اسرائیل – فلسطین. مستقیماً از مستعمره سازی تا آپارتاید

اعلامِ بحثی در مجلس ملی فرانسه در روز ۴ مه ۲۰۲۳، درباره ی قطع نامه ای برای محکوم کردن «نهادینه شدن رژیم آپارتاید به دست دولت اسرائیل در ادامه ی سیاست استعماریِ آن»، با اعتراض های توهین آمیز، عربده های انزجار و اتهامِ قابلِ پیش بینیِ یهودستیزی روبرو شد. اغلب، انکارِ واقعیتِ استعماری صهیونیسم، این واکنش ها را توجیه می کند.

گفتید آپارتاید ؟ چگونه جرئت می کنید ؟ تا شخصِ رئیس جمهوری فرانسه، امانوئل ماکرون، غُر می زنند که چرا «به صورتی نا مناسب از واژه های تاریخیِ سنگین و ننگینِ برای توصیفِ دولت اسرائیل» استفاده می کنند». هنگامی که مجلس اسرائیل در روز ۱۹ ژوئیه ۲۰۱۸، آشکارا قانون بنیادینی را که [دراسرائیل] به منزله ی قانون اساسی است، گذراندند که عنوانش «اسرائیل به منزله ی دولت-ملتِ خلق یهود» بود، از چنین حُجب و حیایِ شماری از مسئولان سیاسیِ فرانسوی خبری نبود. ماده ۱ این قانون با صدایی بلند و نیرومند اعلام می کند که «حق تعیین سرنوشت ملی در دولت اسرائیل فقط به خلق یهود تعلق دارد»، حقی که شهروندان فلسطینیِ همان دولت را از آن محروم کرده اند، برای یک یهودی ساکن آرژانتین یا اوکراین قائل شده اند. و حکومت جدیدِ بنیامین نتانیاهو در برنامه اش وضع را بدتر هم کرده و افزوده است که خلقِ یهود «حقی لاینفک و انحصاری بر همه ی بخش هایِ سرزمینِ اسرائیل» (الف) دارد و مستعمره سازی را تا «منطقه جلیل، بیابان نِقِب، جولان و یهودا و سامره (ب) گسترش خواهد داد».

اگر پذیرفتنِ واقعیتِ این آپارتاید که بسیاری از سازمان های مدافعِ حقوق انسانی هدف گرفته اند، برخی را متزلزل می کند، به این دلیل است که شماری از اسطوره ها را درباره ی صهیونیسم و دولت اسرائیل به چالش می کشد، در اسطوره هایی که افراد دارای حسنِ نیت نوعی معجزه، «نوزایی خلق ِیهود بر روی سرزمینِ نیاکان شان» را می بینند، و آن را تلافی جوییِ برحق برای نسل کشی (هولاکوست) تلقی می کنند. همه این نکته ها به تبرئه ی جنبش صهیونیستی در قِبالِ خطای اصلی اش یعنی بُعد استعماری آن یاری کرده است.

«سرزمینی خالی»

از زمانِ «اکتشافات بزرگ» در قرن پانزدهم میلادی، اروپا جنبش بزرگ کشورگشایی را در قاره های دیگر توسعه داد که در تاریخ با نام «استعمار» [Colonialisme] شناخته می شود. روزنامه نگار سوئدی، سوِن لیندکویست در کتابش Terra Nullius[سرزمین بی صاحب] (۱) تعریف دقیقی از این «سرزمین های خالی» که بتوان فتح شان کرد، می داد:

«در قرون وسطی، به سرزمین هایی گفته می شد که به هیچ پادشاه مسیحی تعلق نداشت. بعدها، به سرزمین هایی گفته شد که هیچ کشور اروپایی اعلام مالکیت نکرده است، سرزمین هایی که از جنبه حقوقی به کشوری تعلق پیدا می کرد که برای نخستین بار آن را اشغال می کرد. سرزمینی خالی. سرزمینی متروک».

استعمار به دو گونه گسترش یافت: در اکثریت موارد، چندهزار فرماندار و سرباز از کشور مادر (متروپل) بر کشور فتح شده حکم می راندند؛ برعکس، «استعمارِ اِسکانی» (ج) با استقرار دسته جمعی اروپائیان همراه بود – نظیر آنچه در آمریکای شمالی، آفریقای جنوبی، الجزایر، نیوزیلند و استرالیا رخ داد و نمونه ی آخر آن، فلسطین است (البته در یک موقعیت تاریخی متفاوت، در قرن بیستم و در آغاز جنبش های بزرگ ضداستعماری) – و با یک دگرگونی شدیدِ جمعیتی همراه بود.

احساس برتری نزد مستعمره نشینان این مهاجرت را تسهیل کرد، همان گونه که ماکسیم ردونسون در نوشته ی مشهوری با عنوان «اسرائیل، واقعیت استعماری ؟» توضیح می دهد (۲).

«برتری طلبی اروپائی حتی در ذهن محروم ترین اقشاری که در [اقدام استعماری] شرکت داشتند، القاء کرده بود که خارج از اروپا، هر عنصر اروپائی می تواند هر سرزمینی را اشغال کند. [...] می بایست سرزمینی خالی یافت، نه اجباراً بدونِ حضورِ واقعیِ اهالی، بلکه دارای نوعی خلاء فرهنگی. خارج از مرزهای تمدن.»

این غرور، هنگامی که موجب کشتار نمی شد (امری که بسیار نادر بود)، هر گونه تبعیض نسبت به ساکنان محلی (د) را توجیه می کرد و در زندگی روزمره و نیز وضع قانون، «یک جدایی» بین تازه واردها و «بومیان» (ر) ایجاد می کرد، برتری گروه نخست بر دومی ها، آپارتایدی عملی پیش از رایج شدن واژه. همه سیستم بر حقوق متمایز، چه فردی و چه جمعی، میان مستعمره نشینان و «بومیان» متکی بود. «بومیان» را با وضعیت های متفاوت تقسیم می کردند: «تحول یافتگان»، دورگه ها، دورگه های سیاه-سفید، دورگه های خونی، و غیره.(ز)

جنبشی که در اروپا متولد شد

مدافعان صهیونیسم خشمگین می شوند که این مکتب هیچ ربطی به اقدامات استعماری ندارد. صهیونیسم که در قرن نوزدهم ظهور کرد، به مثابه یک جنبش آزادی بخش ظاهر می شود، شبیه به جنبش خلق های ستمدیده که در امپراتوری های چند ملیتی، نظیر عثمانی، تزاری یا اتریشی-مجاری زندگی می کنند – از صربی ها تا اسلوواک ها، از لهستانی ها تا کروآت ها. همچون آنان، صهیونیسم نیز خواستارِ ایجاد دولتی برای یهودیان بود؛ اما، برخلاف آن ها، صهینویسم می خواست این دولت را نه در مکانی که اکثریت یهودیان زندگی می کردند، بلکه در فلسطین ایجاد کند (۳)، جایی که تعدادشان محدود بود. صهیونیسم از پیوند تاریخی و مذهبی با این سرزمین صحبت کرده و به «کتاب مقدس» که جنبه تقدس داشته و به چندهزار سال پیش تعلق دارد، استناد می کند و این «کتاب» را به مثابه نوعی سند مالکیت تلقی می کند. طنز روزگار در اینجاست که بیشتر بنیان گذاران این جنبش، خداناشناس (آته) بودند.

آیا آن ها می توانند بر پایه ی روایت های اسطوره ای مطالبات سرزمینی را توجیه کنند ؟ با این که نشان داده شده است که کتاب مقدس ارتباط اندکی با رخدادهای واقعی دارد، این کتاب، یک ساعت در روز در همه کلاس های تاریخِ (درست گفتم، تاریخ) همه مدرسه های اسرائیل تدریس می شود. آیا می توان آن را به عنوان سند مالکیت پذیرفت ؟

بااین وجود، شماری از غربی ها که بر لائیک بودن خود تاکید دارند و هر حُکمی را که به نام متون الهی یا حقوق بسیار کهن صادرشود، رد می کنند ، این استدلال ها را می پذیرند. حتی اندکی پیش، اورسولا فون دِر لِیِن، رئیس کمیسیون اروپا به «خلق یهود که سرانجام توانست بر روی سرزمین موعود، موطنش را بسازد»، ادای احترام کرد. موعود از سوی خدا ؟ اگر این اصول را در جاهای دیگر به کار می بستند، هزار سال جنگ در می گرفت، همان گونه که ادعای مسکو این است که اوکراین چیز دیگری غیر از «روسیه کوچک» نیست یا ادعای صربستان منوط براینکه کوسوُو مهدِ مردم آن کشور است. و چرا فرانسه مدعیِ تصاحب شهر آخن به این بهانه که پایتخت امپراتوری شارلماین، «پادشاه فرانک ها» بود، نشود ؟ منظور، انکار پیوند مذهبی یهودیان با سرزمین مقدس نیست؛ در درازای سلطه ی عثمانی ها ، و به جز به دلیل وقوع جنگ ها، یهودیان توانستند برای زیارت به این سرزمین بروند و یا با این امید که در روز رستاخیزِمسیح از نخستین نفرها باشند، در بیت المقدس به خاک سپرده شوند. بر ذهن هیچ کس خطور نخواهد کرد که به نام حق شان جهت ایجاد «شهرک الهی»، استقرار «پدران زائر» در آمریکا را بستاید - (البته به استثنای بنیادگران مسیحی) – و نه تسخیر آفریقای جنوبی به دست آفریکانرها را به بهانه این که «خلق برگزیده» بودند، بپذیرد.

سوسیالیسم فاتحان

جنبش صهیونیستی سه استدلال را برجسته کرد تا بُعد استعماری اش را انکار کند، گرچه برخی منسوخ شده اند: وضعیت سوسیالیستی آن، بُعد ضدامپریالیستیِ آن، و فقدان مرکزی که مستعمره نشینان از آن آمده باشند.

این نکته فراموش شده است، اما زمانی بود که اسرائیل ادعای سوسیالیسم داشت. شماری از کسانی که بین سال های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ علیا Alya کردند (در فلسطین مستقر شدند)، (س) به آرمان های مالکیت اشتراکی تعلق خاطر داشتند. با این همه، از جمله زِئِو استِرن هِل، مورخ، (۴) نشان داده که به هیچ وجه، ساختار کشاورزی در طرحی برابری طلبانه جای نمی گرفت. از یک سو، ایجادِ موشاو (تعاونیِ مزرعه های خصوصی) و از طرف دیگر تأسیس کیبوتس های اشتراکی که اولَویَتش نابودی کشاورزی خصوصی یهودی بود و تمایلی نداشت که نیروی کار عرب را رها کند. نیرویی که ارزان تر و کاری تر از مستعمره نشینانی بودند که تازه از روسیه مهاجرت کرده بودند. و به ویژه، هدفِ کیبوتس ها که شدیداً میلیتاریزه شده بودند – «دستی بر گاوآهن و دست دیگر بر شمشیر» - شبکه بندی امنیتی سرزمین بود، که نخستین قدم به سوی تسخیر آن بود. در سال ۱۹۴۴، موفقیت انکارناپذیر بود: در میان ۲۵۰ شهرک مستعمره نشین یهودی، صد موشاو و بیش از ۱۱۰ کیبوتس وجود داشت؛ فقط چهل مِلک وجود داشت که یهودیان به صورت خصوصی سرپرستی می کردند. – “آژانس یهود” کمک به آنان را ممنوع کرده بود. اگر چه کیبوتس محصول صادراتی بسیار خوبی برای فروختن یک «اسرائیل سوسیالیستی» بود – در سال های دهه 1960، هنوز ده ها هزار جوان غربی زندگی جمعی را در آن ها تجربه کردند – اکنون فقط ویرانه هایی از آن ها باز مانده که قادر نیست وضعیت عمیقاً نابرابر اسرائیل را بپوشانند.

جدایی از متروپل؟

در سال های دهه ۱۹۴۰، برخی گروه های صهیونیستی به رودررویی پرداختند، از جمله با تروریسمی خونین علیه حضور بریتانیا (نکته ای که وارثان شان علاقه ای ندارند به یاد آورند)، ولی آیا این عملیات از صهیونیسم، جنبشی ضدامپریالیستی می ساخت ؟ بدون پشتیبانی قاطع لندن، قدرت امپریالیستی غالب در نیمه نخست قرن نوزدهم، هرگز پیشاو (جامعه یهودی در فلسطین) نمی توانست از سال های دهه ۱۹۳۰ به یک موجودیتِ سیاسی ، اقتصادی و نظامیِ خودکفا تبدیل شود. از سوی دیگر، مخالفت با لندن بین سال ۱۹۴۴ و سال ۱۹۴۸، بسیار به پدیده های مکرری که در سال های دهه ۱۹۵۰ در الجزایر یا در رودزیای سابق شاهدش بودیم، شبیه بود، آن گاه که مستعمره نشین ها در زمان معینی به مخالفت با متروپل برخاستند. آیا «سازمان ارتش مخفی» (OAS) (ش) باید به خاطر شورش علیه فرانسه گواهینامه ضدامپریالیستی دریافت کند ؟ حقیقت دارد که جنبش صهیونیستی به برکت کمک سیاسی و نظامی شوروی، توانست در سال های ۱۹۴۷ تا ۱۹۴۹پیروز شود، ولی طنزآمیز است که مشاهده می کنیم که کسانی که استالین را مستبدی خونخوار معرفی می کنند، «سیاست واقع گرایانه» ی [Realpolitik] شوروی* برای بیرون راندن بریتانیا از خاورمیانه را به عنوان مدرکِ «پیشرفت گرایی» صهیونیسم به کار می برند.

در مورد این واقعیت که یهودیان دارای متروپل نبودند، برخلاف «پا سیاهان» (ف) که فرانسه را داشتند، باید یادآوری کرد که اوضاع برای پیشگامان در آمریکا یا در آفریقای جنوبی نیز مشابه آن بود، که همگی از کشورهای مختلف اروپایی می آمدند. در همه این موارد، می توان از اروپا به عنوان «متروپل جهانی» نام برد.

جدایی جمعیت ها در قلبِ استراتژِی

این ماهیت استعماریِ جنبش صهیونیستی راهبردی را تغذیه کرد که همچون در آفریقای جنوبی یا در الجزایر بر جدائی میان مستعمره نشینان و ساکنان محلی متکی بود. مسلماً، این جدایی بسته به موقعیت های جغرافیائی، تاریخی و سیاسی، شکل های گونه گونی به خود می گرفت، اما در همه جا، به این معنی بود که مستعمره نشینان حقوقی برتر دارند. بدین ترتیب در فلسطین، «اعلامیه بالفور» (۱۹۱۷) خط تقسیم را بین یهودیان که «موطن ملی» تقدیم شان می شد و بقیه جمعیت ها (مسلمان و مسیحی) که فقط می توانستند حقوق مدنی و مذهبی مطالبه کنند، ترسیم می کرد.

در محل، جنبش صهیونیستی زیر چتر حمایتی بریتانیا اقداماتی را آغاز کرد که نام آن را گذاشته بودند: «تسخیر سرزمین» (خلاص شدن از دست کشاورزان عرب) و «تسخیر کار» که مستلزم ممنوعیتِ کار مشترک کارگران یهودی و عرب بود. این «توسعه ی جداگانه» ی ییشوو(yichouv) که با مهاجرت گسترده ی یهودیانی که از شکنجه و آزار نازی ها فرار می کردند، تقویت شد، می بایست به ایجاد نهادها، ارتش و اقتصادی کاملاً جداگانه منجر می شد.

برخلافِ دیگر اقدامات استعماریِ اِسکانی (الجزایر، آفریقای جنوبی)، هدفِ صهیونیسم ایجادِ دولتی ملی برای مستعمره نشینان یعنی خلاص شدن از اهالی محلی بود. این رویا به صورتی نسبی با اخراج ۶۰۰ تا ۷۰۰ هزار فلسطینی در سال های ۱۹۴۷-۱۹۴۹ و ایجاد شهروندیِ یهودی که شامل اهالی محلی نمیشد، برآورده شد (۵). فلسطینی هایی که در محل باقی مانده بودند (تقریباً ۱۵۰ هزار نفر) تا سال ۱۹۶۶ زیر یوغ رژیم نظامی و کارزار استعماری داخلی قرار گرفتند – از جمله با غصب زمین های شان - و هدف «یهودی سازی جلیل» بود.

تسخیرِ کرانه باختری رود اردن، بیت المقدس شرقی و غزه در سال ۱۹۶۷، با دگرگونیِ تناسبِ قوای جمعیتی، چالش جدیدی در برابر مسئولان اسرائیلی قرار داد: از این پس، بر روی سرزمین تاریخیِ فلسطین، کم و بیش، به یک میزانِ ، یهودی و فلسطینی زندگی می کردند. برای برطرف کردن این تنگنا تا زمانی که شرایط بروزِ یک نکبه [فاجعه] (ق) جدید فراهم نشده، برای استحکام «دولتِ یهودی»، صهیونیسم باید یک نظام آپارتاید، قوم سالارانه را قانونی سازد. و این وضعیت، به سمتی سوق می دهد که بدون هیچ عقده ای برتری طلبیِ یهودی را تصریح کند و یک «جداسازی» با فلسطینیان برقرار کند که نتیجه ی بیش از یک قرن مستعمره سازی است. مخالفان قطع نامه ی ۴ مه از شناسائی این مسئله ی روشن خودداری می کنند. فقط می توان به آنان توصیه کرد که بر این سخنان پانتاگروئِل در کتاب سوم (ک) فرانسوآ رابله تعمق کنند:

اگر نشانه ها شما را به خشم می آورد اوه، آثار این نشانه ها چقدر شما را به خشم خواهد آورد.

توضیحات مترجم:

الف - سرزمین اسرائیل ، اشاره به ارض اسرائیل است که در «کتاب مقدس» [و طبیعتاً در تورات] و قرآن نیز آمده است.

ب - جلیل، نِقِب، جولان و یهودا و سامره: الجلیل Galilée منطقه بزرگی واقع در شمال اسرائیل است که بسیار حاصلخیز است. نصحرای النِگقو Neguev در جنوب اسرائیل واقع شده است و بخشی از اهالی ان را، وادی نشینان فلسطینی تکیل می دهد که در خطر اخراج و غصب زمین به سر می برند.بلندی های جولان در مرز سوریه و اسرائیل قرار دارند و متعلق به سوریه است (حتی از نگاه سازمان ملل متحد و حقوق بین المللی) که اسرائیل به کشورش ملحق کرده است. یهودا و سامره Juda & Samarie نامه های کتاب مقدس برای کرانه باختری رود رادن است که اسرائیلی ها برای نامیدن این منطقه به کار می برند.

ج - Colonialisme de peuplement - Settler Colonialism

د - Autochtone، Aboriginal

ر - Indigènes، Indigenous peoples دو واژه بالا در بسیاری از فرهنگ ها مترادف معنی شده اند. در فارسی برای هر دو واژه بومی را آورده اند. اما در برخی ادبیات استعماری، واژه اندیژن بار منفی دارد و تحقیر آمیز است. از این رو برای واژه نخست، در ترجمه اهالی یا ساکنان محلی و برای دومی بومی به کار برده ایم.

ز - « évolués », métis, mulâtres, sang-mêlé این واژه ها به جز یکی، دارای معنای واحد در فارسی هستند، و آن هم «دو رگه» است. در ترجمه کوشش کردیم ان ها را متمایز کنیم.

س - علیا Alya aliyah ً Aliya واژه ای عبری است به معنای آن صعود. به صعود یهودیان به سرزمین موعود گفته می شود که منظور رفتن به فلسطین است.

ش - OAS سازمان ارتش مخفی، یک سازمان تروریستی متمایل به راست افراطی بود که در ۱۱ فوریه ۱۹۶۱ در اسپانیای فرانکو تاسیس شد و هدفش دفاع از حضور فرانسه در الجزایر بود. این سازمان ۱۵۰۰ عضو داشت. OAS مسئول دستِ کم، قتل ۲۲۰۰ نفر در الجزایر و ۷۱ نفر در فرانسه بود. یکی از افسران وابسته به آن در ۲ اوت ۱۹۶۲ سوءقصدی به جان ژنرال دوگل در حومه جنوبی پایتخت انجام داد که خوشبختانه به او آسیبی نرسید.

ف – پاسیاهان Pied-Noir به فرانسویان ساکن الجزایر گفته می شد که بعد به فرانسویان اروپائی تبار ساکن شمال آفریقا (مراکش و تونس) نیز تعمیم یافت. اینان پس از استقلال این کشورها به فرانسه بازگشتند. منشاء این واژه ناروشن است.

ق – النکبه،

ک - Le Tiers-Livre de François Rabelais رمان رابله که در ۱۵۴۳ منتشر شد. در این کتاب ماجراهای Pantagruel غول پیکر وصف شده است.

۱ – انتشارات Les Arènes ، ۲۰۰۷.

۲ – این مقاله در شماره ی ویژه مجله Les Temps Modernes به مدیریت ژان پل سارتر منتشر شد که به کشمکش اسرائیل-عرب ها اختصاص داشت.

۳ – طرح های دیگری نیز برای ایجاد این دولت در اوگاندا، کنگو و آرژانتین وجود داشت ولی زود کنار گذاشتند.

۴ – Zeev Sternhell, Aux origines d’Israël. Entre nationalisme et socialisme, Fayard, Paris, 1998

۵ – Azmi Bishara, Palestine, Matters of Justice and Peace, Hurst, Londres, 2022. * https://orientxxi.info/magazine/articles-en-persan/article4702