيپ پياده نظام، عده زيادي اعدام شدند. بيشتر اينها به ترتيب يهوديان الجزايري، الجزايري ها و تونسي ها بودند. نمي دانيم که اين وحشيگري ها پس از جنگ موقعيت ها هم انجام شد يا نه. به هر صورت، از آن زمان، حجم بايگاني هاي تيپ ها کاهش يافت زيرا دستورها بيشتر تلفني داده مي شد و کمتر به صورت کتبي بود.
به هرصورت، از بهار سال ١٩١٥، گزارشات فرماندهي درباره الجزايري ها همان لحن پيشتر را نداشت. پس از کشتارهاي وسيع سال ١٩١٤، به افراد آموزش هاي بهتري داده شد ودرحالي که در سال ١٩١٤، گزارش ها الجزايري ها را کم رمق و وحشت زده توصيف مي کرد، از آن پس براي آنها در آرتآ، سوم، وردن يا راه دامس احترام بيشتري قائل بود. خلق و خو و روحيه تهاجمي به ويژه در سال ١٩١٨، زماني که سربازان جديد به خدمت گرفته شده در سال ١٩١٧ شورش کردند به اوج رسيد. هنگ هايي از تيراندازان الجزايري درميان مورد احترام ترين هاي جنگ بودند و بيشترين تعداد نشان افتخار را گرفته بودند، اگرچه، شيوه حاکم تقدير و دلجويي از «بومي ها» بود.
با آن که دليلي براي اعتبار بخشيدن به تمايز سربازان الجزايري فرانسه از ديگر سربازان فرانسوي وجود ندارد و ارزيابي ناظران مختلف درباره آنها متفاوت است، ولي جذب واقعي الجزايري ها در ارتش فرانسه به خوبي انجام شد. اين پديده ناشي از افسانه اي است که وفاداري نسبت به ميهن دوم را تبليغ مي کند. به ويژه، نظم نظامي سرانجام از ميزان اختناق و تبعيض خود، درمقايسه با نظم استعماري، کاست ولي تبعيض ازبين نرفت – به ويژه در مقررات مرخصي وجود داشت زيرا فرماندهي از آن بيم داشت که روابط بدون قيد و بند با غيرنظاميان فرانسه در خانواده هاي فرانسوي- و نيز احساساتي نظامي که بدون تمايز انسان ها را سلاخي مي کرد، آن را به طور جدي به عقب راند. پذيرش مطلوب و گاه مشتاقانه غيرنظاميان فرانسه از اين «گرمسيري هايي» که براي کمک به فرانسوي ها آمده بودند، قدرشناسي آنها براي توجهي که به ايشان مي شد و اين که در موسسات درماني با آنها مانند فرانسويان رفتار مي شد، قدرداني آنها نسبت به مذهبي ها و پرستاران، ونيز درحدي گسترده تر، توجهات پدرمآبانه فرماندهي، همه اينها بي اثر نبود، زيرا پدرخوانده استعمارگر به هرحال نسبت به استعمار شده هاي به خدمت درآمده بي تفاوت نبود.
روحيه فردي وضعيت نظم خانداني بر نظم نظامي اثر گذاشت و اين امر به الجزايري ها تصوير فريبنده يک سرهنگ – رئيس قبيله با اقتداري چون و چرا ناپذير – را داد. آيا اين فسيل شدگي دلتنگانه براي دوراني طلايي از همبستگي قدرتمند و تحقق همبستگي ملي بود ؟
نشانه کارگر آزادشده
براي الجزايري ها، جنگ جهاني اول وزيدن نسيمي از جانب ٣٠٠ هزار جوان از خارج بود که براي نخستين بار در زندگي حس مي کردند. در سال ١٩١٤، کمتر از ١٥ هزار کارگر الجزايري در فرانسه وجود داشت. از ١٩١٤ تا ١٩١٨، حدود ١٢٠ هزار «همراهي کننده» (نامي که در الجزاير به آنها داده مي شد) براي کار به فرانسه آمدند که بيشتر آنها آموزش نظامي ديده بودند و از جوامع قومي مختلف بودند. اما در ١٥ ماه نخست جنگ، هزاران جوان نيز توانستند الجزاير را ترک کرده و آزادانه در فرانسه به استخدام موسسات خصوصي درآيند؛ و درپي آن شمار نامشخصي به صورت قاچاق و دور از کنترل نظامي به فرانسه آمدند. وضعيت نابسامان کساني که توسط دستگاه اداري استخدام شده بودند، گاه نوجواناني که «داوطلب» خوانده مي شدند توسط يک سرپرست، در گزارش هايي آمده است که يکي از آنها، که وحشتناک و بي شرمانه است، توسط سناتور رون، پل کازنوو در سال ١٩١٧ نوشته شده است.
دراين حين، اين مردان با زندگي کارگري، دنياي کارخانه، مطالبات آن و اعتصاب آشنا شدند. برخي از آنها توانستند با فرانسوي ها آشنا شده و مراوده داشته باشند. به هرصورت، آنها عادت هايي يافتند که با حفظ نظم استعماري پيشين چندان سازگار نبود. آشنايي با روحيه «کارگر فرانسوي» ونشانه «سرباز آزاد شده» که با آن شناخته مي شدند، بيشتر جدي گرفته شد و بيش از پيش به معارضه با اقتداري پرداخت که نويسندگان گزارش هاي جديد «بومي ها» در فرداي جنگ را به لرزه مي انداخت. بخش عمده اي از کادرهاي «ستاره شمال آفريقا» از حزب کمونيست يا «کنفدراسيون عمومي اتحاد کار» (CGTU) سردرآوردند. درواقع، فرانسه هم آنها را دچار اختناق کرد و هم آزاد نمود، آنها را با معيار کار در کارخانه، فناوري نظامي و تصوير قابليت صنعتي و نظامي آشنا کرد و درعين حال امکان عمل در سرمايه گذاري هايي که تباه کننده فرهنگشان بود را نيز به ايشان آموخت: مانند آن سرباز اهل ست، محمد مکدود، که در سال ١٩١٧ به دادگاه نظامي فراخوانده شد زيرا دفترچه دستورالعمل مسلسل خود را براي مادرش فرستاده و از او خواسته بود با دقت آن را نگهدارد زيرا «مي تواند در آينده مورد استفاده باشد».
ارزاني بهاي خون
خونبهاي الجزايري ها، معادل خونبهاي سربازان ديگر پرداخت مي شد. اين درحالي بود که آنها بيشتر در حمله جان مي باختند تا در بخش هايي که فرماندهي عادت داشت نگذارد خيلي احساس کسالت کنند. آنها به گروه هاي حمله شهرت داشتند. مايه افتخار ژرژ کلمانسو بود، که برخلاف نظر کارشناسان مستعمراتي و منتخبان فرانسوي مستعمره ها، برقراري برابري بازنشستگي جنگ مستعمره ها و فرانسويان را تجويز کرد. بعدها، جمهوري پنجم به شکلي نامناسب رفتاري سوداگرانه درپيش گرفت: مستمري بازنشستگي سربازان الجزايري جنگ ١٩١٨- ١٩١٤ در ميزان پرداختي سال ١٩٦٢ ثابت ماند، درحالي که مستمري فرانسوي ها به طور منظم تجديد ارزيابي مي شد.
در فرانسه تصوير «سربازان الجزايري» بيشتر مثبت بود. کيفيت جنگي آنها در تصوير رسمي و اذهان شناخته شده بود و به عنوان نمونه اي از جنگجويي که مي بايد به هرحال نيرويش جهت داده شده وجلوي هدر رفتن گرفته شود، شناخته مي شد. در تبديل پويايي به ايستايي، «بومي» الجزايري همواره يک «بومي» باقي مي ماند. از سوي ديگر، حتي جذب شدگان الجزايري به ارتش فرانسه، نه خصلت اقتصادي و نه خصوصيت الجزايري بودن خود را ازدست ندادند، و برعکس، ناراحتي دوري از وطن هم در آنها اثر نمي کرد. آنها با نيروي فرانسه آشنايي يافتند و آنچه که در آن سوي مديترانه ديده بودند را به الجزاير منتقل کردند. به محض پايان جنگ، به شکلي عيان، تفکر فرانسوي به وطن الجزايري راه يافت: مدارس از پذيرش شاگردان خودداري مي کردند، درحالي که پيشتر غالبا ناگزير بودند به دنبال آنها بروند و اين امر در حالي بود که غيرت و تعصب فرهنگ اسلامي علما با استقبال روبرو بود.
در اين حين، تصوير الجزاير دوام يافت و پس از جنگ به صورت زحمتکش ژنده پوش، پريشان، حريص نسبت به زنان فرانسوي و ناقل خطرناک سل و سفليس درآمد. نه اين که به ويژه براي جنبش کارگري فرانسه جذابيت و درهم آميختگي اي در وراي روابط بين فردي گرم و بدگماني عادي روابط بين جوامع را نداشته باشد. الجزايري ها از اين امر درس هاي مختلفي گرفتند که بسيار واقعي بود: در ميان جامعه کارگران الجزايري فرانسه بود که امير خالد الحسني بن الهاشمي موسوم به امير خالد در زمان گذار خود به پاريس در ژوئيه ١٩٢٤ به پيروزي دست يافت. و دو سال پس از آن بود که «ستاره شمال آفريقا» در اتحاديه بين مستعمراتي ظهور کرد.
بازگشت به بومي گري
چند اقدام بي اهميت جنبه هاي برجسته تبعيض استعماري، به ويژه در زمينه مالياتي را نشان داد. پاداش هايي به شکل دادن جواز کافه مغربي توزيع شد. اما قول هاي بزرگ درمورد حقوق شهروندي دربرابر خدمت نظامي اجباري، هرگز توسط پاريس رعايت نشد. اين قول ها به چند اقدام کوچک درمورد دستيابي به تابعيت، که تغييري در روند مقررات پيشين نمي داد، تقليل يافت که بر اساس تصميم هاي «سناتوس- کنسولت» سال ١٨٦٥ (٢) بود و به ايجاد طبقه اي از نيمه شهروندان درجه دو انجاميد که تنها مي توانستند در پائين ترين سطح انتخاباتي شرکت کنند که مجلسي فاقد هرگونه قدرت واقعي بود. قانون چندان کاري براي پيشرفت مشارکت الجزايري ها در انتخابات ديگر نمي کرد و آنها همچنان شايستگي انتخاب نمايندگان مجلس فرانسه را نداشتند.
درواقع، لابي استعماري نياز چنداني به وارد کردن فشار به قدرت پاريس براي يک شبه «حفظ وضع موجود» نداشت. در ماه اوت ١٩٢٠، مجلس از نو به بررسي قانون مربوط به بومي ها پرداخت که اجراي آن در ماه ژوئيه ١٩١٤تعليق شده بود. مسئله اين بود که الجزايري ها در فرداي جنگ، درپي زمان موعود آزادي پيشرس بودند. به آنها وعده هاي زيادي داده شده بود: تاکيد هاي اعتراضي امير خالد، نوه امير عبدالقادر و سروان «بومي» ارتش فرانسه، توده مردم الجزاير را اغوا کرده و آنها را به پيش صحنه سياست «بومي» رانده بود.
«زمان» ( Le Temp)، روزنامه اي که آشکارا «هوادار بومي ها» بود و در پيش از جنگ در عرصه بلشويسم، اعتصابات سال ١٩١٩ و ١٩٢٠ فعال بود و هواداران خود را در الجزاير داشت و موجب هراس جبهه اي از طبقات اجتماعي شده بود، به صورت مدافع بي چون و چراي حفظ وضع موجود درآمد. قدرت استعماري که وزش باد نظامي گري را حس کرده بود، سخت شد و به زودي به شکلي دور از احتياط فصل نيمه باز «اصلاحات بومي» را بست و در تابستان ١٩٢٣ ترتيبي داد که از شر امير خالد خلاص شود.
سن پختگي
نامرادي ها بزرگ بود. الجزايري ها که از کمکي که در زمان خطر به فرانسه کردند آگاه بودند، احساس کردند که قدرشان دانسته نشده است. در فاصله دو جنگ، اين ايده که بدون کمک مادي آمريکا و جنگجويان ارزشمند الجزايري فرانسه هرگز نمي توانست جنگ را ببرد، بيش از پيش پررنگ شد. ميليانا، يک شاعر مردمي، در زمان بحران مونيخ ، خطاب به وزير ادواردو دالاديه با سرودن بيت هايي اطمينان داد که اگر آدولف هيتلر حمله کند، اين فرزند معنوي کلمانسو هيچ ترسي نخواهد داشت، زيرا «بني هاشم» اين سربازان شجاع الجزايري، در آنجا خواهند بود... تکرار کلي سناريوي جنگ جهاني دوم، که نخستين آن آغازگر چرخه اي از وعده هاي عمل نشده و توهم هايي نخ نما شده بود. او با قدرت در اعلام اين که الجزاير به حال خود گذاشته شده تا به سن پختگي و گرفتن تصميم هاي سياسي معاصر برسد، مشارکت کرد. با اين حال، به سختي مي توان با کساني موافق بود که تحول وضعيت الجزاير در قرن بيستم را ناشي از «فرصت هاي ازدست رفته» معروف مي دانند. آيا بايد يادآوري کرد که درتاريخ، مانند عرصه هاي ديگر، چيزي را مي توان ازدست داد که براي آن کوشش شده باشد؟ با آن که تاريخ هرگز از پيش نوشته نمي شود، حتي اگر اين در چهارراه هايي باشد که در تصميم گيري انتخاب راه ترديد به وجود مي آيد، موانع و خودداري ها، به طور نظام مند، منطق خاص خود را دارند.
١- جنبش جوانان الجزایری پیش از جنگ جهانی اول بوجود آمد. این جنبش خرده اشرافیت محلی که از سیستم آموزیس فرانسه بیرون آمده بودند را گرد آورده بود کسانی مانند معلم های کبیلی تبار، کارمند خرد دولتی ، داروسازان و پزشکان . این افراد خود را فرانسوی می انگاشتند و چنبش شان اصلاح طلبانه بود بدون هیچ تعارضی با استعمار.
٢- پنج مکاده این قانون از یک سو به مسئله ملیت دادن به « بومی های مسلمان» و «بومی های یهودی» می پرداخت و از س.ی دیگر به مسئله ملیت دادن به « خارجیانی که لااقل سه سال در الجزاریر اقامت داشتند»، کسانی که « اروپائی های الجزایر» نامیده می شدند.