تاريخ

امپراتوري عثماني و اروپا:جنگي با انگيزه هاي متفاوت

اروپايي ها و عثماني ها دوران جنگ جهاني اول را به شکل هايي کاملا متفاوت سپري کردند. در اروپا، شروع جنگ به عنوان پايان خشونت بار يک دوران طلايي ديده مي شد. اما براي مردم امپراتوري عثماني، که پيشتر در جنگ بالکان مغلوب شده بودند، ويراني جنگ يک واقعيت بود. مردم بدون اشتياق تسليم اجتناب ناپذيري آن شدند. جنگي صنعتي، که اين کشور عملا بدون صنعت نمي توانست در آن برنده شود.

پديده بزرگ و تاريخي جنگ جهاني اول را به شکل هاي متفاوت مي توان توصيف کرد: جهاني، ملي، منطقه اي و حتي محلي.

از يک سو، جنگ جهاني اول، يا چنان که تا سال ١٩٣٩ خوانده مي شد «جنگ بزرگ»، به معني جنگي در گستره دنيا، يقينا جهاني بود. عمليات جنگي در خاورنزديک به آساني اين امر را نشان داده که در آن نيروهاي انگليسي، اسکاتلندي، استراليايي، نيوزيلندي، هندي، آفريقايي، فرانسوي، روسي، قفقازي، عرب و آمريکايي دربرابر نيروهاي پروسي، باواريايي، اتريشي، ترک، کرد، چرکسي و عرب مي جنگيدند.

درجهت مخالف، جنگ داراي ويژگي حاد محلي و منطقه اي هم بود: رودررويي ها در ميدان نبرد فلاماند براي سربازان دو طرف، اعم از آلماني، انگليسي يا بلژيکي شکلي يکسان داشت. درعوض، نبرد در کوه هاي آلپ، برحسب اين که سربازان اتريشي يا ايتاليايي باشند، و به همين ترتيب هم رودررويي سربازان فرانسوي و آلماني در ووژ (Vosges) قابل مقايسه نبود. ازنظر تدارکاتي، تهيه آذوقه و ملزومات و لوازم بهداشتي، جنگ در بين النهرين هيچ شباهتي به نبردهاي داردانل نداشت.

بررسي گذار از جنبه جهاني به منطقه اي جنگ مستلزم آنست که آنرا در سطح دولت ها بنگريم وپرسشي که مي خواهيم مطرح کنيم اين است که: تفاوت جنگ امپراتوري عثماني با دولت هاي متخاصم ديگر در اروپا و در جوامع شان چه بود ؟ شکلي که مردم امپراتوري عثماني اين جنگ را تجربه کردند، به نحوي قابل ملاحظه، با تجربه اروپايي ها از آن متفاوت بود.

آغاز خصومت ها

خاطرات جنگ در جاهاي مختلف اروپا چندان متفاوت نيست. اين خاطرات برداشتي دردناک از پايان خشونت بار يک دوران طلايي، تابستاني که ناگاه به زمستان بدل مي شود، فروپاشي دوران اِدوارد «برج فرازان»( Proud Tower) باربارا تاکمن (١) است. لرد ادوارد گري، وزير امورخارجه انگلستان، به طور موجز احساس تجربه ماه اوت ١٩١٤براي يک نسل را چنين بيان مي کند: «چراغ ها در سراسر اروپا خاموش مي شود و ما در دوران زندگي خود روشن شدن آنها را نخواهيم ديد». آغاز خصومت ها به عنوان يک پديده خشن، غيرمنتظره، بي سابقه و در سطح فردي اغتشاش در زندگي مردم، ديده شد.

البته، اين ديدگاه ناشي از تجربه شرکت کنندگان در جنگ، به ويژه افسران بود. به رغم حال و هواي تنش آميزي که در اروپا تداوم داشت، و ناشي از رقابت قدرت هاي بزرگ بود، افراد معدودي به بروز يک جنگ عمومي باورداشتند. هنگامي که جنگ درگرفت، و به يک دوران ٤٠ ساله صلح در اروپاي مرکزي و غربي پايان داد، هنوز افراد معدودي مي توانستند تصور کنند که جنگ بيش از ٣ يا ٤ ماه به درازا کشد. بنابراين، واقعيت زندگي جنگي طولاني در سنگر ها براي بسياري ضربه اي شديد بود. بازتاب اين را مي توان در همه ادبيات تاثيرگرفته از جنگ، از زيگفريد ساسون وروبرت گريوز، تا لويي فرديناند سلين، ارنست همينگوي و اريش ماريا رمارک ديد. اين احساس شديد تضاد که ازبين نرفت بر رماني نسبتا اخير، «نغمه پرنده»( Birdsong) سباستين فولکز، نويسنده انگليسي اثر گذاشت.

اين احساس به شدت با شيوه اعلام جنگ در اروپا در ماه هاي ژوييه- اوت ١٩١٤ يا «روحيه ١٩١٤» يا اشتياق براي جنگ تضاد داشت. مدتي طولاني اين ايده که اين تب همه جاگير بوده بر تاريخ نگاري چيره بود. از سال هاي دهه ١٩٩٠، شماري از پژوهشگران تجديدنظر طلب تاريخ، به اين نتيجه گيري رسيدند که اين تصور را تغيير دهند. توافقي جديد انجام شد که مي خواست نشان دهد که بخش بزرگي از اين اشتياق براي جنگ پديده اي مربوط به طبقات متوسط شهري و زياده روي در ارزيابي قدرت آن، به خاطر تبليغات ملي گرايانه بوده است. با اين حال، مدارک تصويري زيادي وجود دارد که نشان مي دهد هزاران تن در پايتخت هاي اروپايي از جنگ استقبال کرده اند.

نه برداشت بعدي پايان يک «دوران طلايي» صلح و رفاه، نه اشتياق آن زمان براي جنگ در اروپا، هيچ يک شباهتي به وضعيت امپراتوري عثماني در زمان آغاز جنگ نداشت.

براي عثماني ها، ورود به جنگ در سال ١٩١٤، نه به منزله پايان يک دوران صلح و رفاه، بلکه کاملا برعکس آن بود. اين امر درپي يک رشته درگيري هاي محدود اما خونبار (يمن، آلباني، کرت) ودو جنگ مهم بود. يکي از اين دو جنگ عليه ايتاليا در سال هاي ١٩١٢- ١٩١١ و ديگري در بالکان درسال هاي ١٩١٣- ١٩١٢ بود. جنگ با ايتاليا منجر به ازدست دادن متعلقات آفريقايي امپراتوري و پس از آن دودکانسا (عهدنامه صلح اوشي کاملا پيشبيني کرده بود که اين سرزمين توسط ايتاليا به عثماني بازپس داده شود، اما جنگ جهاني اول مانع از انجام آن شد). اين شکستي مهم بود اما به هيچوجه نمي توانست با عواقب جنگ هاي بالکان قابل مقايسه باشد.

عواقب نخستين جنگ بالکان، که در اکتبر ١٩١٢ آغاز شد، ضربه اي وحشتناک براي اتباع مسلمان امپراتوري عثماني بود. البته، تحريکات ملي گرايانه که از سوي بلغارستان، يونان و صربستان حمايت مي شد، در طول چند دهه جريان داشت و چشم انداز ازدست دادن مقدونيه عامل محرک انقلاب «ترک هاي جوان» در سال ١٩٠٨ بود. ارتش عثماني به طور مداوم درگير عمليات مبارزه عليه شورش هايي بود که قانون سال ١٩٠٩ عليه سرقت مسلحانه مجازات آن را تعيين مي کرد. بنابراين، در آن زمان اين فکر غيرمعقول نبود که اين وضعيت مي تواند به يک جنگ با کشورهاي همجوار بالکان منتهي شود. اما يک درگيري از اين نوع، يعني رودررويي يک امپراتوري وسيع و نيرومند با چند حکومت کوچک تلقي مي شد.

در حاشيه جنگ خوشبيني حکمفرما بود. ارتش که در سال هاي پيش با کمک آلمان تجديد سازماندهي شده بود قابل اعتماد به نظر مي آمد. رزمايش ها و رژه هاي نظامي در سال ١٩١١ توسط ناظران اروپائي مثبت ارزيابي شده بود. زماني که جنگ آغاز شد، کاريکاتوري منتشر شد که ناظم پاشا وزير جنگ را نشان مي داد که ٨٠٠ هزار بليت براي صوفيه، بلگراد، آتن و ستينيه سفارش داده است. ضربه خشونت بار بود: ارتش هاي عثماني در کمتر از يک ماه مغلوب شدند و همه قلمرو ترکيه در اروپا ، به استثناي چند شهر مرزي، ازدست رفت. هنگاي که جنگ بالکان به پايان رسيد، طي عهدنامه استانبول در سپتامبر ١٩١٣، عثماني ها بيشتر متصرفات خود در اروپا را ازدست داده بودند. زخم ناشي از اين شکست عميق بود زيرا از قرن پانزدهم، اين سرزمين هاي ازدست رفته قلب امپراتوري عثماني را تشکيل مي دادند. بخش بزرگي از نخبگان سياسي، نظامي و فرهنگي (به ويژه کميته «اتحاد وترقي») (٢) که در مقدونيه ظهور يافته بود، از اين مناطق بودند. ازدست دادن سرزمين هاي اروپايي موجب پناهندگي ٤٠٠ هزار مسلمان شد.

حتي پس از عهدنامه صلح هم اختلافاتي بين امپراتوري عثماني و يونان درمورد جزاير درياي اژه نزديک به سواحل آناتولي(ليمنوس، لسبوس، خيوس) باقي مانده بود و اين نگراني وجود داشت که جنگ ازسرگرفته شود.

همچنين، درحالي که براي بيشتر اروپايي ها جنگ تجربه اي ناشناخته از بيش از يک نسل (اگر جنگ هاي متعدد استعماري درنظر گرفته نشود) بود، براي امپراتوري عثماني يک واقعيت جاري بود. جنگ هاي بالکان مردم عثماني را با اثرات جنگ مانند بسيج، شکست و نيز گرسنگي، شيوع بيماري وبا و آوارگي ها آشنا کرده بود. در بهار سال ١٩١٤، اين فکر که جنگ مي تواند بين يونان و امپراتوري ازسرگرفته شود، درحدي وسيع رواج يافته بود. بنابراين، جنگ جهاني اول، براي عثماني ها سومين جنگ در مدت چند سال بود و اعلام جنگ نمي توانست به نظر مردم عثماني پايان ناگهاني يک تابستان باشکوه باشد. تضاد جنگ/صلح که ويژگي «جنگ بزرگ و خاطرات مدرن» (به نقل از پل فوسل) بود، براي اروپايي ها به هيچ وجه مصداق نمي يافت.

بنابراين «روحيه ١٩١٤» نايافتني بود. در امپراتوري عثماني، درپي دو شکست پي درپي، اشتياقي براي جنگ به چشم نمي خورد. طبقات شهري در سال ١٩١٤ در دو مورد احساسات وطن پرستانه اي نشان دادند. نخستين مورد زماني بود که دولت انگلستان دوکشتي جنگي درحال ساخت براي نيروي دريايي عثماني در کارگاه هاي کشتي سازي انگليس را ضبط کرد. اين موضوعي جدي بود زيرا بخشي از هزينه ساخت کشتي ها ازطريق مشارکت داوطلبانه مردمي در «انجمن دريائي عثماني» پرداخت شده بود که با توجه بسيار موضوع را دنبال مي کرد. اين کشتي ها براي ايجاد تعادل درمقابل نيروي دريائي يونان که در طول جنگ بالکان برتري خود را نشان داده بود، ضرورت داشت. تصميم انگلستان در آغاز ماه اوت موجب خشم عمومي شد و تظاهراتي را برانگيخت.

لغو يک جانبه نظام «کاپيتولاسيون»، که قدمتي ٣٥٠ ساله داشت، توسط امپراتوري عثماني در ماه سپتامبر، با شور و شعف صميمانه و خودجوش مسلمانان عثماني روبرو شد. اين نظام که امتيازهايي مالياتي و قانوني به اتباع خارجي مي داد، در قرن بيستم وضعيتي نيمه استعماري در امپراتوري به وجود آورده بود.

احساساتي که مردم در اين مورد ابراز کردند را در واکنش نسبت به اعلام جنگ (و جهاد) در پايان اکتبر ١٩١٤ نمي توان ديد. کم وبيش تظاهراتي به نفع جنگ برگزار شد، اما همه آنها از سوي کميته «اتحاد و ترقي» و سازمان هاي وابسته به آن مانند «دفاع ملي» يا «انجمن دريايي» سازماندهي شده بود. تعداد شرکت کنندگان در اين تظاهرات کم بود و بيشتر آنها فروشندگان خياباني، باربران و گداياني بودند که دربرابر دريافت پول در آنها شرکت مي کردند. مردم عثماني در سال ١٩١٤ هيچ گونه «اشتياق به جنگ» ازخود نشان ندادند و آن را به عنوان امر اجتناب ناپذير پذيرفتند.

جنگ تمام عيار و صنعتي

بحثي دراين مورد وجود دارد که آيا جنگ جهاني اول نخستين «جنگ صنعتي»اي بوده که در آن ابزارها يا ظرفيت توليد انبوه صنعتي به کار رفته و سرانجام نتيجه آن را رقم زده است ؟ برخي افتخار ترديدآميز اين امر را از آن جنگ انفصال آمريکا مي دانند که ٥٠ سال پيش از آن رخ داده بود. هرچه که باشد، هيچ ترديدي نيست که جنگ جهاني اول، با تجهيزات صنعتي درگرفت. توليد سلاح، ضرورت تهيه آذوقه و ملزومات و پوشش نيروها، تجهيزات پزشکي يا نيازهاي حمل و نقل براي ميليون ها تن، همه مستلزم کاربرد صنعت بود. در امپراتوري عثماني، توسعه صنعتي در حداقل بود و بيشتر مي شد آن را جامعه اي کشاورزي دانست که در يک جنگ صنعتي درگير شده بود. چند رقم گواه اين امر است. در سال ١٩١٤، صنعت از نظر سوخت وابسته به ذغال سنگ بود. در سال ١٩٠٠، توليد ذغال سنگ در انگلستان ٣٨١ بار و در روسيه ٢٧ بار (به ميليون متر مکعب) بيش از امپراتوري عثماني بود. اين عقب ماندگي چنان بود که همه چيز: اسلحه، موتور لوکوموتيو، کاميون، خودرو، قطعات و گلوله توپخانه، هواپيما و تجهيزات مخابرات بي سيم بايد از آلمان واتريش وارد مي شد. بنابراين، حمل و نقل توسط راه آهن موضوعي حياتي، هم براي جابجايي نيروها و هم از جهت تهيه آذوقه و ملزومات آنها بود. در اين زمينه هم امپراتوري عثماني مزيتي نداشت. انگلستان شبکه راه آهني ٥ تا ٦ بار مهم تر داشت، درحالي که وسعت سرزميني آن ٢٠ بار کمتر بود. شبکه راه آهن روسيه ١١ بار بزرگ تر از امپراتوري عثماني بود. از نظر نسبت طول خط آهن به کيلومتر مربع وسعت کشور، حتي هند استعماري شبکه راه آهني ٥ بار بيشتر از امپراتوري عثماني داشت.

به علاوه، کل شبکه راه آهن عثماني تک خطي و بخشي از راه تنگ بود. گذرگاه هاي ضروري مانند تونل هاي توروس هنوز تمام نشده بود. نتيجه اين که موادي که از آلمان مي آمد، پيش از رسيدن به جبهه فلسطين مي بايد ٨ بار بارگيري و تخليه مي شد و نيروها براي رسيدن به جبهه مي بايست به طور متوسط ٦ هفته در راه مي بودند که ٤ هفته آن پياده روي بود. کمبود وسايل حمل و نقل تغذيه، سربازان و مردم را دچار پيچيدگي مي کرد. سوريه و لبنان دچار يکي از بدترين قحطي هاي خود شدند، درحالي که آناتولي گندم مازاد بر مصرف داشت.

با آنکه اين درست است که امپراتوري هاي اتريش- مجارستان و روسيه هم نسبت به فرانسه، انگلستان، ايالات متحده و آلمان ازنظر صنعتي عقب تر بودند، وضعيت امپراتوري عثماني با آنها قابل قياس نبود. در حالي که دشمنان اصلي آن (فرانسه، انگلستان و روسيه) در سال ١٩١٣ درمجموع ٢٦ درصد (و آمريکا ٣٥ درصد) توليد صنعتي دنيا را داشتند، امپراتوري عثماني حتي ١ درصد هم نداشت. بنابراين جنگ صنعتي بازي اي بود که امپراتوري عثماني براي آن آمادگي نداشت.

عبارت «جنگ صنعتي» غالبا همراه با «جنگ تمام عيار» به کار برده مي شود تا نخستين جنگ جهاني را توصيف کند. مفهوم «جنگ تمام عيار» که مستلزم بسيج همه منابع انساني و مادي يک کشور در تلاش جنگي است، توسط کولمار فون در گولز در اثري که در سال ١٨٨٣ با عنوان «ملت مسلح» منتشر شد رواج يافت. نويسنده در اين کتاب تمايز بين ارتش و غيرنظاميان در جنگ مدرن را رد مي کند. علاوه برتدارکات مهم و تعهد دولت، شروع به يک «جنگ تمام عيار» مستلزم وجود تبليغات کارآمد و عمومي است تا در کل جامعه انگيزه ايجاد کند.

آلمان، فرانسه و انگلستان در به کارگيري مطبوعات، آگهي هاي ديواري و فيلم در شرايطي عالي بودند. ابداع عبارت «جبهه داخلي» توسط دولت انگلستان اقدامي نبوغ آميز در عرصه تبليغات و شايد دليل نهايي درستي ايده هاي فون در گولز درمورد «جنگ تمام عيار» بود. چنان که ارول کوراوغلو (٣) تاکيد مي کند امپراتوري عثماني که بيش از ٩٠ درصد از مردم آن بيسواد بودند، نمي توانست چنين تبليغاتي به راه بيندازد. توسل به مذهب براي بسيج مردم مي توانست تا حدي جبراني براي اين نقص باشد اما کافي نبود.

گستردگي جنگ هم در امپراتوري عثماني خيلي متفاوت بود. ارزش نسبي (درصد جمعيت) شمار تلفات جنگ بالا بود. درصد کساني که جان خود را ازدست دادند از ميزان تلفات در صربستان در جنگ جهاني اول بيشتر بود و اين به دليل سربازاني بود که دراثر بيماري مي مردند. اما، ارزش مطلق تلفات کارزارهاي ارتش عثماني قابل مقايسه با تلفات در جبهه غرب نبود. تلفات تنها نبردي که به آن نزديک مي شود، نبرد دادردانل است. اما حتي در طول اين نبرد، تعداد نيروهاي به کار گرفته شده ٣ بار کمتر از نيروهاي «سوم» در تابستان ١٩١٦ بود. در زمان سومين نبرد غزه، ارتش عثماني کمتر از ٣٥ هزار تن در جبهه فلسطين داشت. در سال ١٩١٧، رابرت نويل (٤) ١.٢ ميليون سرباز فرانسوي براي حمله فاجعه بار خود داشت که ٣٠ برابر نيروهاي عثماني بود.

سياست جمعيتي

سياست هاي اِعمال شده توسط امپراتوري عثماني نسبت به شهروندانش نيز با سياست هاي همتايان اروپايي اش متفاوت بود. همه حکومت هاي در حال جنگ، اقداماتي درباره جوامع و افرادي که درمورد وفاداري شان ترديد داشتند انجام مي دادند. آنها اردوگاه ها و زندان هايي براي «اتباع دشمن» (با آن که همه عمر خود را در آن کشور سپري کرده بودند) و معترضان و مخالفان ايجاد مي کردند. برخي ديگر را نيز براي دورکردن از ميدان جنگ تبعيد مي کردند که عمدتا يهوديان کاليسيا، پس از اشغال آن توسط روسيه در ماه اوت ١٩١٤، از آن جمله بودند. سياست هاي عثماني گستردگي و شدت وخشونت ديگري داشت. هيچ کشور ديگري از جنگ براي تغيير عميق و راديکال جمعيت استفاده نکرده است.

شکست در جنگ هاي بالکان و جابجايي شمار زيادي از مسلمانان سرانجام رهبران «ترک هاي جوان» در استانبول را متقاعد کرد که از آن پس آناتولي «آخرين پناهگاه ترک ها» (٥) بوده و لازم است که امنيت آن حفظ شود.

از پيش از اعلام جنگ، در ماه هاي مه- ژوئن ١٩١٤، «ترک هاي جوان» يک کارزار اخراج ١٦٠ هزار شهروند يوناني ارتدکس که در تراکيه ، در سواحل غربي آناتولي، مي زيستند را سازماندهي کردند. اين کارزار تاحدي به خاطر بيم ازسرگرفته شدن جنگ با يونان و باور به اين بود که ساحل غربي آسيب پذير است. «ترک هاي جوان» پيشتر هيئت هاي نمايندگي متعددي به اين منطقه فرستاده و اعلام کرده بودند که جوامع يوناني ارتدکس محل ازنظر اقتصادي وضعيتي مسلط دارند. آنها متهم به اين بودند که نسبت به امپراتوري عثماني وفادار نيستند و «غده» هايي توصيف مي شدند که بايد آنها را ازبين برد. در زمان جابجايي آنها در ژوئن ١٩١٤، پناهندگان بالکان که توسط دولت به منطقه آورده شدند، نخستين کساني بودند که دست به خشونت زدند. پس از فرار يوناني هاي ارتدکس، دارايي هاي آنها به پناهندگان داده شد. در سال ١٩١٤، دست دولت در شرق بسته بود. قدرت هاي اروپايي، که تحت فشارهاي شديد روس ها بودند، عثماني را وادار کردند که برنامه اصلاحات بلندپروازانه اي در استان هاي «ارمني نشين» اجرا کند. بنابراين بود که وضعيت حقوقي آنها بهبود يابد و اختلافات مربوط به املاک ارمني هايي که توسط عشيره هاي کرد و مهاجران آمده از قفقاز و بلغارستان که در شرق مستقر شده بودند، ضبط شده بود حل و فصل شود. در ماه اوت، دولت اين برنامه را تعليق و هنگامي که جنگ شروع شد آن را رها کرد.

آنچه که بعد پيش آمد آميخته اي از برنامه ريزي و عملکرد برمبناي رويدادها بود. رهبران «ترک هاي جوان»، مانند محمد طلعت پاشا دقيقا مي دانستند که براي بازسازي جمعيتي آناتولي چه بايد مي کردند. تحرکات ملي گرايانه در بالکان اهميت آمار را به آنها آموخته بود و طلعت پاشا به عنوان وزير کشور دستوراتي براي جابجايي ارامنه در مناطقي که بيش از ٥ درصد کل جمعيت را نداشته باشند صادر کرد. پس از شکست دربرابر روس ها در ساري قاميش (دسامبر ١٩١٤) (٦) و به ويژه زماني که انگليسي ها و فرانسوي ها به داردانل حمله مي کردند (از ماه مارس ١٩١٥)، «ترک هاي جوان» برنامه اي براي تبعيد ارمني ها به بيابان هاي سوريه تنظيم کردند. اين برنامه در ابتدا براي مناطق نزديک به جبهه شرقي بود و بعد به سراسر آناتولي تعميم يافت. تبعيدها همراه با اعدام هاي دسته جمعي، به ويژه مردان بود. اين کار احتمالا به بهاي جان ٨٠٠ هزار غيرنظامي تمام شد.

ادبيات فراواني درمورد نسل کشي ارامنه وجود دارد اما در مورد آنچه به موضوع اين نوشتار ارتباط دارد لازم به ذکر است که عواقب سياست هاي جمعيتي اِعمال شده توسط کميته «اتحاد و ترقي» آناتولي را سرزميني با اکثريت مسلمان تبديل کرد که بافت جمعيتي آن کاملا با آنچه که چند سال پيش از آن بود تفاوت داشت. با اين کار، اين سياست مبناي «دولت- ملت»ي شد که پس از جنگ سربرآورد. روندي که در طي آن حکومت شروع به اين کند که بخش قابل توجهي از شهروندان خود را به عنوان اتباع کشوري دشمن انگاشته و آنها را ازبين ببرد، در هيچ حکومت ديگري سابقه ندارد، اگرچه قدرت هاي استعماري از شيوه هاي مشابهي درمورد مردم تحت استعمار خود استفاده کرده اند.

عهدنامه هاي صلح

همه عهدنامه هاي پس از جنگ جاي زخم هايي در ميان کشورهاي مغلوب به جا گذاشته است. در آلمان، عهدنامه «ورساي» بلافاصله «فرمايشي» شناخته شد که معنايي بود که بيشتر توسط ملي گرايان آلماني در دهه ١٩٢٠ به کار مي رفت. طبيعتا آنها حق داشتند: اين عهدنامه چيزي جز ترتيبات تحميل شده به آلمان مغلوب نبود که بدون آن که مذاکراتي صورت گرفته باشد آلمان به پذيرش آن وادار شده بود. عهدنامه «سِور» ازجمله عهدنامه هايي است که در پاريس تحميل شد.

عهدنامه «ورساي» ظاهرا محصول کنفرانس صلح پاريس و متني انتقام جويانه بود. اين عهدنامه ها نه به منظور تامين صلحي پايدار در دنياي پس از جنگ، بلکه ابزاري براي تلافي جويي و مجازات بود. بهترين نمونه، ماده مقصر دانستن به خاطر جنايات جنگي و غرامت هاي گزاف درنظر گرفته شده در عهدنامه ورساي است. اقدامات کنفرانس هاي لندن و سن رمودر سال ١٩٢٠ گواه روشن اين است که شرکت کنندگان در آنها آشکارا خواستار «تنبيه ترک ها» بودند و اين امر در عهدنامه «سِور» هم ديده مي شود.

اين را نيز مي توان از خود پرسيد که عهدنامه هاي پس از جنگ تا چه حد به ايده آل خودگرداني ملت ها، مندرج در «١٤ نکته» وودرو ويلسون، رئيس جمهوري آمريکا و منشور «جامعه ملل» (SDN)تحقق بخشيده است. رد گزينه اتريشي ها براي اتحاد با آلمان، با آن که در يک همه پرسي مشروع به تصويب رسيده بود، در تناقض مستقيم با اين آيده آل بود.

تصميمات درباره مرزهاي «ملي» به طور نظام مند درمورد مطالبات قديمي «ملت هاي تحت ستم» لهستان، اسلوواک، روماني و صرب بود. اين امر درمورد امپراتوري عثماني هم مصداق داشت. دادن منطقه اسکالانوا (کوشادسي)(٧) در جنوب کمر در خليج ادرميت در شمال از جمله ازمير، به دولت يونان، مبني بر به رسميت شناختن مطالبه يونان بود. نظر يونان اين بود که در سراسر اين منطقه يوناني هاي ارتدکس پيش از تبعيد سال ١٩١٤ اکثريت داشته اند. همين را مي توان درمورد دادن منطقه تراکيه به يونان هم گفت. داده هاي تاريخي نشان مي دهد که در اين مطالبات زياده روي شده بود و يوناني هاي ارتدکس در منطقه سنجاک (٣) ازمير (آيواليک، فوچا و شبه جزيره اريترئن) وچند منطقه ساحلي تراکيه اکثريت داشتند. جان دو روبک، کميسر عالي انگلستان در استانبول و جرج کرزون وزير امورخارجه اذعان داشتند که تصميم هايي که درمورد تراس و ازمير گرفته شده، در تناقض با اصل خودگرداني بوده است.

در شرق، عهدنامه تعيين مرزهاي دقيق بين امپراتوري عثماني و ارمنستان را به حکميت رئيس جمهوري آمريکا، وودرو ويلسون واگذار مي کرد. اما گستره ارمنستان جديد (که مي بايست شامل بخش هاي وسيعي از استان هاي ترابوزان، ارض روم، بيتليس و وان مي شد) برمبناي مطالبات اکثريت پيش از جنگ ارامنه بود. اين درحالي بود که روشن بود که پيش از تبعيد و کشتارهاي گسترده سال ١٩١٥، ارمني ها فقط در چند نقطه معدود بخش هاي روستايي (کازاز) و در شهر وان اکثريت داشتند. همچنين، با آن که مرزهاي جديد امپراتوري عثماني با معيارهاي خودگرداني تطبيق داشت، از اين جهت که اساسا تفاوتي با مرزهاي لهستان، چک، مجارستان و روماني نداشت قابل اعتراض بود.

خلاصه اين که، همه اين عهدنامه ها به صورت يک جانبه تحميل شده بود، اما عهدنامه «سِور» به خاطر خصلت نيمه استعماري خود متفاوت بود. اين عهدنامه نه تنها بخش هاي بزرگي از قلمرو عثماني را از آن جدا و نيروي نظامي اش را محدود مي کرد، بلکه آنچه که از امپراتوري باقي مي ماند را نيز تحت سرپرستي و قيموميت قرار مي داد. پس از بحث هاي طولاني، متحدين تصميم گرفتند که استانبول و تنگه ها را، با حاکميتي بسيار محدود شده، براي عثماني ها باقي بگذارند. تنگه ها کاملا غيرنظامي شد و در اختيار کميسيوني بين المللي قرار گرفت که درمورد امور دريايي اختيارات کامل داشت. انگلستان، فرانسه، ايتاليا، روسيه، ايالات متحده و ژاپن در اين کميسيون نماينده داشتند و هر نماينده حق ٢ رأي داشت. يونان و روماني هرکدام حق يک رأي داشتند. امپراتوري عثماني و بلغارستان درصورت عضو شدن در «جامعه ملل» (SDN) مي توانستند يک رأي داشته باشند. سلطان و دولت او مي توانستند در استانبول بمانند اما شهر نيز به گروگان گرفته شده بود. متحدين حق تصرف شهر درصورت عدم رعايت دقيق مفاد عهدنامه (ماده ٣٦) را براي خود محفوظ نگهداشته بودند.

به علاوه، حق انحصاري بهره برداري از منابع اقتصادي آناتولي در جنوب غربي به ايتاليا و در جنوب به فرانسه واگذار شده بود. اين مقررات در عهدنامه «سِور» قيد نشده بود اما انگلستان، فرانسه و ايتاليا در ١٠ اوت- روز امضاي عهدنامه- توافقي امضاء کرده بودند که برمبناي آن هرکدام از آنها در آن قلمرو به حقوق ديگران احترام بگذارد. اين توافق به عهدنامه الحاق نشد، زيرا بيم از آن بود که عثماني ها از امضاي آن خودداري کنند. متن اين توافق ٣ ماه بعد منتشر شد.

کاپتولاسيون به طور تلويحي برقرار شده و بنا بود در زمان مناسب جاي خود را به يک نظام قضايي تدوين شده توسط حقوق دانان اروپايي بدهد. ترکيب اين اقدامات نه تنها امپراتوري عثماني را ازهم مي پاشيد، بلکه آن را تحت کنترل يک نظام نيمه استعماري بدتر از آنچه که پيش از جنگ بود قرارمي داد.

سرانجام، عهدنامه به بازنگري در تغييرات اقتصادي و جمعيتي انجام شده توسط «ترک هاي جوان» در طول دوره جنگ پرداخت. در آن چيزي درمورد حفاظت از اقليت ها پيش بيني نشده بود. امپراتوري عثماني اين را نيز تعهد کرد که همه کساني که پس از اول ژانويه ١٩١٤ جابجا شده بودند را برگردانده و دارايي هاي ضبط شده يوناني ها و ارمني ها در زمان تبعيد يا عزيمتشان را مسترد کند. اين دارايي ها مي بايد در همان حالتي که در زمان عزيمت مالکانش قرارداشت بازپس داده مي شد.

اين عهدنامه از جنبه هاي بسيار شبيه به ديگر عهدنامه هاي پاريس - تنظيم مقررات «صلح برنده جنگ» داراي دو عامل متمايز و قطعي بود: اين عوامل نيمه استعماري آشکارا امپراتوري عثماني را در وضعيت تسليم و تلاش هاي آن را در مسير اصلاح سياست هاي قومي و اقتصادي امپراتوري قرار مي داد.

نتيجه و عواقب

پنجمين جنبه تجربه عثماني ها از جنگ، که به طور راديکال با آنچه که اروپايي ها داشتند متفاوت بود، شکلي بود که جنگ پايان يافت. عواقب تلفات بزرگ انساني، فاجعه هاي اقتصادي، تورم، گرسنگي و افول اخلاقي که در آلمان و اتريش و مجارستان ديده شد، در امپراتوري عثماني هم وجود داشت. در سال ١٩١٨، توانايي امپراتوري عثماني در ادامه جنگ کاهش يافته بود. واکنش هاي مردم قابل مقايسه با کشورهاي ديگر نبود. اعتصابات و شورش ها نقشي اساسي در واداشتن حکومت هاي اروپايي به خروج از جنگ داشت و به سقوط نظام هاي سلطنتي منجر گرديد. در فوريه سال ١٩١٧، در روسيه و در ژانويه سال ١٩١٨ در آلمان و اتريش- مجارستان و از نو در آلمان در اکتبر سال ١٩١٨، کارگران کارخانه ها به صورت گسترده اعتراض و اعتصاب کردند. بيش از يک ميليون کارگر آلماني در اعتصابات ژانويه ١٩١٨ شرکت نمودند. در اتريش- مجارستان نيز شرکت در اعتصابات خيلي بالا و درحدود ٧٠٠ هزار تن بود. هيچ يک از اينها در امپراتوري عثماني رخ نداد زيرا صنعت در آن ضعيف و تعداد گارگران صنعتي محدود بود.

نمونه خاص نشان دهنده اعتصابات گسترده صنعتي سال هاي ١٩١٨- ١٩١٧ بروز شورش در ارتش هاي قدرت هاي محور و روسيه بود. به نظر مي آيد که اين شورش ها در واحدهاي نظامي روسيه در زمستان ١٩١٧- ١٩١٦ و پس از حمله بروسيلوف چندبرابر شده بود (٩). در ماه هاي فوريه و مارس، شورش به پادگان نظامي پتروگراد گسترش يافت. سربازان به سوي افسران تيراندازي کردند. شکست حمله کرنسکي در ژوئن ١٩١٧ موجب بروز شورش هايي ديگر شد. در سپتامبر ١٩١٧، فرانسوي ها به شورشي در تيپ روسي در پايگاه لاکورتين، که پشت جبهه غربي بود، پايان دادند. در فوريه ١٩١٨، شورشي در ميان کارکنان ٤٠ کشتي در پايگاه دريايي اتريش در کاتارو (کوتور) در وين وحشت ايجاد کرد. شورش دريانوردان آلماني در کي يل و ويلهلمزهاون در اکتبر ١٩١٨ آغازگر شورش هايي ديگر بود که منجر به سقوط نظام سلطنتي آلمان شد. ظرف چند روز دريانوردان به کارگران اعتصابي در شهرهايي دور از هم مانند کلن، هانوور و برلن پيوستند. شورش و اعتصابات جنبشي نيرومند پديدآورد.

در ارتش عثماني، با آن که شرايط سربازان احتمالا، به ويژه در زمينه آذوقه، بدتر ازديگران بود، شورش مهمي رخ نداد. مقاومت آنها نه به صورت شورش، بلکه از راه ترک خدمت بود. در پايان جنگ، ارتش عثماني دربرابر هر سرباز حاضر در جبهه، ٤ سرباز ترک خدمت کرده داشت. نسبتي که از وضعيت ارتش روسيه هم بدتر بود. ترک خدمت مشکلي بزرگ پديدآورد و دولت عثماني را وادار کرد که نيروي ژاندارمري روستايي خود را به خاطر ترک خدمت کرده هايي که در حاشيه روستاها پرسه مي زدند، ٨ برابر کند.

در امپراتوري عثماني جنبش سوسياليستي وجود نداشت. مهم ترين نيروي سوسياليستي يهوديان، بلغارها و يوناني هايي و ارمني هايي بودند که در جنگ هاي بالکان، تبعيدها و کشتارهاي جنگ جهاني اول دوام نياورده بودند. جنبش سوسياليست مسلمان (حزب سوسياليست عثماني تاسيس شده در سال ١٨١٠) بسيار ضعيف بود. اين حزب هوادار چندان و سازماندهي ثابتي نداشت. اين امر درمورد ديگر گروه هاي سوسياليست مخالف دولت در پايتخت هم صادق بود. ازنظر اصولي، ضعف جريان سوسياليست و سوسيال دموکرات آشکارا به خاطر فقدان نيروي کار صنعتي بود.

آنچه که به نام «ليبرال هاي عثماني» شناخته مي شد، درحدي نبود که بتواند نقش جايگزين را ايفا کند. توافق ليبرال آميخته اي از افراد و گروه هايي بود که تنها درمورد نفرت از کميته «اتحاد وترقي» اتفاق نظر داشتند. آنها از زمان کودتاي اتحادگران در ژانويه ١٩١٣ فعاليت سياسي در کشور نداشتند. پس از يک دوره گذار «ليبرال ها» توانستند قدرت را در استانبول در ماه مارس ١٩١٩ دردست بگيرند اما براي باقي ماندن در قدرت به دستگاه سلطنت و انگلستان متکي بودند. از ماه مارس ١٩٢٠، آنها تحت اشغال رسمي انگلستان، کشور را اداره کردند. آنها پايگاهي که متعلق به خوشان باشد و در بيرون از پايتخت نداشتند. نتايج انتخابات عمومي سال ١٩١٩ گواه اين امر است. آنها هيچ کرسي اي در آناتولي به دست نياوردند.

در نبود بديل سياسي، قدرت در خارج از پايتخت در دست ائتلاف هاي سال هاي جنگ باقي مانده بود. رهبران حزب هاي اتحادگر و افسران ارتش، متحد شده با منافع بازرگانان مسلمان در مراکز استان هاي آناتولي، از انتقال املاک يوناني ها و ارمني ها بهره مي بردند.

استخوان بندي جنبش مقاومت ملي گرا، متشکل از بقاياي ارتش امپراتوري با هدايت افسران «ترک هاي جوان» بود. به عبارت ديگر، به خلاف ديگر امپراتوري هاي مغلوب، امپراتوري عثماني با آن که شمار زيادي از نام هاي بزرگ «ترک هاي جوان» در دوران جنگ (اسماعيل انور، طلعت، مصطفي کمال) ازبين رفته بودند و با آن که نظام جمهوري در سال ١٩٢٣ جايگزين نظام سلطنتي شد، تغيير نکرده بود. در نخستين دهه هاي نظام جمهوري، کساني که متعلق به نخبگان حاکم سال هاي ١٩١٨- ١٩١٣ بودند و اغلب آموزش نظامي داشتند، به اداره کشور ادامه مي دادند. يکي از دلايل موفقيت آنها اين بود که هدف ملامت هاي ناشي از شکست قرارنگرفته بودند. ملامت شده ها رهبران اتحادگرها بودند که در سال ١٩١٨ در رأس امور بودند و از کشور گريختند و نيز دولت ليبرال سلطان در استانبول بود که قرارداد «سِور» را امضاء کرده بود.

در ميان کشورهاي مغلوب، «ترک هاي جوان» به رهبري مصطفي کمال پاشا توانستند با سلاح در دست گرفتن بر مقررات پس از جنگ تحميل شده توسط «متحدين» فايق آيند. در سال ١٩١٤، ورود به جنگ مثل اروپا به منزله پايان يک دوره و آغاز دوره اي ديگر نبود. به همين صورت، ترک مخاصمه هم به معناي پايان جنگ نبود. جنگ به مدت ٤ سال در آناتولي ادامه يافت و قبل از پايان آن، پيروزي در اين مبارزه ملي خاطره شکست در جنگ جهاني را پاک کرده بود. ژنرال هايي که در جمهوري نوپا در قدرت بودند، در سال ١٩٢٢، بيش از آن که بازنده جنگ محسوب شوند، به عنوان قهرمان ملي شناخته مي شدند. به اين ترتيب، مانند ورود به جنگ و خود آن، عواقب جنگ در امپراتوري عثماني قابل مقايسه با ديگر امپراتوري هاي مغلوب اروپا نبود. براي عثماني ها، جنگ در واقع همان مفهومي را نداشت که براي کشورهاي ديگر اروپايي داشت.

١- NDT. Barbara W. Tuchman, 1912-1989, auteure notamment de The Proud Tower : A Portrait of the World Before the War, 1890-1914, publié en 1966.

٢- اتحاد وترقي یک حزب اصلاح گرای متعلق به جنبش ترک های جوان بود که در دوران رژیم عبدالحمید دوم در اپوزیسیون قرار داشت.

٣- Erol Köroğlu, Ottoman Propaganda and Turkish Identity : Literature in Turkey During World War I, Tauris Academic Studies, New York, 2007.

٤- NDT. Robert Nivelle, 1856-1924. Remplace le général Joffre à la tête des armées le 13 décembre 1916.

٥- Titre d’une conférence donnée à l’université de Londres le 24 janvier 1913 par Felix Vályi.

٦- نبرد ساری قمیش درگیری میان امپراتوری روسیه و امپراتوری عثمانی در میانه جنگ جهانی اول بود که در شمال شرقی ترکیه بوقوع پیوست و سرانجام با شکست عثمانی پایان یافت.

٧- شهری در جنوب ازمیر در ساحل دریای اژه

٨- نام منطقه ای در شبه جزیره بالکان که یکی از مناطق امپراتوری عثمانی بود.

٩-آلکسي بروسيلوف، فرمانده جبهه جنوب غربي که در ٤ ژوئن ١٩١٦ يورش برعليه ارتش آلمان و اتريش-مجارستان در لهستان را آغاز کرد